Golden pearl✨ p2👑

𝓐.𝓡 𝓐.𝓡 𝓐.𝓡 · 1403/06/22 14:30 · خواندن 3 دقیقه

سلام اومدم با پارت دوم درسته تو پارت قبلی لایک ها نرسید ولی به هر حال پارت دادم ❤🥲

ادامه 💜

 

از زبان مرینت 

بعد از یه ساعت برگشتم که دیدم همه با نگرانی اومدن سمتم 

ـ اوه مرینت کجا بودی آقای لوکا دنبالتون میگشتن 

مرینت: من خوبم ایزابلا 

آلیا: درسته قبلا آشنایی خوبی نداشتیم ولی این دلیل نمیشه که بدون گفتن به ما بری بیرون 

مرینت: من مواظب خودم هستم 

سر سفره ی شام

لوکا: خب ما نتونستیم خوب باهم اشنا بشیم پس لطقا خودتون رو معرفی کنید 

فلورا: من پرنسس فلورا هستم 25 ساله دختر بزرگ خانواده اگراست 

ایزابلا: من ایزابلا هستم 24 ساله دختر دوم خانواده اگراست

ـ دیانا هستم 23 ساله دختر سوم خانواده اگراست 

مرینت: مرینت 21 ساله دختر کوچیک خانواده 

لوکا: منم لوکا دوپن چنگ هستم 34 ساله

آلیا: آلیا هستم 21 ساله 

بعد از شام

رفتم لباسام رو عوض کردم و از خونه زدم بیرون 

از زبان فلورا 

فلورا: خواهرا بیاین بریم اتاق مرینت تا دوباره غیب نشده 

آلیا: غیب نشده؟؟؟ 

ایزابلا: اره همیشه غیب میشه،  االان وقت بازی ندارم (سگش رو میگه) 

لوکا: پس بریم ببینیم 

رفتیم اتاق مشترک منو مرینت اونجا نبود و مثل همیشه از پنجره خارج شده بود نباید اون به این اتاق میومد اون یکی اتاق بهتر بود پنجره ای نداشت 

از زبان مرینت 

داشتم یه جای خوب میگشتم واسه تمرین که بالخره پیدا کردم همون جنگلی که کنار شهره خوبع 

رفتم اونجا انگار یه کلبه ای هم داشت رفتم داخل کلبه انگار کسی تازه اینجا بوده ولی کی یهو یکی اومد تو کلبه 

ـ تو کی هستی و تو کلبه من چیکار میکنی؟؟ 

سرمو چرخوندم 

+تو خودت کی هستی؟ 

ـ چی یه دختره؟(پوزخند) من آدرین دوپن چنگ هستم و شما کی باشین ؟؟ 

+من پرنسس مرینت هستم

ـ تو پرنسس؟ منو نخندون 

+ دروغ نمیگم بستگی به تو داره باور کنی یا نه، 

عه چه جالب تو هم شمشیر داری؛ مبارزه میخوای(پوز خند) 

ـ شکست دادن تو برام مثل آب خوردنه 

+ببینیم و تعریف کنیم 

شمشیر هامون رو به هم زدیم و مبارزه شروع شد همینطور ادامه داشت

ـ اعتراف میکنم به عنوان یه دختر کارت خوبه 

+خب چون من دختر پادشاهم هنوز هم باور نداری 

نیم ساعت گذشت که آخرش افتاد زمین؛ 

مرینت: دیدی شکستت دادم، خب تمرین خوبی بود من دیگه میرم الان خواهرام و اون دوتا سمج دنبالم میگردن 

ـ پس میری

از اونجا دور شدم و برگشتم به شهر دیدم خواهرا اومدن سمتم 

دیانا: کجا بودی؟ اینجا که قصر نیس هرکجا خواستی بری 

بدون حرفی از کنارشون رد شدم و وارد اتاق شدم رو تختم دراز کشیدن و پوفی کشیدم از روی میز قاب عکس رو برداشتم و بغلش کردم و خوابیدم 

صبح روز بعد 

از زبان آدرین 

بیدارشدم موهامو شونه زدم صبحونه رو خوردم و به سمت خونه جدید لوکا رفتم 

در زدم که آلیا باز کرد 

آدرین: سلام آلیا

آلیا: سلام داداش 

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

2755 کاراکتر 

خب دیگه اینم پارت دوم امیدوارم خوشتون اومده باشه برای پارت بعدی 

10لایک و 6کامنت بدون کامنت های من 💛

به درود عزیزاننن✨🤍

بای بای ❤👋🏻