«دایی ناتنی من »

. 𝓶𝓪𝓼𝓾𝓶𝓮𝓱. . 𝓶𝓪𝓼𝓾𝓶𝓮𝓱. . 𝓶𝓪𝓼𝓾𝓶𝓮𝓱. · 1403/07/21 20:56 · خواندن 3 دقیقه

")

نفهمیدم چطوری رسیدم به اتاق انقد شنیدم که آلما در رو باز کرد و بعداز مدتی در اتاق بسته شد برای اینکه این ورا نیاد و لو نرم خوراکی ها رو پشت تخت پرت کردم و به طرف در رفتم و در باز شد و چهره متعجب آلما نمایان شد با لبخند سکته ای گفت 

+ تو بیدار شدی کی 

دستی به پشت کلم کشیدم و با خنده مصنوعی گفتم 

 

_ میخواستم خوراکی و نوشیدنی بیارم با فیلم ببنینم راستی پاستا خیلی خوشمزه بود 

 

لبخندی میزنه و میگه 

+ نوش جونت عزیز من میرم بخوابم توهم برو خوراکی و نوشیدنی ت رو بردار و بیار فیلم ببین بعد بخواب 

 

_ باشه شب بخیر 

 

برای اینکه فکر کنه دنبال خوراکی میرفتم و به طرف یخچال رفتم و ماست موسیر سس و لیمونات رو برداشتم به همراه یه ظرف به طرف اتاق رفتم 

 

بعد از چیدن خوراکی ها و عکس گرفتنش و استوری گردنش با این منظور «یه شب تنهایی بدون یار✨🫂»

 

با چیزی که نوشته بودم لبخند شیطونی زدم و استوری کردم 

 

خنده دار بود ولی منو آلیا چون سینگل بودیم با هم اینجوری در ارتباط بودیم انکار یار هم هستیم 

 

تازه بابا آلما هم وقتی فهمیدن کلی خندیدم از همه بدتر مامانم بود که می‌گفت این پسره کیه هان چرا نمیاد تورو بگیره من راحت بشم حتی یادمه یه بار جلوی آلیا یه فلش بد داد که آلیا تا چند وقت پیداش نبود 

از برنامه اومدم بیرون و زدم روی فیلم Heartbreak high  ( بچه ها شما اینو دیدین یا نه اگه دیدین بهم بگین ممنون میشم ) 

 

خیلی داستان جالبی بود و منم تا آخرش رو دیدیم به همراه مزه و لیمونات نزدیک های ساعت چهار صبح بود که به طرف دست شوی رفتم و بعد از انجام عملیات به تخت خواب رفتم و بشمار سه به خواب 

 

یک هفته بعد 

 

 خواب دیدم کسی رو دیدم که چیز  می‌گفت برو... اون... زندگی... خوشبخت ... نترس ....

یهو مثل برق گرفته ها باند شدم به در رو دیوار نگاه کردم دیدم صبح شده ساعت رو نگاه کردم دیدیم یک بعد از ظهره گوشیم و پنجاه تا میس کال از طرف مامان ، نینو ( اینجا باهم دختر پسرخاله هستن ) مامان بزرگ و یه شماره ناشناس نمی‌دونم کیه بیخیال شدم و به طرف حموم رفتم و یه دوش گرفتم و یه لباس انتخاب کردم و پوشیدم به طرف در اتاقم رفتم تا خواستم بازش کنم در اتاق با شتاب باز شد چهره آلیا نمایان شد که لبخند میزد توی این یک هفته به خاطر من از دانشگاه مرخصی گرفته بود که بیاد پیش من از شهر دیگه ای پاشده اومده پاریس و وقتی اومد خیلی خوشحال شدم ولی خوب دیگه چه میشه کرد 

 

همراه آلیا روی میز ناهار نشسته بودیم صبحونه نارهارمم یکی شده بود

 

داشتم غذا می‌خوردیم که آلیا گفت 

+ راستی نینو بهم زنگ زد گفت که بهت بگم آماده باش میام دنبالت 

.... 

 

 

 

خونه پدر مرینت 🤭🫂

 

 

میز مزه مرینتت ببخشید اینجا لیمونات نداشت 😂 

 

 

نه کامنت نه لایک هیچی ازتون نمی خوان به این نتیجه رسیدم که تا پارت ده هرچی کامنت دادین قبول کنم بعد پارت ده هم ببینم چی میشه 

 

دوستون دارم 🫂✨

 

هروقت وقت کردم پست میذارم