?Who said l'm naughty
پارت1
با صدای زنگ ساعت از خواب بیدارشدم پتو رو زدم کنار رو تخت نشستم به مخم فشار اوردم که چرا من الان ساعت گذاشته بودم...
اهان میخواستم اون نقشه ام رو اجرا کنم…
رفتم دستشویی صورتم رو شستم دیشب تا صبح داشتم فیلم میدیدم برای همین چشم هام باد کرده بود اونم چه فیلمی تا صبح خواب های زشت دیدم....
لباسمو پوشیدم حاضر که شدم رفتم جلوی میز توالت یه خط چشم نازک کشیدم با ریمل همین لب هام به اندازه ی کافی سرخ بود عین میمون از نرده های پله سر خوردم رفتم طبقه ی پایین مامان و بابا تواشپزخونه بودن داشتند صبحونه میخوردند...
با صدای بلندی بهشون سلام کردم که یه متر پریدن
- اخه بابا جون مگه تو مرض داری این طوری سلام میدی؟ سکته کردم
– نترس بابا شما تا نوه ی من رو نبینید سکته نمیکنید البته هر وقت خواستید سکته کنید قبلش به من بگید من لباس مشکی بخرم مامان شما هم همین طور ها
من عاشق مامان بابام ام برای همین همیشه با هاشون شوخی میکنم
مامان زد تو صورتش...
– مرینت خجالت نمیکشی این حرف ها چیه؟!
رفتم جلو و محکم بوسش کردم
_ خیله خوب…ولم کن صورتم رو قرمز کردی
– مامان من که رژ نزدم ماریا کجاست ؟ باز رفته نامزد بازی خجالت نمیکشه حالا اگه من بودم عمرا میذاشتید با طرف تا سر خیابون برم
– خجالت بکش دختر این حرف ها چیه؟حالا چرا زود میخوای بری دانشگاه؟
از فکر نقشه ی که میخواستم انجام بدم خنده ام گرفت
– هیچی کار دارم باید زود برم
– مرینت ظهر اگه تونستی زود تر بیا مهمون داریم ها
ای بابا گور بابای مهمون من محیط جذاب دانشگاه رو ول کنم بیام خونه؟!!
– اگه تونستم زود میام بای بای
بند کفش هامو بستم رفتم سوار ماشین شدم رفتم به طرف دانشگاه ماشین رو پارک کردم رفتم به طرف در ورودی...
همه ی دانشجو های دانشگاه من رو به اسم شیطون میشناختن مخصوصا حراست عزیز ارادت خاصی بهشون دارم...
همه برادرهای زحمت کش هسنتد...
رفتم تو کلاس هنوزهیچ کس نیومده بود،افرین مرینت خانم چه به موقع اومدی در کلاس رو بستم تا خیالم راحت باشه…
صندلی استاد رو از زیر میز کشیدم به طرف خودم…
یه بسته ادامس از توی کیفم در اوردم…
یکی یکی گذاشتم دهنم دراوردم چسبوندم به صندلی طوری که معلوم نباشه صندلی رو دوباره برگردوندم جای خودش پیرمرد کوتوله و چاق حالا دیگه به من نمره کم میدی اخه اینم دلیل شد
– خانم شما خیلی شیطونی به خاطر همین 5نمره از نمره ی اصلی شما کم کردم خوبه حالا تو برگه ام 17 شده بودم مگر نه که دیگه هیچی الان همه بهش خندیدن حالش جا میاد که نمره کم نده
اومدم روی صندلیم نشستم اخیش…کم کم دانشجو ها میومدن تو کلاس هر پسری که میومد تو بهم چشمک میزد یه جوری هایی پسر ها ازم میترسیدن…کافی بود یه متکلی بندازن بلایی به سرشون میاوردم که به غلط کردن بیفتن
الیا که اومد براش دست تکون دادم
– سلام مرینت خانم گل خوبی؟
– مرسی بد نیستم
– چیه ساکتی باز چه فکری تو کلته؟
– هیچی بابا تو هم ذهنت منحرفه ها
یک ربع از اون وقتی که استاد باید میومد گذشته بود
– الیا چرا استاد نمیاد؟
– چی شده حالا تو نمیخواستی سر به تنش باشه
– الیا اذیت نکن...داشتم باهاش بحث میکردم که یه پسر جوون خیلی خوشگل اومد تو همه فکر کردن دانشجویه اما استاد بود!!! پس اون استاد قبلی چی؟
وای نه الان میشینه خاک برسرم چیکار کنم؟
همه داشتند درباره ی استاد جدید حرف میزدنند یه کت و شلوار سرمه پوشیده بود با یه بلیز ابی باباخوشگل....بابا قشنگ....بابا هیکل....بابا بچه سوسول…بابا بچه پولدار از اون کت و شلواری که تو پوشیدی معلومه بچه پولداری
با صدای بلند و مردونه ای گفت:
خب این پارت 1 بود بنظرتون ادامش بدم یا نه؟
و اینکه داستانو ایرانی کنم یا همینجوری خوبه؟
برای پارت 1 هیچ شرطی نمیزارم ولی توقع دارم حمایت کنید