رمان irreversible love پارت۱۷

Mahsa Mahsa Mahsa · 1403/06/31 19:28 · خواندن 7 دقیقه

سلام. امدم با پات پارت ۱۷

اگه پارتای قبلو نخوندین میتونین از طریق برچسب بخونین و لایک و کامنت بزارین

 بفرمایید ادامه

 

«کارکنان محترم شرکت تعطیله. میتونید برید.»لوکا به ساعت نگاهی کرد:«ادامه طرحو باید تو خونه بکشم؛ اما حتی این طرحی که الان کشیدم هم خوب نیست. امیدوارم تو خونه بتونم یک چیزی بکشم.»دفتر و مداد طراحی را داخل کیفش گذاشت؛ جلوی مرینت زانو زد و اهسته صدایش کرد:«مرینت! مرینت! بیدار شو. وقت رفتنه.»دخترک دست هایش را بر روی پلک هایش مالید و لحظه ای بعد چشم هایش را باز کرد:« لوکا؟ خودتی؟ من چرا اینجام؟»ناگهان سیل خاطرات در ذهنش جاری شد؛ طرحی که باید تحویل میداد؛ این که از لوکا کمک گرفته بود و لوکا قبول کرده بود؛ و اینکه در نهایت خستگی بر او غالب شده و خوابش برده بود:«چی شد؟طرحو کشیدی؟ساعت چنده؟» لوکا به چشم های مرینت خیره شد:«طرحو نتونستم بکشم اما نگران نباش. تو خونه روش کار میکنم. شرکتم الان تعطیل شد. باید بریم. بزار دستت رو بگیرم.»دست مرینت را گرفت و او را بلند کرد. مرینت ممنونی زیر لب گفت و کت لوکا را به او پس داد. نمیخواست در شرکت شایعه ای برایش درست شود؛ مخصوصا با لوکا. همراه لوکا از دفتر خارج شد؛ اما قبل از خارج شدن به راهرو نگاهی کرد تا مطمعن شود کسی انجا نیست. لوکا خنده اش گرفت:«نگران نباش کسی نیست. کسی نمیفهمه تو دفتر من خوابیدی.» مرینت مشتی به بازوی لوکا زد:«هیس.اکه یکی بشنوه چی؟»_«الکی حرص نخور.کسی نیست.بیا بریم.» همراه مرینت سوار اسانسور شد و دکمه P را فشار داد . مرینت پس از رسیدن اسانسور به پارکینگ از اسانسور پیاده شد؛ اما به هر طرف نگاه کرد ماشینش نبود:«ماشینم!ماشینم نیست!»چشم های لوکا گرد شدند:«نکنه دزدینش؟»مرینت شانه هایشان را بالا انداخت؛ هیچ ایده ای نداشت:«نمیدونم.الان چجوری برم خونه؟»لوکا به ماشینش اشاره کرد:«امروز بیا خونه من. من میبرمت. برای اینکه تو هم تو طراحی کمک کنی.میدونی که من هیچ کلاس طراحی نرفتم.» مرینت نمیدانست چه بگوید:«خب شب چیکار کنم؟ نمیتونم که تو خونه تو بخوابم.»لوکا جواب داد:«کی گفته نمیتونی؟ من شب رو کاناپه میخوابم. لباسات هم خوبه. البته اگه بخوای میتونیم یک سر بریم خونه تو لباس برداری برای شب. هرجور راحتی.»مرینت بالاخره قبول کرد:«باشه.قبوله.البته فقط همین امشب. »لوکا حرفش را تایید کرد:«فقط همین امشب. حالا بیا سوار شیم.»در ماشینش را باز کرد و مرینت را سوار کرد. سپس خودش هم سوار ماشین شد:« نمیتونی طرحو یکی دو روز دیگه تحویل بدی.»مرینت سرش را به نشانه نه تکان داد:«ادرین همین الانم فکر میکنه من طرحو کشیدم. در اصل فکر میکنه از ۴ روز پیش طرحو کشیدم. اگه بگم بازم مهلت بده میفهمه نکشیدم و اخراجم میکنه.»_«باشه.بریم خونه ببینم چیکار می تونیم بکنیم.»ماشین را روشن کرد و به سمت خانه ان را راند. بیست دقیقه بعد جلوی در خانه اش بود. مرینت بعد از لوکا از ماشین پیاده شد و به خانه نگاه کرد:« یادش بخیر. چند سالی میشه اینجا نیومدم.» لوکا سرش را تکان کوچکی داد:«و با خاطره خوشی هم از اینجا نرفتی. من واقعا معذرت میخوام. اگه بابام اونجوری رفتار نکرده بود...»مرینت وسط حرف او پرید:«مهم نیست. گذشته ها گذشته. من الان یک زندگی جدید دارم.» با خودش فکر کرد: «زندگی جدید. همونطور که جکت گفته بود.» لبخندی زد و سعی کرد این افکار را از خودش دور کند:« حالا ولش کن. بیا بریم تو.»لوکا با حرکت سر حرفش را تایید کرد و در را باز کرد. داخل خانه تغیری نکرده بود؛حیاطی بزرگ، چندین گل و گیاه و پارکینگ.خانه لوکا شباهت عجیبی به خانه قبلیش داشت.لوکا که انگار فکر مرینت را خوانده بود گفت:«میدونم خیلی شبیه خونه قبلیته؛ اما باید تا فردا باهاش کنار بیای.اگه من بعدا از پاریس رفتم میتونی بیای اینجا.»