𝟑𝟔𝟓 روز با تو part ¹⁷
سلامممم اومدم با یه پارت طولانییییی پس ادامههه
مرینت: با صدای الکس به خودم اومدم
الکس: باخنده پس بلاخره هم دیگه رو دیدید ، الکس روبه مرینت عشقم این آدرین آگرسته ، آدرین جون اینم همسر قشنگم مرینته .....
ادرین: از حرف های الکس هیچی نمی فهمیدم مات مهبود مرینت بودم توی این دو سال چند عوض شده بود ...
مرینت: یه پوزخندی زدم رو به آدرین با صدای خشک و جدی گفتم ، خوشبختم آقای اگرست ، آقای آگرست رو خیلی سرد تر گفتمکه تعجبش بیشتر شد
آدرین: با صدای سرد مرینت تمام تنم یخ بست این یه مرینت دیگه بود چقد دلم برای صداش تنگ شده بود ..
یه لبخندی زدم گفتم ، منم خوشبختم خانوم بوناچیچ..
........
مرینت: خاله املی رو دیدم اشک تو چشاش حلقه زده بود چقد مسخره یه سلام کردم اونم جواب داد کاگامی اومد کنار آدرین وایستاد و اون دختر هم بغل کاگامی بود تازه فهمیدم که آدرین یه دختر داره نمی دونم چرا ولی بغض بدی گلومو چنگ میزد من چه مرگم بود اونم سلام مسخره کرد منم با یه لبخند جوابشو دادم همه گیمون دور یه میز نشستیم الکس میگفت میخندید و دست منو میگرفت منم سرمو بلند کردم و تمام عشقمو ریختم تو چشمام به الکس زل زدم که کاگامی گفت ...
کاگامی: معلومه که خیلی هم دیگه رو دوست دارید
الکس: خب معلومه دیگه من خیلی خوشحالم که کنار همچین فرشته ای زندگی میکنم ...
آدرین: از الکس بدم اومده بود میخواستم خفش کنم آخ من چم شده بود مگه من خودم مرینتم رو 2 سال پیش نکُشتم مگه من کسی نبودم که با احساساتش بازی کردم شاید این یه نوع مجازاته وقتی که میدیدم مرینت چطوری با عشق به الکس زل میزنه میخواستم جای الکس باشم به خودم که اومدم دیدم همه دارن به من نگاه میکنند.....
/ کی برای آدرین ناراحت شد /
الکس: چی شده چرا تو فکری ...
ادرین: نع چیزی مهم نیست ...
3 ساعت بعد
مرینت: بلاخره مهمونی تموم شد رفتیم خونه منم رفتم توی حمام یه دوش گرفتم اومدم بیرون لباس پوشیدم دیدم که الکس نیست رفتم اتاق کارش داشت مث همیشه کار میکرد سرشو بلند کرد گفت ...
الکس: عزیزم تا الان نخوابیدی
مرینت: میرم که بخوابم تو چرا نمی خوابی
الکس: یکم کار دارم بعدا میخوابم
مرینت: الکس منم فردا باهات بیام شرکت میخوام شرکت جدید مونو بیبینم مبشه منم بیام
الکس: از جام بلند شدم با لبخند رفتم سمتش پیشونیشو بوسیدم گفتم ...
آره که میشه خوشحال میشم فردا هم راهیم کنی عشقم
مرینت: یه لبخندی زدم گفتم شب بخیر
الکس: شب بخیر زندگیم
آدرین: بعد مهمونی از خونه اومدم بیرون سوار ماشین شدم از باغ اومدم بیرون که چشمم خورد به خونه الکس یعنی الان مرینتم توی بغل شریکم ست یعنی الان توی بغل الکس داره نفس میکشه عصبی یه مشت محکم زدم روی فرمون از خونه زدم بیرون ...
از زبون کاگامی :
با دیدن مرینت ماتم برد اون نمرده بود اون زنده بود ولی خودم وقتی که آدرین هولش داد پایین دیدم آدرین نمی دونه ولی من رفته بودم اون جای که آدرین مرینتو هول داد پایین آه لعنتی گندش بزنن آدرین تازه باهام خوب شده بود بازم بازم با دیدن اون زنیکه سری میفته دنبالش
بازم با دیدنش وا میده عصبی گلدون روی میزد برداشتم کوبیدم رو زمین که هزار تیکه شد ....
