💙ceasefire✌

𝑺𝑨𝑴𝑨 𝑺𝑨𝑴𝑨 𝑺𝑨𝑴𝑨 · 1403/07/08 15:44 · خواندن 11 دقیقه

بنظرتون ماموریت چطور پیش میره؟؟😜👇
P: 20

☆از زبون مرینت☆
ساعت ۷:۱۵ بود...
آدرین ما رو آورد تو یه کوچه سوت و کور و...
(شروع مکالمه)
مرینت: میشه بپرسم اینجا چیکار میکنیم؟؟
آدرین: یه حسی بهم میگه فیلیکس از اینجا میاد
مرینت: زود تر از رئیس مافیا میاد؟؟
آدرین: باید از همه چی اطمینان کامل داشته باشه
مرینت: مطمئنی کمک نیاز نداری؟؟
آدرین: اینجا بودن تو فقط باعث میشه تو نبرد حواسم پرت بشه و شکست بخورم
مرینت: پس... من همین اطرافم
آدرین: لطفاً تحت هیچ شرایطی تاکید میکنم تحت هیچ شرایطی از مخفی گاهت بیرون نیا
مرینت: باشه فهمیدم.
به سمتم برگشت و گفت:
آدرین: ببین، اگه فیلیکس تو رو ببینه من بدبخت میشم!
مرینت: تو و بدبختی تو یه جمله بیاین؟؟ اونم توسط خودت؟! باورش برام سخته...
آدرین: اگه اون تو رو ببینه من نمیتونم تمرکز کنم و در این صورت هم من و هم پلن A شکست میخوریم. توی اون موقعیت هم میخواد یه بلایی سر تو بیاره و...
حرفش رو قطع کردم و گفتم:
مرینت: منم بیکار نمی‌ایستم بگم بیا منو بکش!
آدرین: نمیتونی درک کنی. فیلیکس یه ماشین آدم کشی خیلی حرفه‌ایه.
تا میخواستم دهنمو باز کنم و چیزی بگم فوری برگشت به سمت عقب.
مرینت: چیزی شده؟؟
آدرین: طبق پیش بینی هام... اون چند ثانیه دیگه میرسه اینجا
مرینت: چطور میتونی انقد مطمئن باشی؟؟
آدرین: از اینجا برو و بسپارش به من
مرینت: باشه حله
(پایان مکالمه)
☆از زبون آدرین☆
و بله صدای موتورش اومد!
کلاه سوییشرتم رو کشیدم رو سرم و با سرعت به سمتش دویدم و خودمو پرت کردم جلوی موتور.
درسته که اون یه قاتل و مافیای حرفه‌ایه، ولی این فقط راجع به دشمناش صدق می‌کنه. فیلیکس هیچوقت یه آدم معمولی رو با موتورش زیر نمیگیره حتی اگه عجله داشته باشه. از این بابت مطمئنم چون اینو بار ها با چشمای خودم دیدم. البته نمیتونم بگم با شاهد ها و گواه های قتل و درگیری هاش کاری نداره. بخاطر همین به مرینت گفتم مخفی بشه...
وقتی منو دید خواست مسیرش رو عوض کنه ولی باز هم رفتم جلوش.
بلاخره موتور رو نگه داشت و بهم گفت:
(شروع مکالمه)
فیلیکس: ببینم تو دیوونه ای چیزی هستی؟؟ میدونی اگه یه موتور با اون سرعت بهت برخورد کنه  با آسفالت میشی؟؟
آدرین: باورم نمیشه اینو میگم ولی...
فیلیکس: صدات...
کلاه رو از روی سرم کشیدم و گفتم:
آدرین: دلم برای این چرت و پرت گفتن هات تنگ شده بود، فیلیکس!
با اتمام حرفم اسلحه‌ش رو بیرون آورد و گذاشت روی سرم.
فیلیکس: اینجا چه غلطی میکنی؟؟ کارایی که باهام کردی بس نبود؟؟ خیانت هایی که به عنوان رئیس مافیا به مافیای لوجستیک کردار کردی بس نبود؟؟ حالا اومدی دوباره گند بزنی به همه چیز بی خاصیت؟؟
آدرین: تو نمیتونی منو بکشی. بار ها اون اسلحه رو گذاشتی رو سرم ولی کاری از دستت بر نیومد. میدونی... تو از منم بی خاصیت تری!
دندون هاش رو روی هم فشرد. ماشه اسلحه رو کشید و وقتی مطمئن شدم میخواد شلیک کنه، با یه ضربه دورانی در ۱ صدم ثانیه اسلحه رو پرت کردم اونور.
فوری خودش رو کشید عقب و گفت:
فیلیکس: نمیزارم امشب اتفاقی بیوفته. حتی اگه به قیمت جونم تموم بشه
آدرین: آدم وفاداری هستی فیلیکس!
فیلیکس: بله دیگه همه که مثل تو خائن نیستن
آدرین: از کش دادن قضایا خوشم نمیاد بیا زود تر این بازی دو تموم کنیم.
