رمان irreversible love پارت 19
سلام. بعد از قرن ها امدم با پارت جدید 😅
اگه پارتای قبلو نخوندین میتونین از طریق برچسب بخونین و لایک و کامنت بزارین
نکته:من شرط کامنت پارت قبل رو زیاد گذاشته بود تا ببینم کسی کامنت میده یا نه. من کامنت های پارت قبل و حمایت های پارت های قبلی رو در نظر گرفتم و با توجه به اونا ثنا، rahil و Tina و Nahal جزو کسایی بودن که حمایت میکردن و اگه بیان گفتمانم، یک دفعه بهشون اسپویل میدم😅
بفرمایید ادامه
مرینت بر روی صندلی اش نشست و سرش را بین دستانش گرفت. لحظه ای از فکر ایریس بیرون نمی امد:«امکان نداره ایریس نامزد برادر ادرین باشه... یعنی نباید باشه... اگه باشه میتونه من رو به سادگی از شرکت بیرون کنه... هیچ تضمینی هم وجود نداره که بعدا ازم باج نگیره...از طرفی میدونم که نباید کاری که الان تو شرکت دارو رو از دست بدم...»قطره ایاشک تز گوشه چشمش بر روی میز ریخت.پاک هایش را روی هم گذاشت تا مانع ریختن اشک هایش شوند. نفسی عمیق کشید، سپس طرحی که کشیده بود را برداشت و از دفترش بیرون رفت. با چند قدم سریع خودش را به دفتر ادرین رساند و لحظه ای صبر کرد تا برای رو به رویی با او و سوال های احتمالی اش رو امادگی به دست اورد. سپس دستش را به سمت در برد تا در بزند؛ اما صدایی که شنید دستش را از حرکت وا داشت:«اون مرده.»صدای تعجب بر انگیز ادرین از پشت در به گوش رسید:«چی؟ مرده؟» ایریس بل لحن سردی جواب داد:«اره.مرده. چند سالی میشه که مرده. فکر میکردم اینو بدونی.»چشم های مرینت لحظه ای سیاهی رفت. چه کسی مرده بود؟با دستش به دیوار تکیه کرد که تا موقع برگشتن رنگ به چشمانش نیفتد. ناگهان کسی از پشت به او خورد. مرینت بر روی پاشنه ی پایش سر خورد؛ سپس در بغل ادرین افتاد.نفس های ادرین گردن مرینت را نوازش میداد. مرینت با تعجب به چشمان ادرین خیره شد؛ گویی اولین بار است ان ها را می بینید. صدای دلنشین ادرین او را به خود اورد:«مرینت؟ حالت خوبه؟»مرینت لکنت زبان گرفت:«ا... ار.. اره اقای اگرست..یعنی ادرین.»ادرین سعی کرد مرینت را پایین بگذارد؛ اما تا پای مرینت به سطح رمانی رسید دردی تمام وجودش را فرا گرفت:«ببخشید که میگن، اما میشه من رو ببری دفترم؟ پام درد میکنه شاید یکم بشینم خوب بشه.»ادرین سرش را به نشانه نه تکان داد و مرینت را بلند کرد:« تو داخل شرکت من اینجوری شدی. منم وظیفه دارم مراقبت باشم تا پات خوب بشه. الان میبرمت دکتر.» چشم های مرینت از تعجب گرد شد:«نه نه نه. اصلا لازم نیست. نمیخواد تو زحمت بیفتید. اگه یکم بشینم احتمالا خوب بشه. حداقل اگه میخواین واقعا برم دکتر میتونم با لوکا برم،..»ادرین انگشت اشاره اش را روی لب های مرینت گذاشت:« این که ببرمت دکتر وظیفمه. لوکا هم رفت نیویورک. مثل اینکه کار داشت. گفت اگه سراغشو گرفتی بهت اینو بگم.»