رمان پانیا پارت ۱

کارما؛ کارما؛ کارما؛ · 1403/10/19 22:44 · خواندن 1 دقیقه

هلو گایز شبتون بخیر⛓️

 

من برگشتم کیا منو یادشونه ؟🎈🧸

بچه ها بریم برا یه رمان جدید !🗒✒️

صدای فریاد معاونه کل سالنو پر کرد همه دخترا با تعجب نگام میکنن

بیا دلش خنک شد؟ اخراجم که کرد پ دیگه چی میخواد؟!

- بذار بابات بیاد ببینم دیگه بلبل زبونی برام میکنی؟

+ بابا بیخی زهرا جون کارات مال دهه شصته منو از بابا نترسون خوشگلم 
الان بابامو بیاری دهن خودت بسته میشه ها!

صورتش از عصبانیت سرخ شده بود، اوهه حالا سکته نکنه بیوفته گردن من '-'

میره تو دفترش درم محکم میبنده با مدیر دعواش میشه بزن بزن راه افتاده تو مدرسه!

میرم پشت در و به حرفاشون گوش میدم

× زهرا ولش کن داری با دم شیر بازی میکنی این باباش از خر پولای تهرانه برات شر میشه ها

- برام مهم نیست دیوونه ام کرده این دختر ۲ ماه از سال فقط گذشته داره اینطوری دردسر درست میکنه وای به حال بقیه سال!

× باشه خو اخراجش کن 

درو باز میکنم و روبه مدیر میگم : خانوم جون شما حرص نخورین این معاونتون با بچه هاشم همینطوری جنگه به خدا

معاون داشت حرصی منو نگاه میکرد و به پشت سرش حواسش نبود
مدیره هم پشت سرش داشت علامت تسلیم میداد

بابا این چه معاونیه جای مدیر هم تصمیم میگیره

بالا بلاخره میرسه مدرسه منو که میبینه میگه: پانیا باز چه آتیشی سوزوندی

مظلوم نگاش میکنم و میگم: هیچی مغز معاونو 

بابا خندش گرفته بود و سعی کرد به رو خودش نیاره