
ℌ𝔬𝔫𝔢𝔰𝔱 𝔢𝔶𝔢𝔰 〷

〈P3〉
S2 master honey
با ترس از خواب پریدم... نگاهی به اطراف انداختم.همه جا تاریک بود کمی فکر کردم تافهمیدم کجام.
خدایا من چه راحت خوابیده بودم؟
اگه اون پیرمرده من رو هم مثل اون دخترا یه رقصنده کنه چی؟
یا اگه نصف شب بیاد بالای سرم چی؟
اصلا اگه منو بکشه تا اعضای بدنمو بفروشه چی؟
با ترس بلند شدم و به سمت پنجره رفتم بازش کردم و از اونجا به پایین تراس نگاه کردم.
چند تا نگهبان اونجا کشیک می دادن و اگه خودمو پرت می کردم بدون شک می فهمیدن.
سرم و بلند کردم و نگاهم به پشت بوم افتاد... بالا رفتن ازش محال بود اما تنها راهی که داشتم همین بود.
پام و روی میله ی تراس گذاشتم و از اونجا دستم و بند لبه ی سایه بون کردم. مرزی تا افتادن نداشتم اما به سختی خودم رو بالا کشیدم... اوضاع سخت تر شد،سایه بون از جنس فلز بود و هر قدمی که بر می داشتی صدا میداد. دو تا نگهبان دقیقا روبه روی این اتاق
ایستاده بودن که اگه سر برمی گردوندن قطعا منو میدین و فاتحه ام خونده میشد.
لبم و به دندون گرفتم و اولین قدم و برداشتم،از حالت شیب شده ش هر آن احتمال می دادم که بیوفتم و به رحمت خدا بپیوندم اما برای نجات خودم باید می جنگیدم.
قدم دوم رو برداشتم،به این ترتیب،سوم و چهارم و پنجم... فقط دو قدم دیگه مونده بود
که برسم اما از شانس بدم پام رو درست جایی گذاشتم که آهنش فرو رفت و صدای بدی داد.
هر دو نفرشون به سمت من برگشتن و یکیشون گفت
نگهبان_دختره داره فرار می کنه.
با ترس دستم رو بند لبه ی پشت بوم کردم،نگهبانا به سمت رفتن که مطمئنم راه پشت بوم بود... اگه عجله نمی کردم بیچاره می شدم.
خودم رو به سختی بالا کشیدم و از روی دیوار پریدم،در پشت بوم باز شد..
قبل از اینکه برسن خودم رو توی پشت بوم خونه ی بغلی پرت کردم و بدون اینکه به پشت سرم نگاه کنم شروع به دویدن کردم.
بعضی جاها می پریدم و بعضی جاها خودمو بالا می کشیدم... فقط می دونستم که دارم کم کم می بازم.
روی چهارمین پشت بوم،فهمیدم که فاصله با پشت بوم خونه ی بعدی خیلی زیاده. ارتفاع هم تا پایین خیلی زیاد بود.
چشمامو بستم و با شمارش سه دل و به دریا زدم و پریدم که جیغم به هوا رفت.
فکر کنم پام قطع شد... اون دو تا غول پیکر از بالا داشتن به من نگاه می کردن... بی توجه به درد پام بلند شدم و شروع به دویدن کردم...
بالاخره به خیابون اصلی رسیدم و خودم رو جلوی یه ماشین پرت کردم... یاد شب عقدم با اون عوضی افتادم که خودم رو جلوی ماشین آدرین پرت کردم.
ماشین نگه داشت و یه نفر ازش پیاده شد... باورم نمیشد اما اون لحظه با دیدن آدرین حس کردم عزرائیل رو دیدم چون وحشت زده بهش خیره شدم...
با ناباوری گفت
آدرین_تو فرار کردی؟
با ترس قدمی به عقب برداشتم و شروع به دویدن کردم اما به خاطر پام خیلی زود بهم رسید و بازوم و گرفت
برگشتم و با عصبانیت گفتم
مرینت_ولم کن بی غیرت.
فشار دستش دور بازوم بیشتر شد،با فکی قفل شده گفت
آدرین _تو این وقت شب اینجا چه غلطی می کنی؟
مرینت_فرار کردم که چی؟
آدرین_فرار کردی که کجا بری؟
مرینت_هر جا برم بهتر از جهنمیه که تو منو توش انداختی،خدا لعنتت کنه آدرین من آدمی به پست فطرتیه تو ندیدم.