از زبون آدرین:
رفتم توی ویلای خودم هچی کی ازین ویلا خبر نداره به جز الیا مث همیشه وقتی رفتم توی خونه اول عکس بزرگ مرینتو دیدم ...
/ عکس توی کاور رو میگه حالا شما آدرینو اون جا تصور نکنید /
بعد نگاهی به عکس های مختلف روی دیوار ها انداختم مث همیشه چشمای خوشکلش برق میزد این ویلا مخصوص مرینت بود این ویلا برام حکم طلا رو داشت چون مرینتم توش نفس میکشید...
/ این همون ویلایه که مرینتو دزدیده بود آورده بودش این جا/
با یاد آور ی خنده هاش به الکس با عشق نگاه کردنش به الکس عصبی شدم هر کی مجسمه گلدون هر چی بودو شکوندم روی دو زانو افتادم چرا چرا چراااااا ....
چرا اون کارو باهاش کردم میتونستم که ازش مراقبت کنم خیلی پشیمونم خیلی کاش زمان به عقب برگرده کاش کاششششششش ....
صبح....
از زبون مرینت ...
از خواب پاشدم دست صورتمو شستم رفتم پایین صبحانه آماده کردم بعد چند دقیقه بعد الکس هم اومد با هم صبحونه خوردیم آماده شدیم که بریم شرکت واقع ذوق عجیبی داشتم یه تیپ اسپرت زدم با هم سوار ماشین شدیم و حرکت کردیم ...
/ عکس لباسشو در آخر میزارم /
آدرین: صبح با صدای زنگ گوشیم از خواب بلند شدم دیدم که الیا ست جواب دادم
آدرین: الوو
الیا: سلام آدرین ، تو کجایی میدونی چقد نگرانت بودم بیبن زنگ زدم بگم که امروز با الکس جلسه دارین توی شرکت الکس باید صد در صد اون جا باشی
آدرین: پوف کلافه کشیدم جواب دادم
اوکی میام فعلا
قط کردم به خونه نگاه کردم تیکه های شیشه همه جا رو گرفته بود با احتیاط بلند شدم از ویلا زدم بیرون رفتم خونه صبحانه خوردم حرکت کردم به طرف شرکت ...
مرینت: رسیدیم شرکت واو عجب جای شیک و باحالی بود الکس منو به همه معرفی کرد خیلی کار کن های خوبی داشت همه جا رو برام نشون داد توی طبقه پایین بودیم که یهو آدرین اومد توی شرکت ...
ادرین: تا پامو گذاشتم تو شرکت با مرینت رو بر رو شده بودم چقد توی یه شب دلم براش تنگ شده بود من چطوری 2 سال بیدون اون تحمل کردم ....
الکس: خوش آومدی آدرین
ادرین: سلام چطوری الکس
الکس: خوبم تو چطوری خوبه که اومدی منم مرینتو آوردم که شرکت بیبینه بیا بریم بالا
مرینت...
آدرین اومد سمت سلام کرد منم خیلی سرد جوابشو دادم که الکس اومد ....
الکس:
خب بریم بالا
ادرین: داشتیم میرفتیم که یکی از کار کنان با الکس کار داشت الکس گفت که با مرینت برم اونم میاد سوار آسانسور شده بودیم زیر چشمی به مرینت نگاه کردم چقد من این بشرو دوست داشتم چقد ولم براش تنگ شده بود چقد دلم میخواست بغلش کنم مث قبلنا ببوسمش چقد دلم برای عطر موهاش تنگ شده بود تو ی حس حال خودم بودم که آسانسور به طرز وحشتناکی وایستاد و همه جا تاریک شد ......
تمام تمام تمام ..
واییییییییییی دستم شکستتتتتت
خیلی طولانی شد
دیگه نبینم کسی بگه کم بود
واییئ ذوق مرگگگگگگگ
مرینت و آدرین توی آسانسور گیر افتادن
من که نویسنده رمانم کلی ذوق دارم برای پارت بعدی با اسن که میفهمم چی میشه شما ها که رمانو میخونید چه حالی دارید ؟؟
لباس مرینت
شرط برای پارت بعدی
120 کامنت
48 لایک
بترکونید که بریم برای پارت حیجان انگیز بعدیییی
بوس به همه تون بای