💙سرگذشت تلخ مرینت💙p21
بفرمایید ادامه با یه پارت فوق طولانی
_________________________________________________________________
چایی و ریختم و از اشپز خونه رفتم بیرون.
مرینت رو دیدم که با لبخند قشنگی محو فیلمی که شده تا حالا ندیده بودمش.
یدفعه پقی زد زیر خنده که تکونی خوردم
-ترسیدم چرا یهو اینجوری میخندی؟
+اخههه خیلی باحالههه این فیلم من عاشقشم
-جدی؟ من ندیدم تا حالا
+نصف عمرت بر فناس
-پس هر وقت فیلمت تموم شد صحبت میکنیم.
انگار که تازه همه چیز تو ذهنش اومده باشه جدی شد و کنترل و برداشت و تلویزیون و خاموش کرد.
+نه همین الان صحبت کنیم.
شروع کردم به صحبت کردن باهاش و سعی میکردم قانعش کنم بزاره من کمکش کنم
حداقل به خاطر جبران کاری که بابام کرده.
تو تمام مدت سرشو انداخته بود پایین و تو سکوت به حرفام گوش میداد.
اخرین جمله رو گفتم و حرفمو تموم کردم.
- واسه کار هم بیا شرکت من
من پولی که به جونز میدم و اجاره خونه رو از حقوقت کم کم بر میدارم
سرشو بلند کرد و نگاهش و دوخت به چشمام
-لوکا مگه من بچم؟
اصلا گیریم که من اومدم اونجا کار کردم مگه حقوق من چقدره که بخوای این همه پولو ازش برداری؟
من تا اخر عمر به تو بدهکار میمونم.
لبخندی بهش زدم
+نگران نباش قول میدم زیاد ازت کار بکشم.
سکوت کرد و چیزی نگفت
+باشه مرینت؟
با تردید نگاهم کرد
-من میدونم که تو داری بهم لطف میکنی، میدونم چقدر داری در حق من خوبی میکنی، ولی حق بده بهم که بترسم
من تو زندگیم فقط از دیگران ضربه خوردم
میدونم تو مثل بقیه نیستی
ولی
نذاشتم جملشو کامل کنه
+اگه میدونی من مثل بقیه نیستم دیگه جای بحث نداره
همین کاری که من گفتم و میکنیم باشه؟
-باشه
کنترل و برداشتم و تلویزیون و روشن کردم
و زدم فیلم سینمایی
+پس بیا فیلم ببینیم
-ببینیم
مرینت:
تو تمام مدت که فیلم و گذاشته بود فقط داشتم به لوکا و شرایط الانم فکر میکردم و
هیچی از فیلم نفهمیدم .
با صدای لوکا به خودم اومدم
-چطور بود؟
با گیجی نگاهش کردم
+چی؟
-اها فیلم و ندیدی؟ خسته نباشی.
+ببخشید خیلی ذهنم درگیر بود
-شوخی میکنم، من برم یه ذره بخوابم بعدش برم حموم.
+باشه منم خوابم میاد ، فقط قبلش ایرادی نداره به مامانم و دوستم زنگ بزنم؟
- راحت باش
رفتم سمت تلفن خونه اول با مامان حرف زدم و بعدش با آلیا تماس گرفتم گفت چند ساعت دیگه میرسن تهران.
رفتم سمت اتاق و رو تخت دراز كشیدم
من مجبورم بودم که از لوکا کمک بخوام هر چی که فکر کردم بیشتر متوجه میشدم
به تنهایی از پس این مشکل بر نمیام.
خوبیش به این بود که میتونستم مامان و بیارم پیش خودم و تو این سوییتی که لوکا گفت زندگی کنیم.
اما مامان باور نمیکنه من بتونم با حقوق ۱۵ میلیونی تو این منطقه بالا خونه بگیرم
از خواب که بیدار شدم هوا تاریک شده بود.
رفتم داخل پذیرایی چراغا هنوز خاموش بود یعنی لوکا خواب بود؟
رفتم نزدیک اتاق که صدای دوش اب میومد پس حمومه.
برگشتم داخل سالن .
گوشه سالن یدونه گیتار بود
چقدر دلم برای ساز زدن تنگ شده بود
هیچ وقت اون روزی که گیتارمو فروختم یادم نمیره، خیلی دلم گرفته بود و به خاطر داروهای مامان مجبور بودم بفروشمش.
