
عشق من

سلام اومدم با رمان جدید
برای خوندن پارت۱ برو ادامه❤
شب از زبان مرینت:تبدیل شدم رفتم رو برج ایفل ساعت۱۱:۵۰بود ۱۰دقیقه زود رفتم آنجا اصلا حالم خوب نبود. آخه مرینت خنگ چرا نفهمیدی گربه سیاه آدرین هست به عشقت جواب رد میدادی،قلبش را تیکه تیکه میکردی از زبان پلگ: تیکی بهم ذهنی پیام داد!چند تا چیز گفت که باید برم به آدرین بگم!! رفتم پیشش گفتم: آدرین،آدرین،آدرین گفت:بله پلگ چی میخوای؟ گفتم:آدرین تیکی بهم پیام ذهنی داده که مرینت تبدیل شده و داره خودش را به خاطر این که ردت میکرده و قلبت را میشکسته سرزنش میکنه بعد گفت که بهت بگم سری تبدیل شو میترسه مرینت بلایی سر خودش بیار چون جایه اینکه بره دفتر گوستاایفل داره بالای برج گریه میکنه
(توی ماجراجویی در نیویورک نشون داد دفتر گوستاایفل برید ببینید توی قسمت زامبی زو هم هست )
شب از زبان مرینت:تبدیل شدم رفتم رو برج ایفل ساعت۱۱:۵۰بود ۱۰دقیقه زود رفتم آنجا اصلا حالم خوب نبود. آخه مرینت خنگ چرا نفهمیدی گربه سیاه آدرین هست به عشقت جواب رد میدادی،قلبش را تیکه تیکه میکردی اززبان پلگ: تیکی بهم ذهنی پیام داد!چند تا چیز گفت که باید برم به آدرین بگم!! رفتم پیشش گفتم: آدرین،آدرین،آدرین گفت:بله پلگ چی میخوای؟ گفتم:آدرین تیکی بهم پیام ذهنی داده که مرینت تبدیل شده و داره خودش را به خاطر این که ردت میکرده و قلبت را میشکسته سرزنش میکنه بعد گفت که بهت بگم سری تبدیل شو میترسه مرینت بلایی سر خودش بیار چون جایه اینکه بره دفتر گوستاایفل داره بالای برج گریه میکنه!!
زبان آدرین:باشه پلگ پلگ تبدیل گربه ای رفت بالای برج ایفل! توری که بانو مرینت نفهمه یک جا وایسادم دیدم داره گریه میکنه نمی توانم گریه کردنش را ببینم بعدیهو مرینت برای اولین بار زد زیر آواز
آهنگی که مرینت خواند:(آخرشم من ماندم اینجا تنها دیگه میدانم چی خوبه چی بده ..به خاطر اتفاقات گذشته نمی توانم به عشقم برسم هردفع قلبش را تیکه تیکه کردماگر ردم کنه چی ..ولی اگر اینطوری خوشحال باشه منم خوشحالم ولی هیچ وقت یادم نمیره...آن نگاهاشو..آن گلایی که بهم میداد و.....آن چتری که بهم داد را یادم نمیره ....آن خنده هاشو....آن چهره ی گیراشو...آن خلاقاشو یادم نمیره
اززبان آدرین: وقتی مرینت گفت اخلاقاشو یادم نمیره من هم خودم را نشان دادم و گفتم منم هیچ وقت یادم نمیره آن خنده هاشو....آن مهربانی هاشو..آن چهره ی گیراشو یادم نمیره.....آن گلایی که بهش میدادمو..آن چتری که بهش دادمو ...آن نگاه دریاشو یادم نمیره
اززبان مرینت: گفتم:آدرین!!! گفت:بانو مرینت این کسی که میگی کیه دقیقا مثل منه که،بت گل میداد و چتر داد من هم بهت گل دادم و چترم دادم!!!! گفتم:آدر..... آدرین این ک..ک سی که میگم.........ت.و..تو بودی آره تمام این روزها می خواستم بهت بگم ولی....ولی هر دفعه نتونستم از وقتی آن چتر را بهم دادید دیگه نتونستم بدانه لکنت باهات صحبت کنم از زبان آدرین: گفتم:چ...چ..چ..چی یعنی چی چرا بهم نگفتی با دادگفت: چطور ها ..چطور می گفتم دارم میگم هر دفعه نتونستم یا گند میزدم یا لایلا نمیذاشت و تهدیدم میکرد یا با کاگامی بودی چطور میگفتم
بعد در حالی که اشک میریخت رفت پایین منم از بالای برج پریدم پایین ورفتم طبقه ای که مرینت بود جولوش وایسادم وگفتم:مرینت تو میدانی که من هیچ وقت بانوم را پس نمیزنم ؟ میدانی که عاشقتم!میدانی جونم را برات میدم من هیچ وقت ترکت نمیکنم گفت:آخه بابات چی؟ قبول نمیکنه! دختر نانوا ویک مدل مشهور؟
گفتم:بابام تنها یک جور قبول میکنه که آن هم اینکه براش کاری کنیم.گفت: چیکار.........چیکار آخه بابات سلیقش خیلی سخته گفتم:آره اما اگرم کاری کنیم هم نمی توانیم رازیش کنیم گفت:دیدی گفتم که نمیشه ما نمیتوانیم توی یک رابطه باشیم! وقتی این را گفت باز هم گریه کرد گفتم:کاشکی می توانستیم مامانم ارزنده کنیم چون در این صورت می شد که این را حل کنیم....بانو من نمی توانم ازت دست بکشم این گربه بدون بانوش طاقت نداره گفت: فکر کردی بانوت بدون گربش طاقت میاره
اززبان مرینت:رفتم بغل آدرین هر دوتامان گریه کردیم...من یهو یک فکری به سرم زد از آدرین جداشودم گفتم: من یک فکری دارم گفت:چی بانوی من گفتم:یادمه که استادفو گفته بود وقتی معجزه گر من وتو باهم مخلوط بشه می توانیم یک آرزو کنیم یادته؟گفت:آره ولی بها داره
و تمامید