
گودال عشق15🖤❣️

سلام بپر ادامممه😘✨
داشتم تازه کت رو آروم میکردم ، که آلیا با نینو اومدن . نینو زبونش رو گاز گرفته بود و الیا هم معلوم بود کلی گریه کرده . نگران شدم . یعنی چی شده ؟؟ // آلیا : باید باهم صحبت کنیم / نینو : تو برو من حواسم به کت هست / لیدی : ب...باشه // نگاهی به کت انداختم . جفتمون میدونستیم خبر خوبی نیست . خواستم برم که دستم رو کشید..... // کت : بانو ؟ / لیدی : بله ؟ / کت : ه....هیچی فقط....هیچی / لیدی : خب بگو / کت : نه چیزی نیست برو / لیدی : هرجور راحتی.
با آلیا رفتم............وقتی مطمئن شد له اندازه کافی از کت نوار دور شدیم ، زد زیر گریه // لیدی : چی شدههه ؟؟ / آلیا : اوه مرینت😭 آدرین بیچاره دق میکنه😭 / لیدی : چی شده دختر خب حرف بزن / آلیا : حکم اومده😭 / لیدی : خب چی شد؟؟ / آلیا : زندان / لیدی : چییییییییییییی گفتییی ؟؟؟😧 / آلیا : همین که شنیدی😭 / لیدی : چجوری به آدرین بگیم اخه؟؟ / الیا : اگه بگیم که دق میکنه😭 / لیدی : نه....صبر کن ! من....من یه نقشه دارم . اما به کمک کت نوار نیاز دارم . باید برم پیشش . / آلیا : نقشت چیه ؟ / لیدی : امیدوارم کارکنه . بعدا بهت میگم....... // برگشتیم پیش نینو و کت . نینو تو کارش موفق بود و خنده کت رو درآورد . من رو که دید، بلندشد و جاش رو به من داد . رفتم پیش کت نوار نشستم . همین که چهره ناراحت من رو دید ، انگار فهمید چی شده . // کت : خب ؟! / لیدی : قول میدی سرم داد نزنی ؟؟ / کت : برای چی باید سرت داد بزنم ؟؟ / لیدی : حکم پدرت اومده / کت : خ...خب ؟؟ / لیدی: زندان / کت : چچ..ً....چی گف....گفتی ؟؟ / لیدی : اروم باش کت چیزی نیست من کنارتم یه نقشه دارم باید کمکم کنی / کت : چ....چرا...پدر......چرااااااا اینکارو کردیییییی😭
لیدی : کت اگه میخوای گریه کن ولی بعدش بهت نیاز دارم . // هیچ حرفی نزد . سرش رو تکیه داد به دیوار . یه حسی بهم میگفت حالش خوب نیست دستم رو روی پیشونیش گذاشتم ، و سریع عقب کشیدم. داشت به معنای واقعی کلمه تو تب میسوخت . به نینو گفتم بره براش آب بیاره . یکمشو پاشیدم تو صورتش ، بقیشرو هم دادم بخوره . چند بار اروم به اینور و اونور صورتش زدم که از حال نره. چند بار صداش کردم . بیهوش نبود اما جواب نداد. چرا پدرش اینکاررو باهاش کرد اخه ؟؟ همش تقصیر اونه😭 بعد یه مدت ، اشک هاش قطره قطره ریختن روی صورتش . سرش رو از دیوار جدا کردم. و چسبوندم به سینم........کشیدمش سمت خودم و دستم رو دورش گذاشتم......اونم دستش رو دورم حلقه کرد و...........اشک هاش لباسم رو نم دار کردن . سرم رو روی سرش گذاشتم و اجازه دادم خودش رو خالی کنه.......باید یه فکری به حال تبش هم میکردم.........مثل آتش داغ، اما عرقش سرد بود . تو همون حالت موندم تا یکم حالش بهتر بشه.......آلیا هم که داشت تو بغل نینو گریه میکرد😐 چرا آدرین باید انقدر به خاطر پدرش عذاب بکشه ؟؟ طولینکشید که خودم هم زدم زیر گریه . اشکام میریخت لای موهاش. آرامش و سکوت عجیبی سالن انتظار رو پر کرده بود . در اوج غم ، تو بغل کت آروم بودم !!