کادوی تولدم بود که بابام برام خریده بود اما مجبور شدم به خاطر مامان ازش دل کندم.
رفتم گیتار و برداشتم و نشستم رو مبل دستمو رو تار هاش کشیدم و از صدای قشنگش چشمامو بستم.
کوک بود.
نمیدونم چرا دلم خواست مثل قبلا اهنگ بزنم و خودم و بخونم
اهنگ حمید عسگری ستاره(آهنگ مورد علاقه دوستام که منم مجبور به گوش کردن کردن)رو شروع کردم به زدن و همراهش خوندم
یه روز تو زندگیم بودی همین جا رو به روم بودی اما آرزوم نبودی
فکر می کردم از آسمون باید بیاد یه روزی اون تا آرزوم بشه تموم
یه اشتباهی کردمو دل تو رو شکستمو نمی بخشم خودمو
حالا پشیمون شدمو می خوام تو باشی پیشمو حق داری که نبخشیم
شرمندتم که ستاره داشتمو دنبال اون می گشتمو
شاکی از این بودم که من ستاره ای ندارم
ستاره بود تو مشتمو تکیه می داد به پشتمو احساسشو می کشتمو
احساستو می کشتم
لوما:
از حموم اومدم بیرون
صدای گیتار زدن و خوندن میومد
درست میشنیدم؟
این مرینت بود؟
اروم از اتاق رفتم بیرون و وایسادم تماشا کردنش.
چقدر صداش قشنگ بود
چه غمی تو صداش داشت.
خیلی چیزا راجب مرینت وجود داشت و من نمیدونستم
مثل همین که ساز و میزونه و صداش انقدر قشنگه.
با تمام شدن اهنگ براش دست زدم
+عالی بود
با شوک برگشت طرفم چشماش از اشک قرمز شده بود
-کِی اومدی
+چند دقیقه ای میشه
چقدر صدات قشنگه مرینت و چقدر خوب گیتار میزنی
-خیلی سال بود دست به گیتار نزده بودم
ببخشید بدون اجازه بر داشتمش
+تو نیاز به اجازه نداری
اینجا خونه خودته.
لبخندی زد و چیزی نگفت.
+شام چی میخوری سفارش بدم؟
-نمیخواد الان یه چیزی درست میکنم.
+نمیخواد درست کنی
ناهار مهمون تو بودیم
امشب مهمون من
-دیوونه
+اصلا میخوای بریم بیرون؟
-لباس ندارم که
راست میگفت حواسم نبود فردا باید میرفتم قرار داد و از جونز میگرفتم و پولشو میدادم بهش
این پولا واسه اون پول خورد هم حساب نمیشد اما واسه اینکه مرینت رو اذیت کنه هر کاری میکرد
تا الانم اقدامی نکرده بود جای تعجب داشت برای من.
تلفن و برداشتم واسه شام پیتزا سفارش دادم.
بعد از اینکه شام و خوردیم به مرینت گفتم که فردا میرم و هم قرار داد و ازش میگیرم هم وسیله هاتو میارم.
خیلی استرس داشت یک ساعت باهاش حرف زدم تا اروم شه و کمی هم موفق بودم.
ساعت یک شب بود ولی چون جفتمون زیاد خوابیده بودیم اصلا خوابمون نمیومد.
ذهنم رفت سمت کلویی
کسی بود که باهاش تو رابطه بودم
رابطه که اون نیازای منو بر طرف میکرد منم از لحاظ مالی اونو تامیین میکردم .
هفته ای دو سه بار همو روهم میدیدیم.
یه دختر قد بلند بود و با صورت عملی ، قطب مخالف مرینت بود
مرینت قیافه معصوم قشنگی داشت
اون به خاطر عمل های زیادی که کرده بود چهره خاص خودشو داشت.
چهره کلویی خیلی برای من مهم نبود من چیز دیگه ای میخواستم و اونم خوب میدونست
ولی اگه خبر دار میشد مرینت اینجاست اون رو سگش بالا میومد.
نفس عمیقی کشیدم
کلویی واقعا الان اخرین مسئله ای که بخوام بهش فکر کنم.
مرینت بلند شد و رفت سمت بالکن
چند دقیقه که گذاشت صدای فندک اومد.
بهش نمیخورد سیگاری باشه.
منم رفتم داخل بالکن
+فکر نمیکردم سیگار بکشی
-نمیکشم
+پس الان داری چیکار میکنی؟
-نمیدونم ، همه میگن سیگار میکشیم اروم میشیم، گفتم شاید منم اروم بگیرم.
