«دایی ناتنی من »p1
سلام دوستان امیدوارم حالتون خوب باشه من معصومه هستم نویسنده این رمان
دوستان کسی هست که کاور رمان درست کنه یانه؟؟
*حال
از حموم بیرون اومدم که با ندیدنش توی اتاق مواجه شدم آروم زیر لب گفتم :
_کجا رفته یعنی
شونه ای بالا انداختم و اولین قدم رو که برداشتم که یهو کسی منو بغل کرد ترسیده هینی کشیدم به عقب برگشتم که با دیدنش ترسم فروکش کرد. که با حرفی که زد خون توی رگ هام به صورتم حجوم آورد
+ خانم شدنت مبارک زندگیم
لبخند استرسی. زدم که متوجه خجالتم شد منو به طرف تختی که معلوم بود ملافه رو عوض کرده شدم منو نشوند روی تخت نشوند متعجب نگاهش کردم که گفته
+ چشماتو ببند
آروم چشمام رو بستم که صدای باز و بسته شدن چیزی اومد و بعد صداش که نشون از این میداد که میگه
+ باز کن
آروم چشمام باز کردم که با دیدن یه گردنبند فرشته چشمام بزرگ شد
_ این .. این ..همون گردنبند ه نیست
سری تکون داد که باعث شد قطرات اشک روی صورتم بریزه هرگز فکر نمی کردم که دوباره این گردنبند رو ببینم
هول شده روی زانو هاش نشست و گفت
+ چت شد قربونت بشم نکنه نمی خوای بریم عوض کنیم یا نه. یانه
دستامو باز کردم و بغلش کردم که اونم متقابلاً بغلم کرد
_ممنونم «دایی ناتنی من »
خنده ای مردانه ای کردو گفت
+ خیلی زبون بازی دلبرر
اینم عکس گردنبند فرشته مرینت که ماجرها پشتش هست
بچه های عزیز به توضیحی در مورد رمان بدم اونم اینه که با یه فلش بک دارم در مورد داستان بعد هم که به حال میایم فصل دوم رو داریم که اون ماجراش جداست
اومیدارم دوست داشته باشین
و برای پارت بعد 10 لایک و 10 کامنت