بدون تو Part 3
ادامه
من و آرین بعد از اومدن دانشگاه ازدواج کردیم و زندگی شادی رو میگذروندیم و اواخر ۱۹ سالگی تونستم مادر بشم همیشه عاشق این بود مادر بشم ولی شغلم باعث میشد که نتونم لذت کافی از مادر بودنو ببرم شغل آرین نسبت به من خیلی راحتتر بود و میتونست راحت با دخترمون وقت بگذرونه اسم دخترمونو گذاشتم آوینا از نظرم اسم خیلی قشنگی بود من تو خونه بهش میگفتم آوین چون از نظرم خیلی زیبا بود دخترم ۲ سالش بود که صاحب فرزند دیگری شدیم میدونی اونو احساس میکردم قراره خیلی بهش وابسته بشم و خب اسم بچه قبلیمو من انتخاب کردم پس اسم دختر کوچیکمو آرین انتخاب کرد سایا واقعا حس جذابیه کنار بهترین مرد آرین و ۲ دختر هم داشته باشی یه روز همه این خوشی ها ازم گرفته شد برای همیشه و هنوز تو حسرتشم : آرین این چه وضعشه اصن فک کردی داری چکار میکنی واقعا نمیدونم چطور عاشق کسی مثل تو شدم آرین داشت لباشو میخورد نگاهم کرد و گفت پس چرا باهام ازدواج کردی تو کسی بودی که گفتی عاشقتم بیا باهم ازدواج کنیم بهش نگاه کردم حرفی نداشتم بگم من و آرین ۶ سال زندگی نه آرین دستی رو من بلند کرد نه من رو اون و اونجا بود که زدم تو گوش آرین چون از جشن اومده بودیم ناخنام کاشت بود و این باعث گونه اش پر خون بشه و طوری زدمش که پرت شد زمین تقریبا پرخون شده بود اون حتی حرفی نزد و پاشد و رفت بیرون و اون لحظه متوجه شدم وقتی زدمش وقتی افتاد گلدون تو دستش شکسته و بخاطر همینه زمین پر خون شده بود افتادم رو زمین و فقط گریه کردم چون آرین داشت با لبخند باهام حرف میزد ولی من یه روانی کاملم آرین ۲ روز نیومد خونه و این ۲ روز رو تو هولدینگ گذرونده بود و من هم مرخصی داشتم و فردا باید میرفتم زنگ آرین که میزدم گوشیش خاموش بود ولی شب همون روز زنگ زد گفت دلم میخواد بعد مدتها قدم بزنیم پایه ای به خدمتکارا اعتماد نداشتم پس به بابام زنگ زدم بیاد پیش بچه ها و رفتم بیرون داشتیم قدم میزدیم که ایستاد و گفت میشینی حرف بزنیم گفتم باشه و نشستم و گفت من تو رو خیلی دوست دارم ماریا ولی به عنوان یه دوست همیشه اینطور بود دوست داشتن من هیچوقت فراتر از یه دوست نرفت ولی تو بودی که گفتی ازدواج کنیم تو همون سال اول زندگیمون بچه دار بشیم و من همه اونارو قبول کردم میدونی من اصن برام مهم نیست که زدیم اتفاقا وقتی زدیم به خودم اومدم همینطور که داشت حرف میزد اشکام میریخت و این غمگین تر بود و گفت پس یکاری کنیم من و تو نمیتونیم باهم بمونیم که گفت آرین نه من عاشقتم نمیتونم گفت عشق یه طرفه خیلی سخته گفتم خو عاشقم بشو و دوباره گفت نمیتونم تو این ۶ سال نشد الان هم نمیتونم که زدم زیر گریه بغلم کرد گفت من و تو همیشه دو دوست صمیمی میمونیم برای همیشه باور کن من هیچوقت از دوستی با تو دست نمیکشم که گفتم باشه گوشیش زنگ خورد و مجبور شد بره لبخند زد و گفت فردا برگه طلاق میگم برات بیارن طلاق توافقی و رفت نمیتونستم با این وضع برم خونه زنگ رویا زدم بهش گفتمو گفت بیا انگار حامد درگیر بود خونه نبود تو بغل رویا کردم دختر رویا آیلین خواب بود همسن دختر کوچیکم سایا بود ولی نمیتونستم ببینم که زندگیم یه شبه نابود شد بی رحمی بود پر از بی رحمی شبو پیش رویا موندم و رفتم خونه بابام رفت و گفت بیا آرین برات یچیزی فرستاده اونجا بودم قلبم تیر کشید گوشام شنوایی شون از دست دادن و همچی تار میدیدم برگه باز کردم برگه طلاق بود پهن زمین شدم همه دورم جمع شده بودن باورش خیلی سخت بود تنها کاری که کردم خودکار که تو کیفم بود با اشکهایی که روی برگه میریخت امضای آرین که مثل همیشه زیبا بود رو نگاه کردم و امضا زدم و بعدش چشام سیاهی کامل رفت بیهوش شدم هیچوقت فک نمیکردم اینقدر آرینو دوست دارم ولی اون این همه سال منو به عنوان دوست میدید چشامو وا کردم رو تحت بیمارستان بودم و اونجا بود پایان من و آرین میخواستم بگم آرین همش تقصیر تو بود آرین بدون تواین اتفاق افتاد.......