💙سرگذشت تلخ مرینت💙p18
ببخشید این یه مدت کار دارم واسه همین هم دیر پارت می دم هم کم
__________________________________________________________
چشمام قرمز قرمز بود
لب و گردنم قرمز و کبود بود
دور مچم هم همینطور.
سریع اب داغ و باز کردم و رفتم زیرش
شامپو و برداشتم و ریختم سرتا پام
محکم و با دست خودمو میسابیدم
سعی داشتم اثرات اون کثافت رو از بدنم پاک کنم.
نمیدونم چقدر گذشته بود و من داشتم
با گریه و کلافگی بدنمو میشستم که صدای در اومد
-مرینت خوبی؟
+اره خوبم
-نگرانت شدم خیلی وقته داخل حمومی
+خوبم الان میام
-لباس و حوله گذاشتم جلوی در برات
صدای در اتاق اومد که بسته شد.
من اینجا چیکار میکنم
به گذشته فکر میکنم و جایی که الان هستم.
زندگی الانم هیچ ربطی به گذشته نداره.
یهو یاد مامان افتادم
چقدر نگرانم شده تا الان
باید از لوکا اجازه بگیرم و با گوشیش زنگ بزنم
بهش و الکی بگم گوشیم خراب شده.
همه وسیله هام جا مونده بود تو اون عمارت خراب شده.
اب و بستم و در حموم و باز کردم
حوله تنی سفید رنگی گذاشته بود
اونو تنم کردم و از اتاق رفتم بیرون.
لوکا رو مبل نشسته بود و خیره شده بود به تلویزیون خاموش و متوجه اومدن من نشده بود.
+ببخشید
سرشو چرخوند سمتم
-خوبی؟ چیزی نیاز داری؟
میخوای اگه راحت نیستی من برم خونه یکی از رفیقام
+نه نه این چه حرفیه
من مزاحمتون شدم ، میشه با گوشیت زنگ بزنم مامانم؟
گوشیم جامونده اونجا.
-اره اره حتما
فقط ساعت ۲شب
مطمعنی؟
+اره میدونم خیلی نگران شده
بلند شد و گوشیشو داد دستم و خودش رفت تو اتاق
شماره مامانو گرفتم و منتظر شدم جواب بده
-الو
+سلام مامان خوبی
-مرینت این گوشی کیه چرا جواب نمیدی؟
به آلیا هم هرچی زنگ میزنم دردسترس نیست.
وای آلیا ماسال بود و انتن نداشت.
+ببخشید مامان ، گوشیم خراب شده
-مرینت تو حالت خوبه چرا صدات اینطوریه؟
+خوبم قربونت برم یکم مریض شدم، شما کجایی؟
-با خالت حرم بودیم تازه اومدیم هتل
+باشه مامانی مراقب خودت باش
-مرینت منو از خودت بی خبر نذار
+چشم چشم
-مراقب خودت باش خداحافظ
+توام همینطور ،خداحافظ
نشستم رو مبل و چند دقیقه بعد نیما اومد
-صحبت کردی
+اره مرسی
گوشیو گرفتم سمتش
-بزار رو میز بمونه کاری داشتی استفاده کن
رمز هم نداره
+چه جالب
-چی؟
+اینکه گوشیت رمز نداره
لبخند قشنگی زد
-دیگه من اینطوری پسر خوبیم
چیزی نگفتم
اومد و نشست رو مبل رو به روم
-میخوای حرف بزنیم باهم؟
+راجب چی؟
-همه چی؟ اگه حالتو بد نمیکنه
+باشه
-برای چی اومدی پرستار جونز شدی؟
+به پولش احتیاج داشتم
-انقدر احتیاج داشتی که اومدی پیش همچین ادمی زندگی میکنی
+به خاطر مامانم مجبور بودم
-مامانت؟ چرا؟
+طولانیه
-اگه دوست داری مشتاقم که بدونم
+خسته میشی زندگی من جز بدبختی چیزی نداره
-خسته نمیشم دختر بگو
سرمو پایین انداختم و با انگشتام بازی میکردم
انقدر خسته بودم که نیاز داشتم با یکی حرف بزنم
نیاز داشتم تخلیه بشم وگرنه میترکیدم
نفس عمیقی کشیدم و شروع کردم از همه چیز براش گفتن
از زندگی خوبمون که وقتی بابا زنده بود داشتیم
از برشکستگیش
فوت یهویی بابام
سرطان مامان
گفتم و گفتم تا به همین الان
یک ساعتی بود که داشتم حرف میزدم اخرین جملرو که گفتم سرمو بالا گرفتم به لوکا نگاه کردم
تو چشماش اشک جمع شده بود و نگاهم میکرد
+همین بود ، واسه همه این چیزا مجبور شدم
بلند شد و اومد کنارم نشست
چند ثانیه نگاهم کرد
-مرینت
تو خیلی دختر قوی ای هستی
من مطمعنم مامانت خیلی بهت افتخار میکنه
من بهت قول میدم نمیزارم اتفاقی برات بیفته دیگه
+من ازت ممنونم ، خیلی تا اینجا هم لطف کردی بهم
اگه امشبم مزاحم تو شدم به خاطره اینکه دوستم نیست و مامانم مشهده.
شناسنامه و کارت و همه چیزم اونجا جا مونده.
-مزاحم یعنی چی؟
من هرکاری از دستم بر میاد برات انجام میدم تا اسیبی که بابام بهت زده جبران بشه
+چقدر فرق هست بین تو و پدرت
تو خیلی ادم خوبی هستی.
بلند شدم از جام اونم متقابلا بلند شد
-برو استراحت کن
فردا باید باهات صحبت کنم
+راجب چی دیگه؟
-فردا میگم
فعلا استراحت کن ، شب بخیر
+شب بخیر
__________________________________________________________ ۱۱ لایک برای پارت بعد
خدانگهدار