Mafia in the morning p2

Jimin Jimin Jimin · 1403/05/31 13:53 · خواندن 3 دقیقه

های ممنونم از حمایت هاتو از پارت اول برید ادامه !!

از اونجا زدم بیرون خیلی عصبی بودم که نمیتونم خودم باشم !!آره یادمه خودم خواستم بیام اینجا ول الان نمیدونم باید چیکار کنم که همچی مث قبل بشه !!اون مرتیکه هم میخواد دخترشو به من بندازه 

فیلیکس:سلام 

کارمن :سلام عزیزم خوبی ؟!

فیلیکس:منو عزیزم صدا نکن بدم میاد !!

کارمن :باشه چرا انقدر با من بدی مگه من چیکارت کردم فیلیکس که من باید هر دفعه قیافه ی عصبی ی تو رو بیبینم هان یه جوابی به من بده ؟!

فیلیکس:واقعن خودت نمیدونی چرا هر دفعه میبینم عصبیم ؟!چون ازت حالم بهم میخوره آره جلوی بابات چیزی بهت نمیگم ول تو روزگار منو سیاه‌ کردی میفهمی ؟!فکر کردی من از تو خوشم میاد نه اشتباه زیادی کردم که همون جا تو دهنت باید میزدم که نزدم !!ول من دستم رو دختر بلند نمیشه اینقدر هم عوضی نیستم 

شروع کرد به گریه برام مهم نبود که گریه میکنه یا نه تمام بدبختی های من زیر سر همین دختره با بابای عوضیشه !!

رفتم خونه رو مبل نشستم داشتم با خودم فکر میکردم چرا من آنقدر بیچارم 

از زبان رزی :

رفتم خونه چشمم یه عکس  مامان و بابام افتاد بغضی  گلومو گرفت رفتم آشپز خونه شام رو درست کردم رفتم حمام داشتم فکر میکردم که باید چطوری یه مافیا بشم !از حموم آمدم بیرون شام خوردم بعد رفتم بخوابم تمام اون نقشه های مکان ها مافیا اونجا بود یه نگاهی به اونا انداختم یه مکان بود به نام مرگ نمیدونم چرا ول خیلی کنجکاو بودم ببینم اونجا کجاست ول اگه برم اونجا صد در صد کشته میشم !!دراز شدم رو تخت اون مکان خیلی مغزم رو درگیر کرده بود !!داشتم به اینا فکر میکردم که چشمام خواب رفت !!.

از زبون کارمن: 

فیلیکس اینا رو گفت و رفت آره ازم خیلی متنفر بود چون تموم بدبختی های زندگیشو تقصیر من میدونه من عاشقش بودم نمیدونم باید چطوری راضیش کنم که دوستم داشته باشه از اول بچگیم از فیلیکس خوشم میومد خیلی پسر خوبی بود مواظب هم بود مواظب همه ی دخترایی بود که دوستش بودن ول هیچ وقت مواظب من نبود چون بابام مافیا بود منم رفتم تو کار مافیا فیلیکس هم از از اول بچگیش عاشق مافیا بود ول الان خیلی عوض شده !!اشکامو پاک کردم رفتم خوبه 

بابای کارمن:سلام بر عسل بابا خوبی دخترم !؟

الکی یه لبخند زدم و گفتم 

کارمن :سلام بر سلطان مافیا ها ممنون خوبم شما خوبی ؟!

بابای کارمن:منم بد نیستم فیلیکس خوبه ؟!

کارمن :آره الان دیدمش کلی باهام حرف زدیم 

بابای کارمن:بله دیگه شما هم با آقا داماد میری بیرون 

خندی مصنوعی کردم و گفتم 

کارمن:بابا من خیلی خستم میرم بخواب کاری نداری ؟!

بابای کارمن :نه عسلم خواب های خوبی ببینی !

رفتم بالا چرا اینقدر بیچارم که باید به دروغ بگم که باهام خوبه و باهاش خوبم !!آرایش هامو پاک کردم رفتم حموم و رفتم گرفتم خوابیدم خوابم نمی‌برد چون از حرفاش خیلی ناراحت شدم وقتی گریم گرفت به تفاوت از کنارم رد شد رفت !!داشتم فکر میکردم که خوابم برد 

خوب اینم از پارت ۲ ممنونم از حمایت‌هاتون از پارت اول خیلی خوشحال شدم نظر هاتون رو دیدم و کلی انرژی گرفتم ممنون از نظر هاتون !!تا پارت بعدی فعلا