فیلیکس: با کمال میل.
و با سرعت اومد سمتم و بعد کمی جاخالی دادن چاقویی که آماده کرده بودم فرو کردم توی شکمش.
با لگدی که بهم زد حدود ۲_۳ متر پرت شدم عقب و با دیوار محکم برخورد کردم.
فیلیکس: تو رو دست کم گرفته بودم!
کل صورتم خونی شده بود...
لبخندی زدم و گفتم:
آدرین: هه! اینو تازه فهمیدی؟؟
و با یه تیکه آجر که از بالا پرت شد تو سرم بیهوش شدم...
☆از زبون فیلیکس☆
چاقو رو از شکمم در آوردم...
فکر نمیکنم به این راحتیا بمیره ولی فعلاً متوقف شده.
یه لحظه چشمم به اون سمت افتاد و دیدم یه دختر حدود ۲۲ ساله داره با وحشت به امین نگاه میکنه.
"البته نمیتونم بگم با شاهد ها و گواه های قتل و درگیری هاش کاری نداره. بخاطر همین به مرینت گفتم مخفی بشه..."
فیلیکس: خیلی عذر میخوام خانم جوان، ولی تو موقعیت اشتباهی هستی. نمیتونم بزارم به این راحتیا بری.
و چاقویی که تو دستم بود به سمتش رفتم.
فیلیکس: حیف شد. اگه اون دخالت نمیکرد امشب تو هم قربانی نمیشدی.
صدایی ازش اومد:
تو فکر کردی اون به این راحتیا میمیره؟؟
فیلیکس: اونو میشناسی؟؟
بهم جواب داد:
من مرینت وارجین، همسر آدرین هستم!
فیلیکس: پس محافظی که میگن تویی. حالا دیگه باید بکشمت
مرینت: اگه میتونی بیا جلو!
به محض اینکه خواستم تکون بخورم یکی اومد و چاقو رو از دستم کشید.
فیلیکس: به این زودی به هوش اومدی؟! مثل داری پیشرفت میکنی!
آدرین: اول از روی جسد من رد شو و بعد به یه زن گیر بده
فیلیکس: من از این ماجراها شدیداً خوشم میاد!
باهاش درگیر شدم و بعد از چندین ضربه چاقو رو از دستش گرفتم و خودش رو کوییدم به دیوار.
دستم رو روی گلوش گذاشتم و گفتم:
فیلیکس: حرف آخرت چیه؟؟
آدرین: از اینجا برو مرینت. دیدم این صحنه زیاد برات خوشایند نیست
مرینت: چی داری میگی احمق؟!
فیلیکس: همسرت دوست نداره موقع مرگ تماشاش کنی.
و با اتمام حرفم چاقو رو به سمت گلوش بردم ولی چیزی که دیدم باور نکردنی بود...
اون دست چپش رو به عنوان دفاع از خودش آورد و چاقو از وسط دستش رد شد!
فیلیکس: چطور ممکنه؟؟
آدرین: گاهی باید از بین بد و بدتر یکی رو انتخاب کنی. منم بد رو انتخاب کردم.
و دوتا پاهاش رو جمع کرد و با تمام قدرتش بهم لگد زد.
جوری که اینبار من پرت شم سمت دیوار...
☆از زبون آدرین☆
بعد اینکه فیلیکس رو پرت کردم اون ور چاقو رو از دستم کشیدم بیرون و گفتم:
آدرین: نه تو و نه مرینت سالیان سال قرار نیست صحنه مرگ منو بیینین!
از جاش بلند شد و گفت:
فیلیکس: تو...
مرینت: تو یه انسان نیستی!
آدرین: چی؟!
مرینت: یه آدم نمیتونه انقد تجزیه ناپذیر باشه!
فیلیکس: دختر عاقلی رو برای ازدواج انتخاب کردی
مرینت و آدرین همزمان: تو خفه!
آدرین: از این حرفا بگذریم.
به سمت فیلیکس قدم برداشتم. رو به روش نشستم و گفتم:
آدرین: دلم نمیخواست این کار رو بکنم ولی مجبورم کردی.
و با تمام قدرتم بهش کله زدم و فیلیکس پرت شد روی زمین.
مرینت: آدرین چیکار میکنی؟!
بلند شدم و به سمت مرینت چرخیدم.
آدرین: برنامه من...
فیلیکس: پس اینجوریه که بقیه مافیا ها کله طرف مقابلشون رو به قصد کشت به دیوار میکوبن، ولی تو به کله خودت!
مرینت: منظورت چیه؟؟
فیلیکس: همسر عزیزت با همین کله زدن به بقیه هزار پانصد و هشتاد و چهار نفر رو کشت
مرینت: حقیقت داره؟!
آدرین: داره
