رمان 😀 من 😀

این پارت اول هستا🙂🤩
خب بچه ها اگر ندید پست قبلی درباره رمان برید حتما اونو اول ببینید🤭 اون پارت خلاصه بود 🤩 ببخشید خیلی ساده است🙃☠️ و دیگه ادامه نمیدم 🤕
تابستون ادامه میدم🫣البته نمیدونم...
خب داستان یه دختری به نام مارینت😀 هستش و اسم دوسش آسو عه *🫠 ربطی به میراکلس نداره ولی خوب*
و توی انگلیس زندگی میکنن😃
و ۱۶ سالشه 🙂
P1
خب سلام من مارینتم و ۱۶ سالمه و انگلیس زندگی میکنم و دانش آموزم و توی یک شرکت پلیس کار میکنم به صورت پاره وقت👩👮♀️👮♀️ و کلاس رقص و باشگاه هم میرم🤩🙂
امروز ۱۹ شهریور تولد مامانمه😃
ولی امروز شیفت کاریمه و رفتم از مدیرم اجازه بگویم برم مرخصی 😎ولی اجازه نداد😶🌫️😭
ولی خوبیش اینکه که ۵ ساعت دیگه یعنی ساعت ۷ صبح تعطیل میشم😛 برم سرکارام بهتره تا از بدبختیم بگم
۵ ساعت بعد
اخجون تموم شد این جلسه ی کوفتی🤪
بریم کیک بگیریم🎂🧋
کیک خوشمزه کاراملی انتخاب کردم و رفتم خونه🍇
زنگ زدم دیدم بابا اومد🥑 درو باز کرد :
بابا:خوش اومدی دخترم🍎
مارینت: مرسی مامان کجاست؟
بابا: سیس خوابه ، الان ساعت هشته صبحه صبحونه ی منو درست کرد و رفت خوابید منم میرم ر کار🎶🎒
مارینت:باشه اینو میزارم یخچال بیدار شد جشن میگیریم🕯
بابا:قانونی اینجاست که باید وقتی صبح بیدار میشه دم تخت براش جشن بگیریم 🎸
مارینت :🤩بدو بریم..
بابا : بریم😘
مامان بیدار شو...
مامان:چی شدههه🫠؟برگشتی دخترم😇
مارینت:خوبم یه دقیقه پاشو بشین💝
مامان:😗باشه
مارینت و بابا: تولد تولدت مبارک مامان عزیزمممم🫂
مامان :🥲 مرسی عزیزانم🙂 خیلی خوشحال شدم
مارینت: 🍰 یه تیکه از خامه ی روی کیکو برداشتم مالیدم به صورت مامان😂
*مامانش ج*رش داد میدونید دیگه *
مامان:😠 از دست تو🧔♀️بچه
ساعت ۱۰
برم باشگاه ورزش بکنم 🏃♀️🤸♀️🤼♀️ با دوستم آسو رفتیم دوچرخه سواری و ...🚴♀️
خسته برگشتم خونه🫨
ساعت ۱۳ 🙂
غذامون خوردم و رفتم خوابیدم🛌
ساعت ۱۸
واییییییییییی چقدر خوابیدم😶🌫️ برم حموم 🛀
ساعت ۱۹
با مامان رفتیم سینما و خیل خوب بود🙂
و ساعت ۱۲ توی اینستا گشتم و خوابیدم👀
فرداش
یه ماموریت فوری پیش اومد سریع رفتیم پیش دزدا😉 به من چون تازه وارد بودم گفتن تو فقط ببین وای من گوش ندادم و رفتم چون فضول بودم😘
یهو بیهوش شدم ...چون اون منو