رمان خیانت پارت ۱۶: بخش دوم
عشق مثل شراب میمونه، مستت میکنه، خمارت میکنه و عاشقت میکنه....
ولی بعضیا شراب خون میخورن، نه شراب انگور...
سرمای سرد کاشی ها، حتی با اینکه او کفش داشت حس میشد یا شاید هم سردی فضا. تالار مملو از جمعیت بود، دختر و پسر هایی با لباس هایی متفاوت و البته جذاب. چراغ ها دائما مشغول روشن خاموش شدن و چشمک زدن بودند و مه غلیظی کف سالن را پوشانده و خدمتکاران مشغول پذیرایی از میهمانان بودند. مشخص بود که خرج زیادی برای این پارتی شده بود، اما...اما دختری با لباس حریری سفید و موهای شینیون شده مقابل این جمعیت ایستاده بود. گویی که آن دختر شوالیه ای بزرگ است که در این میهمانی، او پیروز میدان است. دست هایی گرم روی شانه های دختر مینشیند. _«مرینت....فکر نمیکردم بیای» دختر به آرامی به سمت منبع صدا روی می گرداند و نگاهی به هیکل دختر مو بلوند با لباسی فرانسوی و کلاهی کوچک بر سر او می اندازد. نیشخندی روی لب های مرینت می نشیند «منم همینطور هلن، فکر میکردم قرار نیست بیای» هلن نگاهی به سقف تالار میکند و سپس کمی بعد نگاهی به چهره ی غرورمند مرینت و کمی سرش را کج میکند _»چنین مهمونی مجللی باشه من نیام، غیر ممکنه مرینت، غیر ممکن » مرینت ابرویی بالا می اندازد و ابی کج میکند «هومممم، مثل اینکه خیلی مهمونی پسندی، آدرین! آدرین اومده؟ »
_«آره، آدرین هم اومده و منتظر توعه، البته اگه افتخار همراهی بدید» لبخندی عمیق روی لب های مرینت مینشیند و سپس کمی از موهایش را پشت گوشش قرار میدهد «البته که افتخاری همراهی میدم، خیاط هنرمند»
▹ · ––––––––––––·𖥸·–––––––––––– · ◃
هلن کمی از جام شرابش را سر میکشد و سپس جام دومی که میان انگشتانش قرار داشت را به سمت مرینت دراز میکند، مرینت با تردید نگاهی به شراب سرخ رنگی که در جام میغلتد نگاه میکند. _«بنوش! » مرینت با تردید دوباره نگاهی به جام شراب میکند و دستش را به نشانه نه دراز میکند «نه، مرسی نمیخورم » هلن اخمی میکند و جام شراب را به مرینت نزدیکتر میکند. _«نترس با یه ذره ش اونقدر مست نمیشی و بعدشم، سر نکشیدن شراب توهین به بقیه اس ها! » مرینت با ترس و دلهره نگاهی به مقدار شراب میکند، مقدار زیادی نبود ولی همین مقدار کافی بود تا او از خود بی خود شود و همه چیز را....
ناگهان دستی گرم پشت کمر مرینت احساس میشود، مرینت به سرعت به صاحب دست نگاه میکند، پسری با موهای طلایی و چشمان مانند زمرد که در تاریکی تالار برق میزدند، سپس دستان پسر مرینت را به سمت تن خود میکشد و او را به پهلو خود می چسباند _«بخور مرینت، شامپاینه نه خیلی مستت میکنه و نه خیلی گلوتو میسوزونه، سر بکش مرینت، سر بکش» مرینت با تردید و شک جام شراب را از میان انگشتان هلن بیرون میکشد و به سمت خود نزدیک میکند. _«عجب دختری، تا رییسی اجازه نده هیچ کاری نمیکنه» دختری با موهای بلوند و لباس بلندی به رنگ مشکی مقابل او ایستاده بود و نیشخندی وحشی زده بود. مرینت از کنار آدرین فاصله میگیرد و سعی میکند که بی تفاوت و ریلکس به نظر برسد و سپس لب پایینش را به دندان میکشد. _«نکن، حیف اون لب های شاتوتی نیست.... » قهقه ای بلند در جمع پدیدار میشود. مرینت معذب تر از همیشه بود و می توان گفت ترسو تر از همیشه، زیرا از بوی تند شرابی که از دهان اطرافیانش خارج می شد می توانست بفهمد که میزان هوشیاری آنها پایین است و مستِ مست.
