❤دلبر زیبای من❤

💕 Mahdiyeh💕 💕 Mahdiyeh💕 💕 Mahdiyeh💕 · 1403/08/01 13:55 · خواندن 1 دقیقه

سلام بفرمایید ادامه

پارت ۸ 

❤️دلبر زیبای من❤️


رفت ماشین روشن کردم و رفتم سمت عمارت وسطای راه موبایل مرینت زنگ خورد مامانش بود جواب دادم قضیه رو برای مامانش گفتم وگفتم می خوام ببرمش خونه ی خودمون مامانش مخالفت نکرد ولی گفت مواظب مرینتم باش منم به مامانش گفتم خیالتون راحت باشه هرچی نباشه مرینت عشقمه پس من از عشقم مواظبت میکنم


پایان مکالمه 
(بچه ها اینجا مامان مری خیالش راحت میشه)


نگاهی به بغل دستم کردم مرینت خیلی زیبا بود مثل ماه بود چهرش که چشمام رفت سمت لباش .!!
ترمز کردم می خواستم لبشو ببوسم قلب میگفت نکن ولی مغزم نه 
به حرف قلبم گوش دادم بیخیال لبش شدم و راه افتادم هرچند دقیقه یه بار به صورت مرینت نگاه می کردم خیلی ناز بود

که بلاخره رسیدیم با ریموت در و باز کردم و ماشین توی حیاط عمارت پارک کردم پیاده شدم در سمت مرینت باز کردم و مرینت بلندش کردم
در خونه رو با کلید باز کردم و نگاهی به خونه انداختم چقدر کثیف بود !

از پله ها رفتم بالا سمت اتاقم مرینت و گذاشتم رو تخت لباسمو عوض کردم رفتم پایین خونه رو تمیز کردم

بعد شروع کردم املت درست کردم

هوووف چقدر خسته شدم بهتره یه خدمتکار بگیرم 
به ساعت نگاه کردم ۹ بود رو مبل نشستم تلویزیون روشن کردم بعد اینکه کانال ها رو بالا و پایین کردم

رفتم خوابیدم ...


بچه ها دستم شکست تا اینجا که خوندید لایک و کامنتم بدید