𝟑𝟔𝟓 روز با تو part¹⁵

𝒢☠𝓁𝒾 𝒢☠𝓁𝒾 𝒢☠𝓁𝒾 · 1403/06/17 23:52 · خواندن 4 دقیقه

سلاممممم 💕

 

 

الکساندر: اون عمارت رو به رویی مال شریکمونه ..

مرینت: اوه که این طور راستی اسم شریکمون چیه ؟؟

الکساندر: اسمش....

خدمتکار: آقا شام حاظره لطفا بیایید  پایین ...

مرینت: اوکی الان می‌آییم 

الکساندر: بریم عشقم 

مری با لبخند : بریم عزیزم 

 

نویسنده: جررررررر بازم کرم ریختم نذاشتم که بفهمه اسمشوووو .....

 

صبح...

مرینت: از خواب بلند شدم دیدم که الکس نیست رفتم پایین صبحانه آماده بود یکم صبحانه خوردم رفتم توی اتاقم لباسامو عوض کردم به خدمتکار گفتم میرم بیرون امروز دلم عجیب گرفته بود انگار اتفاق بدی قراره بیوفته رفتم توی پاساژ مورد علاقم دلم براش تنگ شده بود چند دست لباس گرفتم با عینک آفتابی از پاساژ اومدم بیرون رفتم طرف خونه نزدیک عمارت بودم که چشمم به پلاک عمارت رو به رویی خورد اسمش مشخص نبود چون درخت ها جلوشو گرفته بود منم بی خیال شدم میخواستم که درو با کلیدی که داشتم بازش کنم یه ماشین وایستاد به فکر اینکه الکسه میخواستم نگاه کنم ولی کلید از دستم افتاد زمین برش داشتم بی خیال ماشین شدم رفتم خونه ...

 

نویسنده : یاه یاه یاه یاه بازم نزدیک بود 😂😈

 

ادرین: امروز توی شرکت حوصلم سر رفته بود نینو هم که اصلا نیامده بود امشب نامزدیشه با عشقشیه آه درد ناکی کشیدم زیر لب تکرار کردم ....

عشق ، عشق ، عشق ، 

از شرکت زدم بیرون نزدیک خونه بودم دیدم که یه خانومی میخواست بره توی عمارت الکس اینا فکر کنم زنش بود چه موهای بلندی داشت 

نویسنده: / اون چشای هیز تو بردار از موهای زن مردم 😒 / تو ساکت به کارت برس / خاککککککک😒😐😐

 

چقدر منو یاد یه نفر مینداخت رفتم توی خونه انگار هیچ کی خونه نبود طبق معمول رفتم توی اتاقم کشو رو با کلید باز کردم چرا نمی تونستم بعد این همه سال عکساشو دور بندازم لبخند غمگینی روی لبم نشست چقد خوشحال بود  بی خیال عکس ها شدم رفتم کنار پنجره .....

 

مرینت: توی اتاقم داشتم لباسامو جا به جا میکردم که چشمم افتاد به گُل های کنار پنجره یه بطری آوردم همه شونو آب دادم خیلی گُل های بلند و خوشکلی بود همون طوری داشتم اونا رو آب میدادم که چشمم خورد به ....

 

آدرین: به رو به روم خیره شدم یکی داشت گُل ها رو آب میداد چون قد گُل ها بلند بود طرفو میتونستم تنها چشاشو بیبنم که اونم رفت ...

 

مرینت: چشمم خورد به عمارت روبه رویی چون که قد گُل ها بلند بود نتونستم بیبنم کیه ....

 

نویسنده : یاه یاه یاه فشارررررر بقولییییی

 

الکس: برگشتم خونه به کارت توی دستم نگاه کردم امشب نامزدی خواهر آدرین بود رفتم توی اتاقم دیدم که مرینت خیلی کیوت خوابش برده لباسامو عوض کردم کنارش دراز کشیدم روش نیم خیز شدم موهاشو نوازش کردم بوسه آرومی روی گونه های نرم و خوشکلش زدم که چشماشو باز کرد با لبخند گفت ...

 

مری : سلام خسته نباشی 

الکس: چشمای خوشکلشو بوسیدم گفتم 

سلام به عشق نازم خوبی نفسم 

مرینت: اوهوم خوبم اون چیه توی دستت 

الکس: کارت دعوت امشب نامزدی خواهر شریکمونه 

مرینت: میخوای بری 

الکس: بری نع بریم تو هم دعوتی 

مری : وای الکس اصلا حالشو ندارم باشه برای بعد 

الکس: نع خانومم اونا میخوان تو رو بیبینند 

مری: هوفففف باشه میریم 

الکس: خوبه خانومم پس من میرم توی اتاق کارم تو هم آماده شوه 

مرینت: الکس رفت منم بعد زیر رو کردن کمدم یه لباس خوشکل پیدا کردم اول رفتم حموم بعد لباسامو پوشیدم موهامو درست کردم بعدش آرایش ملایمی کردم نمیخواستم زیاد توی چشم باشم .....

 

الکس: آماده ایی عشقم 

مرینت: اوهوم بریم 

از خونه دگزدیم بیرون الان دقیقا جلوی در خونه شریکمونیم حس خوبی نداشتم رفتیم داخل حیاط حیاطش خیلی خوشکل بود گل های رنگارنگ درخت های بلند خوشکل یکی اومد منو الکسو به داخل هدایت کرد ...

 

کاتتتتتتتت تموممممم

پارت بعدی دیگه دیگه 

 

لباس مرینت 

 

آرایشش 

 

کفشاش

 

و موهاش 

 

خب بازم جای حساس 

پارت بعدی دیگه دیگه 

پارت بعدی پارتی است که منتظرش بودید 

دیگه پارت بعدی کرم نمی ریزم 😮‍💨😅

 

شرط 100 کامنت 

37 لایک 

شرط ها رو بترکونید 

پارت بعدی حیجانی است ، و سکته آور 🤣🤦‍♀️

بوس به همه تون بای