𝟑𝟔𝟓 روز با تو part¹³
سلام به همه ادامه
عمارت آگرست ..
الیا: بالاخره بعد 5 سال دوری به خونه اومدم خیلی خوشحالم امشب مامان با آدرین حرف میزنه که با نینو ازدواج کنم منو نینو تو بچه گی همو دوست داشتیم الانم دوست داریم به امید اینکه آدرین درک کنه آخه ناسلامتی خودشم یه روزی عاشق شده بود به یاد اون لبخند غمگینی نشست روی لبام اون مث ماه بود مث ماه آدرین حق داشت که عین دیوانه ها عاشقش باشه ......
املی: الیا ، آلیا بیا شام آماده اس ..
الیا: باشه مامان اومدم ..
رفتم پایین همه دور میز نشسته بودن سلامی کردم زیر چشمی ینگاهی به نینو انداختم دیدم اصلا خیالشم نیست که اینجام عصبی شدم دیگه اصلا نگاش نکردم ....
املی: آدرین باید باهات حرف بزنم
آدرین: باشه بگو مامان
املی: تو که میدونی نینو و الیا هم دیگه رو دوست دارن از بچگی میگم چطوره هر چی زود تر ازدواج کنند ...
ادرین: اوهوم فکر خوبیه مامان باشه هفته بعدی تاریخ نامزدیشونو تعیین میکنیم ....
کاگامی: واییی خیلی خوب میشه اون شریک جدید مون هم از لندن میاد اونا رو هم دعوات کنیم ...
نینو: آدرین ! الکساندر بوناچیچ زن بچه داره ؟؟
آدرین: آره یه زن داره که اونم از خود فرانسه ست ..
عمارت بوناچیچ
( لندن )
الکساندر: عشقم هفته بعد حرکت میکنم به طرف فرانسه
() : واقعا لازمه که منم برم آخه نمی شه نرم
الکساندر: نع عشقم به اونا گفتم با همسرم میام خیلی ذوق دارن تو رو بیبنن ....
نکته : مرینت نمی دونه که شریک الکساندر آدرینه
چرا از وقتی که گفتم میریم فرانسه تو خودتی حالت خوبه ..
مرینت عشقم چیزی شده
سوپرایززززززززززز یوهاااااااآااااآا مرینت زن الکساندر ازآب در اومد
مرینت: نع عزیزم خوبم فقط دلم برای اینجا تنگ میشه ...
راوی❄️
مرینت میدونست که دل تنگیش واس لندن نیست واس یچی دیگه ست نمی دونست چی کار کنه اگر بازم مردی که بهش خیانت کرده رو ببینه چی کارکنه ، اون بازم تحمل مقابله با اونو داره ؟؟?
یه هفته بعد ...
مرینت: با ترس عجیبی که توی دلم بود لباسامو توی چمدون گذاشتم نباید خودمو ببازم اون الان دشمنه منه اگر بیبنمش غیر نفرت دیگه هیچی بهش نمی دم ..
الکس: آماده ایی عشقم
مری: آره عزیزم بریم
الکس: از خونه زدیم بیرون سوار ماشین شدیم حرکت کردیم به طرف فرانسه حس عجیبی داشتم انگار با رفتنم فرانسه دارم یچیزیو از دست میدم به مرینت نگاه کردم که خیلی قشنگ غرق در خواب بود بوسه روی پیشونیش زدم ...
آدرین: خب نینو الکساندر بوناچیچ چی وقت میرسه
نینو: الان حرکت کرده تقریبا 3 ساعت دیگه فکر کنم امشب با همسرش میمونه هوتل
آدرین: باشه میتونی بری .....
3 ساعت بعد ...
مرینت: از فروتگاه اومدیم بیرون یهو یاد اون روز ها افتادم بغض بدی توی گلوم بود نمی تونستم کاری کنم ولی به زود قورتش دادم نمی خواستم که الکساندر از گذشتم بفهمه من همون روز با اون همه درد مُردم الان یه زندگی جدیدی را با الکساندرم شروع کردم ....
کاتتتتتت تماممممم
مرینت خانوم هم بلاخره رسید فرانسه ......
الان چی میشه مرینت آدرینو میبینه چطور ،؟؟؟
آدرین مرینتو واقعا فراموش کرده؟؟؟
همه رو پارت بعدی متوجه میشین
این پارت از پارت های قبلی خیلی بلند تر بود
ببخشید بابت تاخیر
عکس های که توی کاور استفاده کردم .....
واس این عکس قلبم اکلیلی میشه 😻💖💖
اگر خواستید بردارید و بی زحمت توی کامنت ها بگید که برداشتم ....
بابت حمایتاتونم ممنونم
شرط برای پارت بعدی
80 کامنت
35 لایک
شرط رفت بالا چون پارت بعدی پارتیه که منتظرش بودید ....
بوس به همه تون
بای