از زبان کت نوار : بالاخره بعد چند دقیقه یکمی آروم شدم. باورم نمیشد که دارم غرورم رو له میکنم. ولی خب........همه یه جایی کم میارن.......آروم بلند شدم. لیدی باگ که سرش لای موهای من بود، با بلند شدن من سریع خودشو جمع و جور کرد. نگاهی بهش انداختم. صورتش پر از گریه بود. دستم رو بردم و آروم اشکاش رو پاک کردم. لبخندی زد. // کت : خ..خب نقشه ای که...گفتی...چیه؟؟ / لیدی : تو حالت خوب نیست / کت : خوبم / لیدی : داری تو تب میسوزی / کت : من...سال هاست که....توی تب میسوزم ! / لیدی : کت انقدر یک دنده نباش / کت : تو یه دنده نباش و نقشت رو بگو / لیدی : نمیتونی با این وضعت کاری بکنی. مثل آتیش داغی. معجزه گرت رو بده به نینو اون کمکم کنه. خودت هم بمون پیش آلیا.... / کت : لیدی باگ برای آخرین بار بهت میگم من حالم خوبه. دوست ندارم دوباره تکرار کنم باشه؟! / لیدی : ای کله شق😞 / کت : نقشت چیه؟؟ / لیدی : دنبالم بیا // بالاخره راضیش کردم که حالم خوبه. هرچند هردومون میدونستیم حالم خوب نیست. رفتیم به سمت خونه ی ما........توی راه چند بار حالم بد شد. آخرشم لیدی باگ زیر پر و بالم رو گرفت و کمکم کرد بریم. رسیدیم. اون خونه برام جو«فضا» بدی داشت. خیلی بد. هنوز دورش پر از نگهبان و...... بود. بالاخره تونستیم یواشکی وارد بشیم.......بدون فوت وقت رفتیم طبقه پایین. یکمی گشتیم و راه رفتیم، و............ // کت : م.....ما....ما.......مامان !!!!!!!!! / لیدی : چی شد؟ ها.....یا موسی......این واقعا...امیلی....امیلی آگراسته !!!! غیر ممکنهه ! // حال بدم رو فراموش کردم و دویدم سمت مادرم. دستام رو همه جا میچرخوندم که یجوری در اون محفظه لعنتی رو باز کنم........دیگه برای بغل کردن مادرم، صبر نداشتم ! بالاخره یه دکمه پیدا کردم....حدس زدم اگه فشارش بدم باز میشه. تا خواستم فشارش بدم، یه نفر دستم رو گرفت.......فکر کردم لیدی باگه اما تا خواستم بهش بتوپم که چرا اینحوری میکنی، با دیدن اون شخص، سر جام میخکوب شدم ! اون کسی نبود جز....
شدوماث!!!!!!!!!! چطور ممکنه؟؟ پدر منکه توی زندانه.......منتظر اجرای حکمشه......این امکان نداره......دور و برم رو نگاه کردم.......لیدی باگ رو ندیدم.....// کت : پ...پدر....تو اینجا چیکار میکنی؟؟ / شدوماث : فکر کردی انقدر احمقم؟ اونی که الان تو زندانه، یه سنتی مانستر ناچیزه ! / کت : چیی ؟؟ / شدوماث : وقتی میخواستن برای دادگاه بیان سراغم، یه سنتی درست کردم که اونو ببرن / کت : ولی.......معجزه گر هارو از کجا آوردی؟ / شدوماث : خب آکوما های من چه شرور باشن چه نباشن، تحت کنترل من هستن. برام ردیابیش کردن، نمیدونم از کجا، اما معجزه گرهارو برام آوردن....پسرم ! / کت : ولم کن......تو پدر من نیستی ! / شدوماث: من و مادرت رو به کی فروختی ؟ به اون دختر خال خالی ؟؟ / کت : باهاش چیکار کردی ؟؟ اون همین الان اینجا بووود ! / شدوماث : اونجاست. همونجا. // سرم رو به طرفی که اشاره میکرد برگردوندم، لیدی باگ وایساده بود و اون صحنه رو با بهت زدگی تماشا میکرد! خواستم برم سمتش اما پدرم دستم رو کشید. بعد پیچوند و محکم منو گرفت هرچقدر تقلا کردم ولم نکرد. پنجه ی برنده؟؟ اما اون پدرمه...........زیاد هم نتونستم تلاش کنم. چون زخمم دوباره درد گرفته بود. ناامید سابت موندم و به لیدی باگ نگاه کردم........... // لیدی : اگه میخوای زنده بمونی ولش کن !! / شدوماث : اگه اونو میخوای، میتونم با خودت مبادلش کنم !! / کت : چییی ؟؟ نه حق نداری به بانوم دست بزنی😖😠 / شدوماث : این اینطوری با پدرت حرف بزنی حرف بزنی !! / کت : ولم کن !! / شدوماث : نهههه ! // لیدی باگ یویوش رو چرخوند و دوید سمتون. اما همین که خواست کاری کنه، پدرم گردنم رو محکم فشار داد......لیدی باگ سر جاش میخکوب شد.....// لیدی : اون حالش خوب نیست. اون پسرته.....نباید انقدر بی رحم باشی ! / شدوماث : پسری که بر علیه منه ؟ نه ! / لیدی : گردنش رو فشار نده میگم حالش خوب نیستتتتت !!! / شدوماث : اگه کاری که میخوام رو بکنی ، فشار نمیدم / لیدی : باشه فقط بگو چی میخوای.... / شدوماث:........