مرینت: اگه فقط با کله زدن این همه آدم کشتی پس سر جپع چقدر آدم کشتی؟؟
فیلیکس و آدرین همزمان: تا دلت بخواد!
آدرین: ولی خب... مثل اینکه رو تو اثر نداشت گرگ شب! (night wolf)
و به سمت فیلیکس برگشتم و با تمام توانم به شکمش لگد زدم.
مرینت: آدرین بس کن!
آدرین: مگر اینکه بخاطر خونریزی زخمت بیهوش بشی پسر.
بعد از چندین ضربه شروع شد به خون بالا آوردن.
نشستم و بلندش کردم و یقه‌ش رو گرفتم.
آدرین: تو چشمای من نگاه کن. اینکه این بلا رو سرت آوردم فقط بخاطر اینه که هویت رئیس جونت رو لو نمیدی
فیلیکس: همون رئیس جونم تو رو زنده زنده آتیش میزنه. شک نکن...
و بعد بیهوش شد...
☆از زبون مرینت☆
بعد از اون بلایی که سر فیلیکس آورد متوجه ماشینی شدم که داره میاد سمتمون.
مرینت: آدرین بدبخت شدیم یکی ما رو دید!
همون لحظه در ماشین باز شد و یکی ازش پیدا شد و گفت:
"نگران نباش زنداداش من غریبه نیستم"
مرینت: نینو؟!
آدرین: ببرش
مرینت: صبر کن ببینم کجا ببرتش؟!
آدرین: خوشم نمیاد کسی از کارام سر در بیاره
مرینت: به جز نینو مگه نه؟؟
نینو: زنداداش نگران نباش ما اون رو زنده لازم داریم
مرینت: ای خدااااااا.
آدرین رفت نشست روی موتور فیلیکس و گفت:
آدرین: همیشه دلم میخواست سوارش بشم!
مرینت: شوخیت گرفته مگه نه؟؟
آدرین: بیا سوار شو. باید زود بریم به محل قرار
مرینت: باشه.
رفتم و نشستم پشتش.
آدرین: تا حالا موتور سوار شدی؟؟
مرینت: آره یه زمانی داشتم. چطور مگه؟؟
آدرین: آخه بهت میاد اولین بارت باشه سوار میشی
مرینت: چرا؟؟
آدرین: چون اگه با سرعت این موتور بریم و تو محکم نشینی میوفتی زمین و با آسفالت یکی میشی!
مرینت: منظورت رو گرفتم.
و از پشت بغلش کردم تا نیوفتم.
آدرین: خب دیگه بریم؟؟
مرینت: آره
نینو: اینجا رو بسپارین به من
آدرین: فعلاً
(پایان مکالمه)
و شروع به حرکت کردیم...
ساعت ۷:۵۵ شب...
☆از زبون آدرین☆
مرینت: آماده‌ای بری؟؟
صدای فیلیکس رو برای خودم برداشتم و گفتم:
آدرین: معلومه خانم جوان!
بعد چشمکی زدم و رفتم سمت نگهبان های رستوران.
(شروع مکالمه)
آدرین: (دقت کنید تو نقش فیلیکسه) سلام به زیردست های عزیز! کارا چطور پیش میره؟؟
نگهبان: سلام به جناب همیشه مغرور! منتظر مارگارت هستیم.
اون دیگه کیه؟! یعنی قرار کاریه؟؟...
آدرین: هنوز نیومده؟؟
نگهبان: خودت چی فکر میکنی گرگ شب؟؟
آدرین: هوا برت نداره بدبخت! بزار بهش پیام بدم
نگهبان: عجله کن رئیس منتظره
آدرین: لازم نیست تو بهم بگی.
بعد به مرینت پیام دادم:
"مرینت زود یه لباس عوض کن و با نقش مارگارت وارد ماموریت شو. نمیدونم کیه و چه شکلیه ولی مطمئنم اینا هم برای امنیت مارگارت ندیدنش. عجله کن"
و بعد از دو دقیقه دیدم مرینت یه کت شلوار چرمی مشکی با موهای دم اسبی که خیلی محکم جمع شده بودن اومد جلو.
و یه چوکر ساده قلبی هم بسته بود.
ای خدا این کِی وقت کرد انقد به خودش برسه و تیپ بزنه؟؟
مرینت: خیلی منتظر موندین؟؟
آدرین: نه مشکلی نیست. میبینم که بدجور تیپ زدین خانم جوان!
مرینت: اغراق نکن پرنس خوشتیپ بیا بریم تو
نگهبان: میگم فیلیکس...
آدرین: هی نمیدونی باید منو چجوری صدا کنی؟؟
نگهبان: باشه حالا اینو ولش. ببین بعد از این ماموریت برو با این زن یه گفت و گو بکن خیلی به هم میاین پسر!
آدرین: منو نگاه، الان یه کف گرگی میاد تو دهنت یه شیپ عالی تشکیل میدی با اون صورتت!