پکی به سیگار زد که به سرفه افتاد.
رفتم سمتشو سیگارشو ازش گرفتم
+با چیزای دیگه هم میتونی اروم شی.
-چی مثلا؟
دستمو انداختم دور شونش
+مثلا بغل یه پسر خوشتیپ
-اوهو چه اعتماد به نفسی داری
خندیدم و چیزی نگفتم.
با لباسم خیلی بامزه شده بود ولی بهش نمیگفتم که پرو نشه.
تیشرتم تا روی زانوش اومده بود و پاهای کوچولوش هم لخت بود.
سیگار و از رو لب خودم برداشتم و گذاشتم رو لباش
دلم نمیخواست فکر کنه دارم تو زندگیش دخالت میکنم و میخوام بهش بگم سیگار نکش یا بکش.
چیزی نگفت و سیگار کشید.
-لوکا
+جان؟
- روز اول که در خونتون دیدمت فکر نمیکردم بعدش بخوای نجاتم بدی یا اصلا فکر نمیکردم بیام خونه تو.
+اره واقعا منم فکر نمیکردم بتونم اون دختر تخس و تحمل کنم.
از بغلم بیرون اومد و با مشت کوچیکش ضربه ای به بازوم زد
-واقعا که ، خیلی بدی.
تو چشمای نگاه کردم
چقدر قشنگ بود .
انگار که دست پاچه شده باشه از نگاه من گفت
+بریم داخل
-اره اره بریم.
سیگار و خاموش کردم و همراه مرینت رفتیم داخل.
مرینت:
واقعا بغلش ارومم کرد
حسم بهش برام خیلی جالب بود
در همون اندازه که میترسم اعتماد کنم
خیلی زیاد بهش اعتماد داشتم و ازش ارامش میگرفتم.
-خوابت نمیاد تو؟
+کمی
-بریم بخوابیم؟
+اوهوم
-خوب بخوابی، به هیچی هم فکر نکن ، شب بخیر مری
+توام خوب بخوابی ، شب بخیر لولو.
رفتم تو اتاق ولی هر چی تلاش کردم نتونستم بخوابم.
رفتم تو سالن و نشستم رومبل خیلی بی قرار بودم دلم میخواست از خونه برم بیرون اما هم خیلی دیر وقت بود و لباس هم نداشتم.
رفتم لب پنجره و نگاهم انداختم به پایین ، محوطه جلو اپارتمانش یه فضای خیلی قشنگی داشت
یه حوضچه کوچولو با چمن های دورش که گل کاری شده بود و ۴ تا نیمکت که دور تا دورش گذاشته بودن.
نگاهی به لباس هام انداختم
لباسم اکی بود فقط اگه میتونستم یدونه از شلوارکای لوکا رو پیدا کنم و بپوشم حل بود.
رفتم سمت اتاقی که داخلش بودم کشو هارو باز کردم و بعد از کلی کشتن شلوارک مشکی ای پیدا کردم و پوشیدم .
این چقدر گنده بود شلوارکش واسه من شلوار بود.
اروم کلید و برداشتم و در خونه رو باز کردم و رفتم سمت اسانسور.
لوکا:
با صدای بسته شدن در چشمام باز شد ، سریع از جام بلند شدم و رفتم سمت اتاق مرینت ، نبود.
استرس بدی افتاد به دلم
نکنه گذاشته رفته؟
من کاری کردم؟
باعث ناراحتیش شدم؟
رفتم سوییچمو بردارم که برم دنبالش
چشمم به پنجره افتاد و پایین و نگاه کردم.
مرینت رو دیدم که نشسته رو نیمکت .
دختره دیونه ، حداقل بیدارم میکرد باهم میرفتیم.
انقدر ترسیده بودم خواب از سرم پرید ، موبایلمو برداشتم و از خونه زدم بیرون که برم پایین.
اروم از ساختمون اومدم بیرون که متوجه حضورم نشه.
دلم نمیخواست خلوتشو بهم بزنم اما نمیتونستم بزارم این وقت شب تنها بمونه.
با اینکه امنیت بالا بود و ساختمون نگهبان داشت ، ولی نگرانیم اجازه نداد که بیخیال شم.
نشستم رو پله های جلو ساختمون و از دور نگاهش میکردم.
خیلی خوشگل بود ، کاش دنیا باهاش انقدر بی رحمانه رفتار نمیکرد.
