«دایی ناتنی من» p12

. 𝓶𝓪𝓼𝓾𝓶𝓮𝓱. . 𝓶𝓪𝓼𝓾𝓶𝓮𝓱. . 𝓶𝓪𝓼𝓾𝓶𝓮𝓱. · 1403/11/23 15:56 · خواندن 2 دقیقه

می‌دونم بد قول هستم ولی امروز سه تا پارت آماده کردیم منتظر کامن های قشنگتون هستم 

 

سالن با نورهای گرم و آرام شمع‌ها روشن شده بود. موسیقی ملایمی در پس‌زمینه پخش می‌شد و مهمان‌ها با تنفر  لبخندهایی که روی لب‌هایشان نشسته بود، به مرینت و آدرین نگاه می‌کردند. مرینت  دستش را در دست آدرین گذاشته بود، اما قلبش به شدت می‌تپید. او به چشمان سبز آدرین نگاه کرد و سعی کرد احساساتی که درونش موج می‌زد را پنهان کند. 

که سابین علامه کرد 

+ وقت حلقه آنداخته 

و همه دست زدن و حلقه ها رو آوردن 

وقتی حلقه‌های نامزدی را به دست هم انداختند، مرینت احساس کرد انگار زنجیری به دستش بسته شده است. مهمان‌ها دست زدند و شادی کردند، اما برای مرینت، همه‌چیز مثل یک کابوس بود. او نمی‌توانست باور کند که این واقعیت دارد اتفاق می‌افتد.

بعد پدر بزرگ اعلام کرد که وقت شامه و همه به سمت میز حرکت کردند مشغول خوردن بودند ولی مرینت هیچی نمی‌خورد چون هیچی از گلوش پایین نمی‌رفت و آدرین ین رو متوجه شده بود و چیزی نمی‌گفت بعد از اینکه آهنگ شادی ذاشته شد مهمان‌ها به طرف سن رفتن و مشغول پاکوبی بودن که آدرین دست مرینت رو گرفت گفت 

+ بریم تو تراس  کارت دارم 

و مرینت مثل جوجه اردک زشت پشت سرش حرکت کرد 

 آدرین دست مرینت را گرفت و به آرامی او را به سمت تراس هدایت کرد. بیرون، هوا خنک بود و آسمان پر از ستاره‌های درخشان. مرینت به آسمان نگاه کرد و سعی کرد آرامش پیدا کند، اما نمی توانت جلوی ریزش  اشک‌هایش بی‌اختیار بگیرد . بعد از چند دقیقه این سد مقاومت شکست و مرینت اشک‌هایش ریخت 

"مرینت، چرا گریه می‌کنی؟" آدرین با نگرانی پرسید و دستش را به سمت صورت مرینت دراز کرد.

مرین سرش را برگرداند و گفت: "آدرین، من... من نمی‌تونم این کار رو بکنم.من هنز  تو رو به چشم دایی می‌بینم، نه بیشتر. من دوستت دارم، اما نه اینجوری."

آدرین لحظه‌ای سکوت کرد، سپس با صدایی که کمی لرزش داشت، گفت: "ولش کن دیگه، مرینت. من دیگه تو رو به چشم خواهرزاده‌م نمی‌بینم . من تو رو ..."

مرینت اشک‌هایش را پاک کرد وسط حرف آدرسن گفت : "آدرین، من نمی‌دونم چی بگم. من نمی‌خوام بهت صدمه بزنم، اما نمی‌تونم چیزی رو که حس نمی‌کنم، قبول کنم."

آدرین چشمانش پر از خشم و ناامیدی شد. او یک قدم به جلو آمد که مرینت به عقب رفت که باعث خشم بیشترش شد و  گفت: " ولی من انقدر منتظرت می‌مونم تا خودت بیای بهم بگی که دوست دارم منتظرت می‌مونم حتی اگه موهام مثل دندونام سفید بشه"

و بعد، بدون اینکه چیزی بیشتر بگوید، آدرین سالن را ترک کرد و مرین تنها ماند، زیر آسمان پرستاره، با قلبی پر از سوال و احساسات سرکوب‌شده. 

دوست تون دارممممم

بچه‌ها عکس حلقه ای که من مد نظر داشتم پیدا نکردم حالا شما اگه چیزی دیدی برا تو کامنت بفرستید تا من اونو بزارم