معجزه گر خودت و کت نوار و.......یه قربانی برای برگردوندن همسرم ! / کت : نههههههههه بانوی من.......نههههه !! / لیدی : منظورت منم ؟؟ / شدوماث : چه انتقامی شیرین تر از اینکه تورو فدای همسرم کنم ؟؟ یک تیر و ۲ نشان. هم همسرم برمیگرده، هم تو درد میکشی! هم پسرم ادب میشه ! اوه این که شد ۳ نشان😈 // نفسم دیگه بالا نمیومد......اما لیدی باگ هم نباید تسلیم بشه.....اما اگر نشه.....دیگه نمیتونم طاقت بیارم....به سختی نفس میکشیدم......لیدی باگ با نگرانی نگاهی به من کرد و با دستپاچگی گفت// لیدی : باشه باشه فقط ولش کن😟 / شدوماث : آفرین دختر خوب ! // لیدی باگ یویوش رو جمع کرد و آروم اومد سمت شدوماث. با التماس بهش نگاهی کردم و اونم......لبخند ملیحی زد و دلم رو آشوب کرد...... // لیدی : خب...من اومدم! حالا ولش کن !! // پدرم من رو با شتاب بالایی پرت کرد اونطرف.....دیگه نایی نداشتم که بلند بشم......دیدم که لیدی باگ رو گرفت و معجزه گرش رو با یک حرکت برداشت.......بعدشم اومد سراغ من و معجزه گرم رو برداشت.......حالا ما مرینت و آدرینی بودیم که هیچ دفاعی از خودشون نداشتن........ // شدوماث : وایی اینجارو ببین ! ببینید لیدی باگ کیه ! یه دختر دست و پاچلفتی !! / مرینت : خیلی خب به خواستت رسیدی حالام زود تمومش کن / آدرین : م..مرینت....خوا...هش....میکنم....این...کاررو....با...من نکن !!!!! / مرینت : امیدوارم در کنار خانوات زندگی جدید و بهتری رو شروع کنی آدرین ! اینو از صمیم قلبم گفتم! / آدرین : مرینتتتتتتتتت ! زندگی رو بدون تو نمیخواممم ! اگه اینکارو بکنی خودمو میکشم ! // تو همون لحظه ها پدرم معجزه گر هارو ادقام کرد و ........ // شدوماث : آرزو میکنم در ازای جان مرینت دوپنجنگ همسرم امیلی زنده بشه ! // پوففففففففف ! یه نور بزرگی همه جارو گرفت.............. و بعدش.
بعدش مرینت رو دیدم که داشت درد بدی میکشید و هی بلند آخ و واخ میکرد...// آدرین : مرینتمممممم !! / مرینت : آدرینننننننن😭 // پدرم هم که داشت با خباثت تمام به کارش ادامه میداد.........بعد چند دقیقه، صدای مرینت قطع شد......و....بی جان روی زمین افتاد!! تمام دنیا آوار شد رو سرم!! از اون طرف مادرم داشت بیدار میشد !! کشون کشون رفتم سمت مرینت.......اما تو حالت لیدی باگ بود !! یه نگاه کردم دیدم خودمم تو حالت کت نوارم ! بدون انگشتر و گوشواره! یاد حرف پلگ افتادم : درون شما قهرمانه، چه با معجزه گر، چه بدون معجزه گر !! پس یعنیاین الان قدرت درونمونه ؟؟ اصلا مهم نیست (میخواستم فقط شیپش لیدی نواری بشه همین😐😂) لیدی باگ رو گرفتم و روی پام گذاشتم. دستم رو روی قلبش گذاشتم.....باورم نمیشد دیگه نمیتونستم صدای قشنگ قلبش رو بشنوم! // کت نوار : ل...لیدی من ! ب...بانو...من! قشنگ من ! بلند شو ! بلند شو ببین.....ببین که چی به سرم آوردی.....قرارمون.....این نبود😭 // اشک هام ریختن روی صورتش......بدن بی جانش رو توی بغلم گرفتم و سرم رو لای موهاش کردم.......عطر همیشگی رو میداد ! اما دیگه طراوت همیشگی رو نداشت.......... // کت : م..مرینت ! بلندشو خواهش میکنم ! من رو تنها نزار ! حق نداری تنهام بزاری😭 بانوی زیبای من.......لیدی باگ !!😭 // هر چقدر تکونش دادم بلند نشد ! محکم فشارش دادم به خودم.....آروم گذاشتمش روی زمین.......و عصبانی به سمت پدرم رفتم که مادرم رو در آغوش گرفته بود !! با دیدن مادرم پاهام سست شدن ولی......باید مقاومت کنم........