یکم که گذشت صدای گریه های ارومش و شنیدم.
دلم طاقت نیاورد و بلند شدم رفتم سمتش
+مرینت
سرشو بلند کرد و با چشمای اشکیش زل زد بهم
-ببخشید بیدارت کردم؟
+ نگرانت شدم، خوبی؟
-اره اره خوبم
+دارم میبینم، پس این اشکا چیه؟
-دلم گرفته
+چرا
-دلم برای مامانم تنگ شده.
چونه کوچولوش از بغض شروع به لرزیدن کرد.
+هوا که روشن شه میرم خونه جونز و
همه چیو حل میکنم اون موقع برو مامانتو ببین، بعدش هم که میاریش پیش خودت زندگی میکنی.
- اخه لوکا، چطوری به مامانم بگم همچین خونه ای تو این منطقه گرفتم؟
+یه جوری درستش میکنیم، فعلا بزار این قضیه رو حل کنیم.
-ممنونم ازت ، بابت همه چی.
لپشو کشیدم
+این چه حرفیه گل دختر.
لبخندی زد و اشکاشو پاک کرد
-بریم تو؟
+میخوای یکم راه بریم؟
-اخه خسته ای تو؟
+نه بریم؟
دستشو گرفتم و شروع کردیم قدم زدن
+راستی مرینت
-جانم؟
+ لباسام خیلی بهت میادا
-واقعا که، مسخرم میکنی؟
+ نه عزیزم جدی گفتم
-پس همه لباسات برای من
+ بی جنبه
خندیدیدم و سکوت کردیم.
نیم ساعت همون اطراف قدم زدیم و رفتیم سمت خونه.
وارد خونه که شدیم من حسابی خواب از سرمپریده بود ولی مرینت چشماش خمار شده بود و معلوم بود خیلی خوابش گرفته.
+برو بخواب دیگه صبح شد
-اره خیلی خستم شب بخیر
+شب که نه صبح بخیر
لبخندی زد و رفت تو اتاق.
رفتم تو اتاقم و دسته چکمو برداشتم و پول جونز و نوشتم و تاریخ فردا رو زدم.
کاش میتونستم مامانمو راضی کنم از اون خونه بیاد بیرون
اما هر وقت بحثشو میندازم شدیدا
مخالفت میکنه و میگه خونه من اونجاست.
درست هم میگه جونز سند اونجارو زده
بود به اسم مامان.
دو ساعت گذشته بود و ساعت هفت بود.
لباسمو عوض کردم و از خونه زدم بیرون.
زنگ در و زدم
صدای ماریا اومد
-بفرمایید اقا
در و باز کردم و باغ شدم
سعی کردم اروم باشم که باهاش بحثم نشه.
-سلام اقا خوش اومدید
+سلا مرسی، مامانم خوابه؟
-بله اقا
+بابام کجاست؟-داخل اتاقشون هستن.
منتظر حرف دیگه ای نموندم و رفتم سمت
اتاق بدون اینکه در بزنم وارد شدم.
نگاه متعجبش و دوخت بهم.
+قرار داد مرینت رو بیار
-مرینت؟ به تو چه ربطی داره؟
+ ربطشو بهت میفهمونم ، گفتم قرار داد و بیار فسخش کن و پولتو بگیر.
-خریت نکن پسر، من این مدل دخترارو خوب میشناسم
اون از هرزه های تو خیابون هم بدتره
داره ادا در میاره برات.
چهره معصوم مرینت اومد تو ذهنم و دلم میخواست با مشت بکوبم تو دهنش، اما نه
اين همینو میخواست که منو عصبی کنه
اما این دفعه باید جلو خودمو میگرفتم.
+حوصله بحث با تورو ندارم
الان هم دارم تحملت میکنم
سریع باش.
-من پدرتم احترام منو نگاه دار.
+خواهش میکنم اسم پدر و تو دهنت نیار توروخدا
-تو لیاقت زندگی خوب و نداشتی ارزشت همونه که تو اون شرکت احمقانت صبح تا شب سگ دو بزنی واسه هیچ و پوچ
چندتا نفس عمیق کشیدم تا نزنم صورتشو بیارم پایین
دستی به پیشونیم کشیدم
+ قرار داد و بیار
پوزخندی نشست رو لبش و از داخل کشو یه برگه اورد بیرون و گرفتم سمتم.
_________________________________________________________________
برای پارت بعدی ۲۰ لایک
خدانگهدار