مرینت: دارین میرین روی اعصابم
آدرین: بیاید بریم خانم جوان بیخیال این شو
نگهبان: به سلامت
(پایان مکالمه)
بعد از اینکه رفتیم داخل مرینت گفت:
(شروع مکالمه)
مرینت: لامصب چطور میتونی انقد خوب ادای اون رو در بیاری؟!
آدرین: لجبازی من میتونه حتی رنگ آب رو هم قرمز کنه!
نیشخندی زد و گفت:
مرینت: چطوری اون وقت؟؟
آدرین: بهش خون مقتولین رو قاطی میکنم😏
با شنیدم این حرفم با ترس ایستاد.
دکمه آنسانسور رو زدم.
مرینت: تو... واقعاً شبیه انسان رفتار نمیکنی!
آدرین: شاید حق با تو باشه!
و رفتم توی آسانسور. مرینت هم پشت سرم اومد.
آدرین: انقد استرس داری که داری میلرزی!
مرینت: نباید داشته باشم؟؟
آدرین: شاید نشون ندم ولی منم دارم
مرینت: به چهره خونسرد و مسلطی که به خودت گرفتی نمیاد!
آدرین: هعی...
مرینت: چند طبقه‌ست؟؟
آدرین: ۷ طبقه. ولی اونا طبقه پنجم هستن.
مرین: ما هم طبقه چهارم
آدرین: کم مونده برسیم بهشون آماده باش.
که یه لحظه آسانسور از حرکت ایستاد و هر دو پرت شدیم روی زمین! -_-
آدرین: ما چرا پخش زمین شدیم یهو؟! چه اتفاقی افتاد؟؟
مرینت: آسانسور چرا از حرکت ایستاد؟!
آدرین: گندش بزنن گیر افتادیم!
مرینت: حالا چیکار کنیم؟؟
آدرین: باید فوری بریم بیرون
مرینت: گفتنش آسونه ولی چطوری؟؟
رفتم سمت در و با تمام توانم محافظ آسانسور رو کنار کشیدم.
آدرین: یاد گرفتی؟؟
مرینت: خوب الان چطوری می‌خوایم بریم اون بالا؟؟ نمیبینی بین طبقه ها موندیم؟؟
دستم رو بردم و با کمی تلاش دستم به سقف رسید.
آدرین: اینطوری!
اخمی کرد و گفت:
مرینت: مغرور نشو ولی... اندازه زرافه قد داری انتظار داری دستت بهش نرسه؟؟
آدرین: (میخنده) نه فقط ۱۹۱ سانت قد دارم اونقدرا هم بلند نیست! تو هم دقیقاً ۱۰ سانت از من کوتاه تری
مرینت: از کجا فهمیدی؟!
سرم رو به سمت راست خم کردم و گفتم
آدرین: نینو لاهیف:)
بعد دستام رو روی سطح طبقه بالایی گذاشتم و خودمو کشیدم بالا، ولی چیزی که دیدم...
رئیس همراه با همون ماسک همیشگیش به سمتم برگشت و گفت:
رئیس مافیا: منتظرت بودم امین هفت خط!
آدرین: ت... تو...؟!
صدایی که از پشت ماسک میومد مثل همیشه شبیه صدای یه ربات بود...
رئیس: گرگ شب همه چیزو بهم گفت و ازم یه درخواست کرد...
و همون لحظه یه فندک پرت کرد روی زمین زمین به سرعت آتیش گرفت.
لعنتی! بنزین ریخته بود! اون از همه چیز خبر داشت!
"همون رئیس جونم تو رو زنده زنده آتیش میزنه. شک نکن"
رئیس: اون دنیا به نینو جونت سلام برسون!
آدرین: چیییییییییی؟!؟!؟!
و همون لحظه آتیش به صورتم رسید و گرماش رو کاملاً میتونستم حس کنم...
این...
پایان کارِ ماست؟!
..........................................................................................................
آنچه خواهید خواند...
دادستان: آدرین و مرینت هنوز از ساختمون خارج نشدن چطوری بزارم برم؟؟
کمیسر: اونا یا فرار کردن یا تا الان مردن دادستان...
*************************************************
پارت بعد یه مینی پارت هستش.
شرط رو که برسونید میدم.
*************************************************
¤پایان¤

 

۱۱ هزار کارکتر خدمت شما😊

شرط پارت بعد:

۵۵ کامنت و ۲۰ لایک

 

بیاین راجع به پارت بعد نظر بدید و حدسیاتتون رو بگید😁

و یا راجع به سگ جون بودن آدرین😂