
عاشقم بمون گربه سیاه

سیلام
آدرین: امروز دوباره یه روز کیل کننده و نرمال هستش و قراره ۱۰ دقیقه بعد برم عکاسی به همراه کاگامی. قرار بود با لزدی باگ بریم گردش ولی طبق معمول کار داشت و نیومد و راستش رو بخواین ازش دلخور شدم ولی خب بهش هم حق میدم که گاردین بودن هم سخته ولی انگاری شکستن دل من خیلی راحته. ناتالی: آدرین آماده ای؟ آدرین: الان یک دقیقه ای میام ناتالی. تو برو ناتالی: چشم پلگ: قبل رفتن پنیرم رو بده آدرین: بیا بگیر پلگ: چی شده؟ چرا پَکَری؟( یعنی حالت خوب نیست) آدرین: مهم نیست بیا بریم پلگ: باشه🤨 آدرین: اومدم ناتالی ناتالی: الان کاگامی هم میرسه آدرین: باشه😔 ناتالی: چیزی شده؟ چرا اینقدر ناراحتی؟ میدونی که میتونی به من اعتماد کنی آدرین: میدونم ناتالی ممنون ولی چیزی نشده ناتالی: هر جور راحتی _ آدرین؟ من اومدم😊 آدرین: ها؟ س...سلام کاگامی کاگامی: چطوری؟ آدرین: ممنون کاگامی: آماده ای بریم عکاسی؟ آدرین: با ماشین شما میریم؟ کاگامی: آره آدرین باشه و سوار ماشین کاگامی شدن و به سمت محل عکاسی حرکت کردند
کاگامی: من تا به حال عکاسی نرفتم آدرین: واقعا؟ کاگامی: آره آدرین: پس الان دیگه میری کاگامی: آره😊 آدرین راستش باید یه چیزی بهت بگم آدرین: بگو کاگامی: من... بی خیال ولش کن آدرین: بگو کاگامی: راستش من طراحی می کنم دوست داری بعد از عکاسی بهت نشون بدم؟ آدرین: مگه کلاس شمشیر بازی نداریم؟ کاگامی: آره اونجا بهت نشون میدم😍 آدرین: اوفففف باشه😒 کاگامی: خوبه😄 بعد ۲۰ دقیقه به محل عکاسی میرسن... و همونطور که خودتون میدونید یه دنیا عکس می گیرن و غیره که آدرین حسابی حوصله اش سر میره نزدیک دو ساعت عکاسی بود (بنده خدا پوکید که😐😂) بعد عکاسی رفتن کلاس شمشیر بازی... کاگامی: دنبالم بیا آدرین: کجا؟ مگه نباید برای تمرین آماده بشیم؟ کاگامی: بیا دیگه آدرین: باشه😒 و آدرین رو برد به کلاس هنر آدرین: آهان می خوای نقاشی هات رو نشون بدی؟ کاگامی: آره آدرین: باشه کاگامی: نگاه کن... قشنگ نیست؟ آدرین: ..... کاگامی: آدرین؟ آآددرریینن آدرین: ها؟ چی؟ ببخشید چیزه چرا خیلی هم خوشگله خیلی قشنگ طراحی می کنی کاگامی: واقعا میگی؟ دوست داری تو رو هم بکشم؟ آدرین: آخه شمشیر بازی چی؟ کاگامی: فقط یه روزه آدرین: آخه پدرم عصبانی میشه😕 کاگامی: نگران نباش من حلش می کنم😊 آدرین: باشه... و چند بار سعی می کنه که آدرین رو بکشه ولی اون پزی که دلش می خواست رو پیدا نمی کرد اینطوری بود تا اینکه بالاخره کاگامی خانم فهمید که دیر شده و چند ساعته داره سعی می کنه آدرین رو بکشه که نمیتونه و زمان کلاس شمشیر بازی تموم میشه. کاگامی: عه کلاس تموم شد آدرین: چی؟؟؟؟ نه نه نه پدرم😨 کاگامی: من گفتم که حلش می کنم🥰 آدرین: باشه کاگامی: بیا سوار ماشین بشیم و دوتایی سوار ماشین شدن...(لازم به ذکر هست که ماشین کاگامی راننده نداره و هر جا که دستور بدی میبره یعنی کسی همراهشون نیست) آدرین: چرا مارو آوردی اینجا کاگامی؟ اصلا از ساعت خبر داری؟ ساعت شیشه کاگامی: باشه😍 آدرین: آخه... کاگامی: نگران نباش فقط به صدای آب گوش کن آدرین: آآهه باشه کاگامی: میشه باهات صحبت کنم؟ آدرین: البته کاگامی: می گم که.... باید یه چیز خیلی مهمی رو بهت بگم... آدرین: خب؟ گوش می کنم کاگامی: من.... (صدای گریه) (این صدای گریه از بالای یه ساختمون میاد و کسی نمیدونه که کیه و نمی بینتش) آدرین: کیه داره گریه می کنه؟ کاگامی: به حرفم گوش می کنی😟 آدرین: آ...آره ببخشید😅 کاگامی: من ازت خ.و.ش.م میاد آدرین😍 آدرین:.... (اصلا تو باغ نیست و دنبال منبع صدای گریه می گرده) کاگامی: تو چطور؟ آدرین: ها؟ ببخشید؟ کاگامی:می گم تو هم منو د.و.س.ت.داری؟ آدرین: آهان.. ببین من من باید فکر کنم و بعدش بهت بگم چون نمی خوام که ناراحتت کنم کاگامی: 😢 (با بغض می گه) بیا بریم خونه آدرین: باش
و تو راه رفتن به خونه کاگامی اصلا به روی آدرین هم نگاه نکرد و باهاش حتی یک کلمه هم حرف نزد. خب درواقع غرورش شکست و دلش هم خورد شد. وقتی به خونه رسیدن.... آدرین: خیلی خب نهایتا سرت داد میزنه و تنبیه میکنه 😐 ناتالی اومد دم در و گفت: آدرین کاگامی کجا بودین آقای آگراست خیلی نگرانتون بود بیاین تو و رفتن تو خونه... گابریل: آدرین کجا بدی تا حالا؟ کاگامی: ببخشید آقای آگراست من پام خیییلی درد گرفت رفتیم بیمارستان نگاه کردن و دیدن که در رفته و نتونستم شمشیر بازی کنم و آدرین هم دلش برام سوخت و با هام همراه شد و بخاطر اینکه حال و هوای عوض بشه رفتیم کنار رود گابریل: آه خیلی خب مشکلی نیست می خوای ناتالی برسوندت؟ کاگامی: نه ممنون من خودم میرم. کاگامی رفت و آدرین هم رفت به اتاقش... آدرین: به نظرت کی بود که گریه می کرد؟ پلگ: بریم ببینیم؟ آدرین: باشه پس...
آدرین: پلگ تبدیل گربه ای! کت: بهتره بدم ببینم کیه و میره بالای ساختمون ها رو نی گرده تا بالاخره اونی که گریه می کرد رو پیدا کرد... کت: عه...🙀🙀