طنز

ادامه
خاطره طنز بگید
خودم ۳ بار تو جوب افتادم
امممممم بعدشم با کله افتادم زمین وووووو
وانتی اومده بود تو کوچمون داد میزد هرچیز داغونی دارید بیارید ، رفتم پایین قیافمو دید گفت نه تا این حد ، گفتم نه این بخاری رو آوردم ، گفت آهان:///
مهمون برامون اومده یه دختر ۱۱ ساله هم همراشون بود گوشیش زنگ خورد رفت تو اتاقِ من جواب بده مثل اینکه با دوست پسرش حرف میزد چون اتفاقی شنیدم گفت آقایی توروخدا غیرتی نشو بخدا فقط یه پسر دارن اونم شبیه خر شركه :|
دوستم ظهر اومده بود خونمون ناهار بهش خورشت کرفس دادیم ، شام آلو اسفناج ، فرداش صبحونه بهش نون و سبزی دادیم ، نزدیکای ساعت ۱۱ گفت برا ناهار دیگه چیزی درست نکنین خودم میرم تو پارک میچرم یه علفی میخورم میام:///
یه همکلاسی داشتیم مسیحی بود ، کلاسهای دینی و قرآن رو نمیومد معلم هم بهش نمره کامل میداد یادمه یه بار با چندتا بچه ها رفتیم گفتیم ما هم مسیحی هستیم میشه نیایم کلاس؟! ، معلمم هی میگفت نمیشه آخرش شاکی شد به یکی از بچه ها گفت: لامصبببب تو اسمت رحمان رحیمیه فقط یه بسم الله کم داری تو چی میگی آخه؟! :|
یبار تو بیو اینستام نوشتم و من شر حاسد اذا حسد ، دوست دختر قبلیم شات گرفت تو استوری نوشت به بی پولیت حسودی کنیم یا عقل نداشتت یا اون قیافت؟! ، تا دو سه ماه روم نمیشد برم اینستا:)))
تو فروشگاه یه بچه بهونه گرفته بود براش دوچرخه بگیرن مامانشم هی میگفت نمیخرم از مادرش اجازه گرفتم تا با اون پسر بچه حرف بزنم ، رفتم جلو و توجیهش کردم که بذار یکم بزرگتر شی یدونه خفنشو برات میخرن بعد به مامانش گفتم اینجوری بهتر درک میکنه اون بچم خیلی ریلکس گفت عمو؟! ، منم گفتم جانم؟! ، گفت کی به شما اجازه داده گو///ه خوری منو کنی؟! :|
تو یه مجلسی بودم آقاهه گفت هرکی گریه کنه بخشیده میشه من گریم نمیومد هی زور زدم هی فشار آوردم نیومد ، بابام با چشم گریون زد رو شونه ام گفت پسرم من برات دعا میکنم بخشیده شی ، تو دیگه به خودت فشار نیار انقدر چسیدی نفسم به سختی بالا میاد:///