کت : مامان !! / امیلی : گابریل ؟ این پسر چی میگه ؟؟ / گابریل : اون آدرینه امیلی / امیلی : آدرین !! پسرم😭 // مادرم اومد سمتم که بغلم کنه ولی.........من خودمو کشیدم عقب......// کت : مامان ! میدونی با اومدنت عشقم رو ازم گرفتی؟؟ / گابریل : آدرین حق نداری..... / کت : دیگه بسه ! بسه هرچی به حرفاتون گوش کردم ! // دست مادرم رو گرفتم کشیدم تا همراهم بیاد // کت : این ستون رو میبینی؟ این آقای گابریل، درست ۱۰ روز پیش ، من رو به همین ستون بسته بود و داشت شکنجم میکرد😠 اسم این رو میذارید پددددر ؟؟ / گابریل : من اون موقع نمیدونستم تو آدرینی ! / امیلی : گابریل تو واقعا اینکارو کردی؟؟ / کت : (اشاره به دور) اون اتاق رو میبینید که شبیه زندانه ؟؟ ۷ روز مارو اونجا نگه داشت......و....اینم ازشاهکار بعدیش(اشاره به زخم پهلوش) و....اونم از دست گل......(و بغضش ترکید) بعدیش ! بانوم رو ازم گرفت !!😭 // مادرم نزدیک اومد و آروم بغلم کرد. منم بغلش کردم. // امیلی : پسر عزیزم !! دلم برات تنگ شده بود ! / کت : مامان......مامااااان😭😭 / امیلی : گابریل تو خیلی پلیدی ! / گابریل : امیلییی !! // از بغل مامانم خودمو بیرون کشیدم. بعد با عصبانیت تمام حمله ور شدم به پدرم.......فورا تبدیل شد به شدوماث و حملم رو پاسخ داد.......با چوبش پرتم کردو افتادم تو آب(اون آب دور خونه گابریل) اما زود بیرون اومدم. دوباره حمله کردم اونم محکم منو کوبوند به دیوار. // امیلی : گابریل اون پسرته احمق!! // پدرم هیچ توجهی نکرد ! من بیحال رو زمین افتاده بودم. فقط به فکر برگردوندن لیدی باگ بودم! سعی کردم بلند بشم اما نشد.
پدرم دستم رو گرفت و کشید......بعد دوباره محکم پرتم کرد بهدیوار......بازم اومد سمتم.....// شدوماث : بلند شو ! // با زحمت و سختی و به کمک چوبم بلند شدم اما تا خواستم تعادلم رو میزون کنم، با چوبش محکم پرتم کرد یه سمت دیگه...// امیلی : گابریل تمومش کن!! / شدوماث : این بچه پررو باید ادب بشه! // و دوباره اومد سمتم ! یقه لباسم رو گرفت و بلندم کرد و دوباره کوبوند زمین......بالاخره اخ و اوخم دراومد.......بازم اومد سراغم و بلندم کرد......محکم با مشت زد تو صورتم........ و بعدش هم......زخم کاری رو زد..........برای بار آخر بلندم کرد و مشت قوی و دردناکش رو مهمون زخم پهلوم کرد. داد بلندی زدم و محکم پرت شدم به ستون. // شدوماث : به اندازه کافی ادب شدی یا ادامه بدم؟؟ / کت : من.....هرگز......تسلیم.....نمیشم ! / شدوماث : خیلی کله شقی ! باشه خودت خواستی / امیلی : گابریل اگه یه قدم به سمتش برداری دیگه نه من نه تو ! / کت:نه....مامان....جلوشو....نگیر.....بزار.....منو....بکشه.......میخوام.....برم.....پیش.....بانوم.....🙂😖 // پدرم با عصبانیت اومد سمتم. ازوم رو گرفت و بلندم کرد // شدوماث : پس میخوای بری پیش بانوت؟ خوش بگذره آدرین! // و دوباره زد تو صورتم. اما اصلا حواسش نبود که من معجزه گر کفشدوزک و گربه رو از جیبش بیرون کشیدم. وقتی دوباره افتادم زمین، از فرصت استفاده کردم و انگشترم رو پوشیدم(تو حالت کت نوار بود ولی اون قدرت درونش بود) و سریع تبدیل شدم اما.......
