بچه یتیم! p4
قراره تو این پارت حقیقت آشکار بشه و بفهمیم بچه گابریل و امیلی چه کسی هست
از زبان فیلیکس
توی حیاط نشسته بود وبه آسمون نگاه میکرد که یهو سرش رو پایین انداخت و به یه عکس زل زد و شروع کرد به گریه کردن با دیدنش دلم واسش سوخت رفتم کنارش نشستم
فیلیکس: چرا گریه میکنی؟ گریه نکن باشه!؟
کاگامی: چیه؟ اومدی اینجا چیکار اول مرینت رو اذیت میکنی حالا هم من؟
فیلیکس: قصدم اذیت کردنت نیس دیدم اومدی اینجا منم دنبالت اومدم، یه سوال اون عکس چیه که بخاطرش گریه میکنی؟
کاگامی: تو چی میفهمی هان؟ فقط بلدی بقبه رو اذیت کنی اگه بگم چیکار میکنی؟ معلومه مسخره کردن تو یه پسر بچه مغرور و خودخواهی
اشک تو چشام جمع شد همیشه سعی کردم که احساساتم رو نشون ندم ولی...
فیلیکس: خب که چی میخوای چیکار کنی؟ تو از حال من چی میفهمی
کاگامی: معذرت... می.. می.. خوام
با گریه رو بهش کردم و اشکاشو پاک کردم و بهش گفتم
فیلیکس: حالا میگی چرا گریه میکنی؟!
عکس رو بهم داد و به آسمون نگاه کرد
کاگامی: این عکس پدر و مادرمه وقتی بچه بودم منو ول کردن و توی پرورشگاه گذاشتن کنارم این عکس بود بعد مدیر وقتی پیداشون کرد دیگه دیر شده بود اونا تصادف کرده بودن! و من تنها شدم
فیلیکس: حتما خیلی سختی کشیدی! منم اون روز رفته بودم به مدیر چیزی بگم که شنیدم چند نفر پیدا شدن که میگن من بچه شونم
کاگامی: خوش به حالت
به آسمون نگاه کردم
فیلیکس: ولی اونا منو ول کردن یعنی منو دوست نداشتند پس چرا الان برگشتند؟
کاگامی: حتما دلایل خودشون رو داشتن، بیا بریم اگه مدیر بفهمه نخوابیدیم ما رو دعوا میکنه
فیلیکس: بریم!
از زبان مرینت
بیدار شدم و لباس خوابم رو عوض کردم و همه بچه ها رفتیم تا صبحونه بخوریم.
مرینت: کاگامی دیشب بلند شدم دیدم که تو و فیلیکس روی تختتون نبودید
کاگامی: چیزی نیست من رفته بودم دستشویی فیلیکس هم رفت تا آب بخوره
مرینت: اهان
بعد از صبحانه رفتم توی حیاط نشستم و دوباره به در نگاه کردم که دو نفر وارد پرورشگاه شدند و اونا همونایی بودن که دیروز به کمک مالی اومده بودن یکم تعجب کردم چرا دوباره به اینجا اومده بودن؟ ولی یهو ناراحت شدم چون اون پسر مو طلاییه همراهشون نبود دوست داشتم بدونم چرا اومدن اینجا پس رفتم فالگوش وایسم.(مدیرپرورشگاه:م گابریل:گ امیلی:ا)
م: چرا دوباره اومدین اینجا
گ: ما بچمون رو میخوایم
م: تا وقتی مدرکی نداشته باشین قرار نیس اون رو به شما بدم
ا: باشه پس ما میریم و با یک مدرک برمیگردیم.
زود از اونجا دور شدم و به حیاط رفتم که یهو فیلیکس رو دیدم که اومد به طرفم
مرینت: میخوای باز اذیتم کنی؟
فیلیکس: معذرت میخوام
مرینت: چی؟
فیلیکس: ببخشید که اذیتت کردم دیگه این کار رو نمیکنم
مرینت: واقعا؟ باشه پس عذرخواهی تو قبول میکنم ولی شرط داره باید امروز رو هرچی گفتم انجام بدی
فیلیکس:..... امم.. باشه
فلش بک به 15 دقیقه پیش
از زبان کاگامی
رفتم تا با فیلیکس در مورد یه چیزی حرف بزنم
کاگامی: فیلیکس
فیلیکس: بله
کاگامی: برو، برو و از مرینت بابت کار هایی که کردی عذر خواهی کن وگرنه به مدیر میگم که فالگوش وایساده بودی
فیلیکس: باشه باشه ازش عذر خواهی میکنم فقط بهش نگو که فالگوش وایساده بودم
پایان فلش بک
از زبان آدرین
دیدم مامان و بابا به یه جایی رفتن میدونستم کجا میرن چون دیشب حرفاشونو شنیدم که میگفتن میرن پرورشگاه دوست داشتم منم ببرن ولی میدونستم که این کار رو نمیکنن....
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ^_^
3267 کاراکتر
خب این پارت هم تموم شد ولی شما همچنان به شرط نمیرسونید مگه یه لایک کردن و کامنت چه قدر زحمت داره بیشتر رمان نوشتن زحمت داره خب شرط بعد: 26 کامنت💬 و 23 لایک 🧡
بای بای 👋🏻💛