اما....اما آدرین چی، آیا آن هم مست بود یا کارهایش واقعی. لیوان های شراب به هم میخورند و مرینت با ترسی فراوان جام شراب را سر می کشد.
▹ · ––––––––––––·𖥸·–––––––––––– · ◃
مرینت با سرفه ای شدید به سمت حیاط پشتی تالار میرود و پشت درختی می ایستد و سرفه های شدیدی میکند. سرفه ای بعد از سرفه ی دیگری، سپس یه درخت تکیه میدهد و آرام آرام کمرش سر میخورد و روی چنین های مملو از شبنم مینشیند. «لعنت بهت آلیا، لعنت بهت. گفتی میری مهمونی، بیشتر باهم آشنا میشید، صمیمی تر میشید هیچ کدوم از این ها که نشد بدتر هم شد. آخه.... آخه من فردا چطور نگاش کنم با کارهایی که باهام کرد » سپس مشتی محکم به زمین میزند. «لعنت بهت... لعنت »
_«انقدر حرص نخور، برای پرنسس قشنگی مثل تو خوب نیست انقدر حرص بخوره » مرینت هولناک به اطرافش نگاه میکند ولی هیچ نشانه ای از صدا پیدا نمیکند و وحشت زده از سر جایش بلند میشود و با دقت بیشتری به اطرافش خیره می شود اما هیچ نشانه ای پیدا نمیکند. _«نترس، کاریت ندارم » ناگهان پسری مو قرمز با پیرهنی مشکی و شلواری مشکی از درون سایه های دیوار دشتی تالار بیرون می آید. چشمان سبز رنگ پسر بر عکس آدرین هراس انگیز بود و جذاب. _«کم پیدا میشه دختری که از تالار خارج بشه و به سمت حیاط پشتی بیاد، مگر اینکه خودش بخواد.... میدونی که چی میگم نه»
پسرک آرام آرام به سمت مرینت نزدیک میشود و«نه نه، من.... من فقط.... فق.... فقط.. ط» پسرک انگشت را روی لب های مرینت قرار میدهد و جام شراب را به سمت مرینت می برد. _«هیشش، صداتو میشنون، سر بکش، سر بکش که شبی بشه امشب» پسرک به قدری به مرینت نزدیک بود که بوی تند شراب که از دهان خارج میشود مانند سیلی محکم به صورت مرینت میخورد. مرینت سعی میکند از زیر دست پسر فرار کند ولی پسر محکم بازوی او را میگیرد و محکم به تن خود می چسباند. _«نگفتم سر و صدا نکن » مرینت به زور سعی میکند تا پسر را به عقب هل دهد و قوای تن پسر به قدری زیاد بود که جسم مرینت مانند کاغذی داشت در تن او له میشد. مرینت سعی میکند جیغ بزند تا شاید کسی برای کمکش بیاید ولی.....
ولی جام شراب محکم به دهانش بر خورد میکند، پسر به زور سعی میکند تا جامی لب ریز از شراب را در دهان مرینت خالی کند و موفق میشود زیرا مرینت چاره ای جز قورت دادن آن ندارد.
پسر جام شراب را روی زمین می اندازد و دستش را روی دهان مرینت میگذارد و او را به سمت دیوار هل میدهد و پیکر مست مرینت را یه دیوار می چسباند، مرینت سعی میکند با دستانش دست پسر را از روی دهانش بردارد ولی پسر متجاوز دستان مرینت میگیرد و به سمت بالا نگه میدارد. _«زیاد بهت فشار نمیاد اگه همراهی کنی و سپس لب هایش را به گردن دخترک نزدیک میکند
▹ · ––––––––––––·𖥸·–––––––––––– · ◃
ای جان از اول داستان منتظر همین قسمت هاش بود چون که قراره شیپ داشته باشیم اونم چه شیپی، در ضمن پارت قبل خوب حمایت نشدا؟
۲۵ لایک و ۵۰ کامنت تا پارت بعد....