عروس ارباب⛓️51:p

✦𝕸𝕬𝕽𝕴𝕬✦ ✦𝕸𝕬𝕽𝕴𝕬✦ ✦𝕸𝕬𝕽𝕴𝕬✦ · 1403/07/14 18:02 · خواندن 2 دقیقه

ادامهه

✿┄┅┄┅┄┅┄┅┄┅┄┅┄┅✿
#عروسـهـ_سیزدهـ_سالهـ_ارباب🌿🦋
#ᑭᗩᖇT_51

دوست داشتم بلند بشم لادن رو کتک بزنم ولی حیف ک جرئت نداشتم همچین کاری بکنم ، واسه ی همین بلند شدم که زن عمو معصومه پرسید :
_ کجا ؟
_ میرم اتاقم زن عمو معصومه نمیتونم اینجا وایستم به مزخرفات یه مریض روحی روانی گوش بدم ‌.
بعدش راه افتادم سمت اتاقم بدون توجه به قیافه ی خشمگین لادن حقش بود نباید به خودش اجازه میداد با من درگیر بشه 
داخل اتاق ک شدم تونستم نفس بگیرم ، تا قبل این از درون داشتم آتیش میگرفتم هم بخاطر رفتاری که آریان با من داشت هم بخاطر کاری که اون زن چندش با من کرده بود و این خیلی بد بود 
* * * * 
همه تو حال نشسته بودند مشغول صحبت شده بودند که آقاجون صداش بلند شد :
_ آریان
آریان مثل همیشه سرد و خشک گفت : 
_ بله
_ قصد ندارید بچه دار بشید
_ فعلا نه
آقاجون خیره به من شد و پرسید :
_ تو چی ؟
خجالت زده که بین بقیه این سئوال رو پرسیده بود سر به زیر جوابش رو دادم :
_ نه آقاجون من فعلا آماده ی مادر شدن نیستم و بهش فکر نمیکنم .
واقعا هم بهش فکر نمیکردم دوست نداشتم یکی رو بدنیا بیارم که درست مثل من بدبخت بشه
لادن مثل همیشه نتونست جلوی دهنش رو بگیره و گفت :
_ شاید دوست ندارند صاحب یه بچه بشن که مادر و پدرش عاشق هم نیستند
اخمام تو هم فرو رفت واسه ی اولین بار به خودم جرئت دادم و تو چشمهاش زل زدم خیلی سرد خطاب بهش گفتم :
_ اگه به جای فضولی تو زندگی این و اون سرت تو کار خودت بود شاید میتونستی به جایی برسی و تو هم ازدواج کنی ، نه اینکه همش با مادرت چشمتون دنبال شوهر منه و قصد دارید فقط یه چیزی واسه ی خودتون گفته باشید
با خشم غرید :
_ خفه شو 
آریان جوابش رو داد :
_ جوابت رو گرفتی خفه خون بگیر نیاز نیست جلوی بقیه ذات بدت رو نشون بدی .?
✿┄┅┄┅┄┅┄┅┄┅┄┅┄┅✿
پارت بعد۲۰ کام و لایک