چشم های یشمی
پارت اول
سلام گلبای من بزن بریمم
•••••••••••••••••••••••••••••••••••••
از همون روزی که به دنیا اومدم از دنیا متنفر شدم چون روزی که من یعنی مرینت دوپنچنگ. چشم به دنیا باز کرد مادر سایین چشم به روی دنیا بست از اون روز پدر از من متنفر شد چون خانواده پدری من با ازدواج پدر مادرم مخالف بودن چون خانواده مادرم فقط یه نونوایی ساده داشت ولی خانواده پدریم چند هزارتا شرکت تو کشور های مختلف داشت ولی به سختی بود باهم ازدواج کردن بعد هم اون روز نحس پدرم هرگز منو دوست نداشت یک بار توی شش سالگی به نقاشی برای کشیدم اون پارش کرد تنها کسی که اون موقع تنها کسی که پیشم بود عمم بود البته من خاله دایی داشتم ولی اونا از منو پدرم متنفر بودن چون فکر می کردن منو پدرم باعث بانی مرگ مادرم بودیم
تماممم اینم اسپویل
تنها چیزی خوبی که از بچگی دارم همون چشم های یشمی
من عاشق شدم درست شنیدید
برای پارت بعدی ۱۰ لایک کام بای