
«دایی ناتنی من »p9

…
که روی صندلی میشینم و یه خودم تو آینه نگاه میکنم که با دیدن پالت سایه فهمیدم که آریانا اینو جا گذاشته خواستم بلند شم که صدای در میاد و با لبخند میگیم
ـ آریانا پالت سایه ت رو…
که با دیدن فرد رو به روم حرف تو دهنم ماسید بعد از این همه سال دیدمش فکر کنم هفت هشت سال پیش خیلی تغییر کرده بود پخته تر شده بود ته ریش در آورده بود بدنش عضلانی تر شده بود که تو اون کت شلوار مردانه شیک شده بود
آدرین
صبح وقتی بیدار شدم به نینو پیام دادم که خدمتکار بفرسته تا خونه رو برام تمیز کنند در عرض یک ساعت خونه کلی خدمتکار اومده و در حال تمیز کردن اونجا شدن و منم تنها کاری که کردم از اونجا زدم بیرون سوار ماشین شدم که یکی از محافظان گفتن
+ آقا دستور داد ید که بوتیکتون رو امروز تعطیل کنیم و انجام دادیم
سری تکون میدم امروز روز نامزدی منه معلومه که باید بهترین لباس رو بپوشم
وارد بوتیک که شدم و همه کسایی که اونجا بودن برام ادای احترام کردن و منم با سر تکون دادم و به طرف رکال های که اونجا بودم رفتم و به کت شلوار ها نگاه کردم و به طراحی که اونجا بودن نگاه کردم و چند تا از اونا رو انتخاب کردم و به سرپرست اونا گفتم که برام آماده کنه و بعد از چند دقیقه میپرسم
ـ مستخدم ها چیکار کردن لباس های که طراح هشون رو داد م کجا هستن
مدییت بوتیک میگه
+ لباس های که شما پیشنهاد دادید رو دارن میارن قربان زمان میبره
سری تکون میدم که پیامی به گوشیم میاد که از طرف سابین هستش که محتویات پیام در این باره هست که مرینت در حال آماده شدن هست و لباسی که من انتخاب کرده بودم همون شده جواب به سابین نمی دم و که مستخدم ها لباس هارو میارن و من دونه به دونه همه رو با وسواس کامل امتحان میکنم و سر آخر هم یه کت شلوار مشکی با کروات ستش و یه ساعت رولکس هم رنگش
بعد از نیم ساعت ماشین اومد و من هم سوار ماشین به طرف عمارت حرکت کردم به طرف خونه ای رفتم که سالها پیش با دختر کوچولو همون عمارت که الان داره میشه نامزدم و هیجان دیدنش اونم بعد از چند سال خیلی عجیبه برام
داخل عمارت میشم و کلی خدمتکار که برام سر خم میکردن و میرفتن با دیدن اریکا که به سمتم میومدن منم به سمتش رفتم و بغلش کردم که میگه
+ خوش اومدی آدرین جان وقت برای احول پرسی هست برو پیش مرینت من برم ببینم سابین کجا رفت
بعد یکی از خدمتکار ها رو صدا زد و بهش گفت که منو راهنمایی کنه و باهم به طرف اتاقی رفتم که مرینت اونجا بود خدمتکار بعد از نشون دادن اتاق با "گفتن با اجازه " از اونجا رفت و منی که نمی دونستم برخوردش با من چی میدونم از دیدنم خوشحال نمیشه شاید اگه دایی واقعیش بودم خوشحال میشد اما من دارم نامزدش میشم درو باز میکنم می بینمش که پشتش بهم بود قدش خیلی از م کوچیکتر بود که صدای ضریف دخترانه ای میگه
+ آریانا پالت سایه ت رو…
که با دیدن من خشکش میزنه و بهم خیره میشه
و...
خوب ببخشیدکم بود اگه دوست دارید فردا شب هم پارت بزارم میشه کامنت هارو به 50 برسونین لایک ها رو به 35
دوستون دارم 🤍🫂✨🫶