انگشترم پلگ رو پس زد. / کت : پلگ...چی شده ؟؟ / پلگ : متاسفم ولی انرژی برای تبدیل نداری // انگشتر رو درآوردم و تو جیبم گذاشتم. // شدوماث : پسش بده ! / کت : از...اول مال....تو...نبود! / شدوماث : تو امروز دلت بدجوری کتک میخواد. منم خیلی دوس دارم یه نفر رو بزنم😠👿 // دوید سمتم و بلندم کرد. هلم داد به سمت دیوار و اومد نزدیکم. مشتش رو گرفت بالا و گرفت سمت صورتم. که یکی دستش رو گرفت...// وایپرین : مهمون نمیخوای شدی جون؟؟😏 (شدی : شدوماث😐😂) / ریناروژ : خجالت بکش اون پسرته😠 / کاراپیس : چه بلایی سر رفیق هامون اوردی؟؟😧 / وسپریا : انگار دلت نیش زنبوری میخواد😒 // وایپرین دستش رو پیچوند و هلش داد عقب. منم همونجوری که به دیوار تکیه داده بودم، نشستم رو زمین............کاراپیس اومد سراغم. ریناروژ هم رفت سمت لیدی باگ. وسپریا و وایپرین هم رفتن سمت شدوماث. اما مادرم رو ندیدم........(رفته مامور هارو خبر کنه😐) // کاراپیس : حالت خوبه رفیق؟ / کت : لیدی باگ !!😭 / کاراپیس : نگران نباش درست میشه / کت : اون....مرده...چجوری.....درست...میشه؟؟😭 / کاراپیس : لیدی باگ میدونست احتمالا اینجوری میشه واسه همین یه نقشه داشت. / کت : جدی؟؟ / کاراپیس : پسفکر کردی ما اینجا چیکار میکنیم ؟ از ناکجا آباد که نیومدیم // خودم رو انداختم تو بغل نینو. با حرفی که زد، دیگه آروم شده بودم ! اما مادر و پدرم چی؟؟ لیدی باگ حتما واسهاونام یه نقشه ای چیزی داره.........نینو کمکم کرد که بلند بشم. ریناروژ هم لیدیباگ رو باخودش برده بود. وایپرین و وسپریا هم درگیر پدرم بودن......
پاهام میلغزید. نینو کمکم کرد و آروم منو برد بیرون. توی محوطه حیاط خونمون، نشستیم. ریناروژ لیدی باگ رو گذاشته بود روی نیمکت و اومد سمتم // ریناروژ : حالت خوبه ؟ / کت : اوهوم / ریناروژ : معجزه گر لیدی باگ دست توعه ؟ // دستم رو تو جیبم کردم و آروم معجزه گر رو درآوردم و به سمتش گرفتم......ریناروژ دستش رو روی شونم گذاشت و آروم گفت // ریناروژ : نگران نباش ! برش میگردونم! / کت : 🙂💔 // ریناروژ رفت و اسکارابلا برگشت!! پس آلیا اونروز اسکارابلا بود! چرا به فکر خودم نرسید؟؟ // اسکارابلا : گردونه خوش شانسی ! // امابدون وقفه اون رو بالا انداخت و گفت // اسکارابلا : کفشدوزک معجزه آسا !!! // گرده های صورتی فقط دور لیدی باگ چرخیدن و هیچ اتفاق دیگه ای نیوفتاد ! لیدی باگ آروم چشماش رو باز کرد و............
پایااااااااان😘😘😘
💞لایک: 8
🗨کام: 12
راستی پیشاپیش چهارشنبه سوری و عیدتون مبارک باشه 🌸🌸🌸دعا میکنم که همیشه سلامت و حالتون خوب باشه
کلی کلــــــــــــــــــی دوستون دارم و بابای🎶🎀🍓🎀🍓🎀🍓🎀🎶