آدرین_منم آدمی به لجبازیه تو ندیدم... سوار شو
نگاهم به اون دو تا نگهبان افتاد که داشتن به این سمت میومدن... آدرین هم رد نگاهم رو دنبال کرد... از غفلتش استفاده کردم و با زانو ضربه ی محکمی به بین پاش زدم که آخی گفت و دستش شل شد
خودم و عقب کشیدم و با درد شدیدی توی ناحیه ی پا شروع به دویدن کردم.
صدای عصبانی آدرین و شنیدم که به اون دو تا گفت
آدرین_بگیرین این دختره ی احمق و
با ترس می دویدم که همون لحظه صدای شلیک اسلحه رو شنیدم و تیر درست کنار پام فرود اومد.
با ترس جیغ کشیدم و روی زمین افتادم.
تیر به پام نخورده بود اما زهره ترکم کرد،برگشتم و با دیدن اسلحه ی دست آدرین نفرت تمام وجودم و پر کرد.
به سمتم اومد و بازوم رو محکم کشید که داد زدم
مرینت_ولم کن عوضی...
غرید
آدرین_خفه شو راه بیا.
منو دنبال خودش کشوند و وادارم کرد توی ماشین بشینم.
خودشم سوار شد و پاش و روی پدال گاز فشرد.
بوی الکل توی ماشین می پیچید و از شیشه ی خالی معلوم بود حسابی زهر ماری کوفت کرده
با لحن عصبانی گفتم
مرینت_وقتی تا خرخره مست کردی منو سوار ماشین نکن من قصد مردن ندارماعتنایی نکردم... دستشو زیر چونم گذاشت و وادارم کرد که برگردم
با نفرت نگاهش کردم که گفت
آدرین_می خوام زن قانونیم شی،واس خودم شی!
متحیر نگاهش کردم که گفت
_مرینتفردا شب یه مهمونیه بزرگه... می خوام اونجا اعلام کنم زنمی.
چشمام داشت سیاه می شد. خدایا عذاب بیشتر از این که زن روانی مثل آدرین بشم؟ دلم به شناسنامه ی پاکم خوش بود که اونم قرار بود سیاه بشه.
سرمو به طرفین تکون دادم و گفتم
مرینت_هرگز!درسته که منو خریدی اما حق نداری عقدم کنی.من یه روزی بدهیم و میدم و از شرت خلاص میشم.تو نمی تونی با اون عقد منو اسیر خودت کنی. این اجازه رو بهت نمیدم.
با صدایی کشدار از زور مستی گفت
آدرین_کی ازت اجازه خواست کوچولو؟هر چند مالی نیستی...آدم و به اوج نمی بری،جز پاچه گرفتن هم کاری ازت بر نمیاد ولی متاسفم که لایلا تو رو دیده و من باید به همه نشون بدم زن منی.
باید حدس می زدم دردش لایلا ست...
دستش رو جلو آورد و روی گونه م کشید که با نفرت سرمو عقب کشیدم... با خنده ی کمرنگی گفت
آدرین_شانس آوردی که پشیمون شدم... تو لقمه ی چربی هستی اما نباید دست اندی بیوفتی.
صورتم جمع شد و گفتم
مرینت_ازت متنفرم!
صاف نشست و استارت زد با خونسردی گفت
آدرین_به نظرم نباش! خوب نیست یه دختر شب قبل از ازدواج اینو به شوهرش بگه.
با نفرت بیشتری گفتم
مرینت _توی دانشگاه به همه نشون میدم چه آدم لاشی و کثافتی هستی.
آدرین_کار خلاف شرع نکردم که آبرومو ببری. می خوام مالمو عقد خودم کنم.قبل از تو هم خودم به همه میگم این دختر عروس منه اوکی؟
مرینت_تو اسلحه داری!
با خونسردی جواب داد
آدرین_مجوز داره،خوب بعدی...
مرینت_عمارت اندی نرمال نیست،اون همه نگهبان و دختر...
آدرین_به من ربطی نداره خونه ی اونه نه من ،حرف دیگه ای داری؟
باز هم لال شدم،بالاخره ازت یه مدرک محکم پیدا می کنم آدرین آگراست...
اون موقعست که توپ توی زمین من میوفته...!
سلام به همگی😅
از همتون متشکرم که حمایت های لازم رو کردین و شرمنده برای بد قولیم دوستان🥺🥲
از الان بگم هر کی حمایت کنه یه نمره بیست کنار من داره😁😐
مواظب روح و روانتون باشین،باتوجه به مستمر و نوبت اول؛
و اینکه اگه یه امتحانو بد دادین دنیا رو به هم نریزین:
و به دوستاتون حسادت نکنین،اونا همون 24 ساعتو دارن که شمام دارین)
شرط:50 لایک 100 کامنت
کل حرفام همین بود:)☆
به امید دیدن موفقیت همه شما:)♡