ادرین با قدم هایی ارام به سمت اسانسور می رفت. مرینت می توانست تعجب بقیه کارمندان را تشخیص دهد. این دومین باری بود که ادرین او را بلند می کرد. به چشمان ادرین خیره شد. ادرین با دستش دکمه اسانسور را زد و با مرینت سوار ان شد. پس از پیاده شدن از اسانسور، مرینت امیدوارانه دنبال لوکا میگشت. امیدوار بود او را در اینجا ببیند تا با او خداحافظی کند؛ اما هر چه گشت او را نیافت. «دنبال لوکا می گردی؟» مرینت به ادرین نگاه کرد:«اره، میخواستمو باهاش خداحافظی کنم. خیلی معلوم بود؟»ادرین خندید:«نه ولی من فهمیدم.»سپس در ماشینش را باز کرد و مرینت را سوار کرد. بعد خودش هم وسار ماشین شد و ان را روشن کرد.«اهنگ گوش میدی؟» مرینت با سرش حرفش را تایید کرد:«ممنون میشم یک اهنگ بزاری.»ادرین یکی از ابروهایش را بالا داد:«تعارف هم که نداری.»مرینت خندید و ضبط را روشن کرد:« میدونم ندارم.» ادرین ماشین را به حرکت پر اورد. مرینت به بیرون خیره شد. ناخودآگاه لبخندی روی لبش نقش بست. فکر نمی کرد برای ادرین مهم باشد. سپس چند دقیقه ای صبر کرد تا به بیمارستان برسد. ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ادرین در ماشین را باز کرد و به مرینت کمک میکند تا پیاده شود. سپس او را بلند کرد و بر روی بازوان خود گرفت. سپس وارد بیمارستان شد به سمت دفتر یکی از دکتر ها حرکت کرد. مرینت پرسید:«وقت گرفتی؟» ادرین لبخندی زد:«اره.»با دستش تقه ای به در زد؛ سپس وارد دفتر شد:«اقای آرگُن؟»دکتری جوان با موهای خرمایی و چشم هایی عسلی به استقبال ادرین رفت:«سلام ادرین. خوبی؟ چه خبر؟ خورشید از کدوم طرف در اومده اومدی پیش ما؟» ناگهان شوم پسر به مرینت خورد و تعظیم کوتاهی کرد:« مادمازل رو معرفی نمی کنید؟»ادرین خندید:« اسمش مرینته. تو شرکت خورد زمین و پاش درد گرفت. الانم او دم اینجا تا مطمعن بشم پاش نشکسته. اگه اتفاقی افتاده بود هم هزینه درمانشو خودم میدم.»پسر دستش را طرف مرینت گرفت:«منم کیم هستم. خوشبختم از ملاقات تون. ممنون میشم دستتون رو بدید تا شما رو صندلی بزارم و بتونم معاینتون کنم.»موجی از حسادت درون ادرین را پر کرد:«لازم نیست. خودم میزارمش رو صندلی.»مرینت را روی صندلی گذاشت و گوشه ای ایستاد. می توانست موج احساسی که در کیم برای مرینت شکل گرفته بود حس کند. از طرفی با خود میگفت این موضوع به او ربطی ندارد؛ اما حس دیگری به او می گفت نمی تواند بگذارد اتفاقی بین ان ها بیفتد. پس از اینکه دید کیم مرینت را معاینه کرده است از او پرسید:«حالش چطوره؟ پاش که نشکسته؟»کیم به ادرین نگاه کرد:«نه خوشبختانه. فقط پاش در رفته. جای نگرانی نیست.»لبخندی روی لب ادرین شکل گرفت:«خوبه.هزینش چقدر میشه پرداخت کنم؟»کیم خندید:«ایندفعه رو ممهمون من باش. باشه؟»_«باشه.» ادرین به سمت مرینت رفت و او را در بغل خود گرفت:«خوشحالم که حالت خوبه. گونه های مرینت از تعجب سرخ شد:«ممنونم ادرین.»ادرین بوسه ای بر پیشانی مرینت زد؛ سپس او را بلند کرد و از دفتر کیم خارج شد.
پایان پارت 19
شرط پارت بعد:20 لایک
تا پارت بعد بدرود👋