مرینت منتظر توضیح بیشتری از لوکا شد اما لوکا حرف دیگری نزد. مرینت همراه لوکا داخل خانه رفت و کیفش را روی میز گذاشت:«یا امرزو طرحو میکشیم یا هیچ وقت.»لوکا با حرکت سر حرفش را تایید کرد و دفترش را در اورد:«من یک چیزایی یاد گرفتم وقتی خواب بودی اما هنوزم کمک لازم دارم.»موبایلش را از کیفش دراورد و به جسیکا زنگ زد:«سلام جسیکا خوبی؟ یادته یک مدتی کلاس طراحی رفتی؟ الان برای مرینت یک مشکلی پیش اومده باید کمکش کنم. میشه چند تا طرح میلیون دلاری در بیاری عکسشو بفرستی؟ ممنونم.»مرینت به لوکا نگاه کرد:«چی شد؟ قبول کرد؟» لوکا مداد را روی دفتر گذاشت و به موبایلش چشم دوخت:«مگه میشه قبول نکنه؟ این همه سال براش برادری کردم.»مرینت خنده اش گرفت:«چون واقعا برادرش بودی.»لوکا هم خندید: «برای همین برادری کردم دیگه. چند تا عکس فرستاد. ببینم چیکار میتونم بکنم.»لوکا تمام عکس ها را باز کرد و چند ویژگی از هر کدام به خاطر سپرد؛ سپس طرحش را کشید:«خوبه اما بهترم میتونه باشه.»با پاک کن چند قسمتش را پاک کرد و دوباره کشید؛ و این کار را چند بار تکرار کرد. مرینت پرسید:«نیم ساعت گذشت. هنوز تموم نشده؟»لوکا لبخندی از روی رضایت زد:«اتفاقا تموم شده. فقط رنگش مونده.» چشم های مرینت از تعجب گرد شد:«شوخی میکنی!»پیش لوکا رفت و طرحش را نگاه کرد:«این.... این... عالیه! چجوری کشیدی؟»لوکا خندید:«یه سادگی! خودت که میدونی طراحی من جسیکا بهتره. فرقش اینه بابام گذاشت اون بره طراحی ولی من رو نه.»مداد رنگی را از جعبه در اورد و شروع به رنگ کردن کرد. مرینت دستش را روی دست لوکا گذاشت و دستش را به حرکت در اورد:«اینجوری باید رنگ کنی.»لوکا مداد را به دست خودش داد:«چرا خودت رنگش نمیکنی؟من طرحو کشدم تو رنگش کن.» مرینت مداد را از دست لوکا گرفت:«قبوله.به هر حال رنگ کردنت خوب نیست.» یک ربع بعد رنگ کردن مرینت تمام شد. نگاهی به طرح کرد:«به نظرت میلیون دلاری هست؟»لوکا به چشم های دریایی مرینت نگاهی کرد:«معلومه که اره. حالا شام رو بیرون بخوریم یا درست کنیم؟»_«من درست میکنم.»مرینت داخل اشپزخانه رفت و سرگرم اشپزی شد.بوی غذایی که درست کرده بود فضای انجام را پر کرد؛ اسپاگتی، سالاد سزار و دسر مخصوص خانواده اش. لوکا نگاهی به غذا کرد:« باورت میشه چند وقتی بود غذایی به این خوشمزگی نخورده بودم؟ با اینکه چندین ساله تنها زندگی میکنم اما هنوز دسپختم خوب نیست.» مرینت چند بشقاب برداشت و غذاها را درون ان ها ریخت:«قرار نیست که همه بتونن عالی اشپزی کنن.»بشقاب ها را روی میز گذاشت و روی صندلی نشست:«با هم غذا بخوریم؟» لوکا لبخند تلخی زد؛ یاد دوران نامزدی اش با مرینت افتاده بود:«حتما. مثل قبلنا.پشت میز نشست و همزمان با مرینت شروع به غذا خوردن کرد. پس از غذا مرینت ظرف ها را درون نشانی ظرفشویی چیند  و نگاهی به لوکا کرد:«حالا هر کدوم کجا بخوابیم؟» لوکا با انگشت به کاناپه اشاره کرد:«من رو کاناپه میخوابم. تو هم رو تخت بخواب.» مرینت سرش را تکان کوچکی داد و وارد اتاق لوکا شد. عکس های خودش و لوکا یکی از دیوار های اتاقش را پر کرده بود؛ حلقه ی دوران نامزدیشان را درون جعبه ای مخملی و روی میزش گذاشته بود؛ و ساعتی که به عنوان هدیه تولد به او داده بود بر روی میز خودنمایی میکرد. لبخند تلخی روی لبانش نقش بست؛ هیچ روزی اندازه ان روزها شاد نبود. به روی تخت رفت  و دراز کشید. چند دقیقه بعد خوابش برد؛ غافل از انکه فردا اتفاقی خواهد افتاد که زندگی اش را تغییر خواهد داد. 

پایان پارت ۱۷

شرط: ۲۰ لایک و ۴۶ کامنت

روز اول مدرسه ها چطور بود؟ (شاید به تاریخ پست نگاه کنید بگید مال ۳۱ شهریوره اما من دیروز وقت نکردم کامل پارتو بزارم برای همین پیشنویس گذاشته بودم امروز که ۱ مهره کامل کردم 😅) 

یک نکته درباره پارت گذاری در مدارس:من سعی میکنم هفته ای دو پارت بدم اما اگه دیر و زود شد به بزرگی خودتون