💙سرگذشت تلخ مرینت💙p20

Sara Sara Sara · 1403/06/20 13:46 · خواندن 4 دقیقه

بفرمایید ادامه

__________________________________________________________________

لوکا:
پک محکمی به سیگارم زدم 
کلافه شدم نباید اینطوری سرش داد میزدم

ولی واقعا نتونستم خودمو کنترل کنم
مگه من در مقابلش چیزی ازش خواستم؟
فقط میخوام کمکش کنم همین

چیکار باید میکردم بهم اعتماد کنه.
نمیدونستم چطوری از دلش دربیارم
چشماش که پر از اشک بودم و دیدم خیلی

پشیمون شدم از حرفام
اون دختر الان شرایطش خیلی سخته
باید صبر خودمو ببرم بالا.

تو فکر و خیال خودم بودم که وارد بالکن شد
-لوکا

+بله
-من نمیخواستم عصبانیت کنم 
ببخشید

خدایا چقدر این دختر مظلومه
+تو ببخشید 
نباید سرت داد میزدم

اما نمیدونم چیکار کنم بهم اعتماد کنی
به خدا من فقط میخوام کمکت کنم ، یعنی حتی منو مثل یه دوست هم نمیتونی ببینی؟

مرینت:
نمیدونستم چی باید بگم 
لوکا تمام تلاششو میکرد که من بهش اعتماد کنم

و بزارم کمکم کنه اما همیشه یه چیزی جلومو میگرفت که از کسی کمک نگیرم
ولی لوکا

حس میکردم لوکا فرق داشت 
انگار میتونست کمکم کنه.
+من نمیخوام دردسر شم تو زندگی دیگران

-تو دردسر نیستی، من خودم دلم میخواد کمکت کنم بدون هیچ منتی
+من چطوری این پولو برگردونم

اصلا میتونم ؟
میتونم این همه لطف و جبران کنم؟
-اره اره میتونی

من همه چیز و درست میکنم .
+لوکا تو خیلی ادم خوبی هستی
-تو خوب تری

از بالکن اومدیم بیرون
-مرینت من باید برم شرکت ، بمون خونه در هم قفل کن و هرکسی هم اومد در و باز نکن

از جونز هیچی بعید نیست
+یعنی میاد اینجا؟
-نه نمیاد، ولی به خاطر احتمالش میگم که حواستو جمع کنی

+اها باشه
رفت داخل اتاق تا حاضر شه بره
- مرینت تلفن خونه اونجاست

خواستی با کسی تماس بگیری
+باشه مرسی
-فعلا به کسی راجب این قضیه نگو

+نه نمیگم
-اممم و اینکه تو یخچال همه چیز هست گرسنه نمونی

+تو کی میای؟
-ساعت ۲ اینا خونم ، ناهار از سر راه میگیرم

+نمیخواد من درست میکنم
-نه نه استراحت کن 
+وااا مگه حاملم هی میگی استراحت کن

از حرفم چشماش گرد شد و زد زیر خنده
وای این چی بود من گفتم اخه
+نه منظورم اینه خسته نمیشم

حوصلم سر میره خودمو سرگرم میکنم
-باشه هر طور راحتی.
یه کارت هم گذاشت رو اپن کارم داشتی به این خط زنگ بزن

+باشه 
-پس مراقب خودت باش خداحافظ
+خداحافظ

لوکا منو یاد بابام مینداخت
اونم همیشه مراقبم بود و کلی سفارش بهم میکرد.

بعد از رفتن لوکا نشستم رو مبل و سعی کردم یکم مغزمو ازاد کنم تا بدونم چیکار باید کنم.

لوکا چرا انقدر مراقب منه؟
چرا میخواد همچین لطفی در حق من بکنه ؟

باباش اون بلارو سر من اورده
به این چه ربطی داره
حتی با پدرش هم ارتباط خوبی نداره.

چیکار کنم خدایا.
تا اومدن لوکا ذهنم فقط درگیر این مسئله بود که چرا همچین کاری میخواد در حق من بکنه.

واسه ناهار زرشک پلو با مرغ درست کردم و منتظر شدم تا بیاد.
ساعت ۲:۳۰ بود که صدای ایفون اومد

خودش بود 
خوب شد اومد خیلی حوصلم سر رفته بود.
در و باز کردم و منتظر شدم تا بیاد

از اسانسور خارج شد و با دیدن من لبخندی زد
-سلااام

+سلام خسته نباشی
با همون لبخند رو لبش اومد داخل
+چیزی شده ؟

-نه چرا
+اخه خیلی خوشحالی
-جلو در دیدمت خندم گرفت

+وااا چرا؟
- نمیدونم ، خیلی وقت بود کسی اینجوری منتظرم نبود.

لبخندی زدم و چیزی نگفتم.
-بوی غذا از اینجا میاد دیگه؟
+بله از اینجا میاد

-بهت نمیخوره ها بلد باشی
+خیلی چیزا بلدم که بهم نمیخوره
-مثلا؟

+مثلا اینکه انقدر گشنمه که تا چند دقیقه دیگه سر میز نباشی همشو میخورم.
خندید و گفت

-عجببب، تهدید میکنی؟
+دقیقااا
-پس من برم تا منم نخوردی.

این همه اعتماد من نسبت به این ادم از کجا اومده؟
چرا یه طوری رفتار میکنم انگار سال هاست

که این ادمو میشناسم
پیشش احساس ارامش میکردم
انگار که هیچ مشکلی وجود نداره.

رفتم داخل اشپز خونه و غذا رو اماده کردم و منتظر لوکا موندم.
از اتاق اومد بیرون با یه تیشرت و شلوارک مشکی.

-وای مرینت دمت گرم ، من عاشق این غذام
+ واقعا؟ خب خداروشکر نگران بودم زیاد دوست نداشته باشی

ناهار و خوردیم و باهم ظرفارو جمع کردیم
خواستم بشورم که اجازه نداد و گفت خودم میشورم بیا باید باهم صحبت کنیم.

+خب بزار ظرفارو بشورم بعد دیگه.
اومد سمتمو هدایتم کرد روی مبل و تلویزیون و روشن کرد و زد یه شبکه

که داشت فیلم اورکا و پخش میکرد.
-مثل دختر خوب بشین اینجا فیلمتو ببین تا من بیام.

+چشم عباس اقا
-عباس خودتی
رفت داخل اشپز خونه و منم محو این فیلم شدم

اون موقع ها که پخش میشد با مامان و بابا سه تایی میدیدیم
فیلم مورد علاقه هممون هم بود.

لوکا:
اومدم اشپز خونه تو چایی درست کنم و با مرینت صحبت کنم .

امیدوارم کوتاه بیاد و اجازه بده کمکش کنم.
صبح که سر کار بودم مامان زنگ زد و گفت

با دوستاش دورهمی بوده و گوشیشو فراموش کرده ببره.
سر بسته قضیه مرینت رو براش تعریف کردم

ولی کلی ازش خواهش کردم فعلا بهش حرفی نزنه تا ببینم چه غلطی میتونم بکنم.

ادامه دارد...

__________________________________________________________________

برای پارت بعدی ۱۷ لایک 

خدانگهدار