رمان irreversible love پارت۱۱
سوال خواننده بعد از خواندن پارت:یعنی ادرین و مرینت عاشق شده اند؟
جواب نویسنده:خیر
خواننده:دلیل رفتار عجیب ادرین چیست؟
نویسنده: منتظر پارت ۱۳ باشید.
شرط نرسید و البته به جای اون پارتی که دیر دادم این پارت رو زود دادم و البته شرط هم نداره. ممنون میشم حمایتا مثل قبل بشه.🌸🌸(دلیل تاخیر پارت ۱۰:من چند روز رو میخواستم پارت بدم اما وقتی اپلود میکردم میپرید؛ و یکی از روزهاش چهلم پدربزرگم بود و وقت پارت دادن نداشتم.)
این شما و این پارت ادرینتی بفرمایید ادامه
« حالت خوبه مرینت؟» مرینت به چشمان زمردین ادرین خیره شد:«مگه میشه خوب نباشم؟»ادرین دستش را دور کمر مرینت حلقه کرد و مرینت را به خودش نزدیک کرد؛حلقه ای از موهای مرینت را که جلوی صورتش امده بود پشت گوشش داد و لب هایش را روی لب های مرینت گذاشت. مرینت از این حرکت متعجب شد؛ اما ادرین را همراهی کرد.توانست لوکا را از پشت شانه ادرین تشخیص دهد که به ان ها چسچشم دوخته بود و یکی از ابروهایش را از تعجب بالا برده بود.دخترک، نگاهش را از او دزدید از لج لوکا هم که شده ادرین را همراهی کرد. لحظه عجیبی بود؛ لحظه ای که حتی با لوکا هم تجربه نکرده بود. چشم هایش را بست و گذاشت در این حس خوشایند غرق شود. ادرین لب هایش را از روی لب های مرینت برداشت و به چشمان دریایی اش نگاه کرد:«متاسفم. دست خودم نبود.یکدفعه ای شد. واقعا معذرت میخوام.»مرینت شانه هایش را بالا انداخت:«عیب نداره. خودمم همراهی کردم.»لبخندی روی لب های ادرین نقش بست:« خوشحالم که بخشیدی. وقت نهاره. دو سه ساعتی میشه که داشتیم می رقصیدیم. »چشم های مرینت گرد شد:«دو سه ساعت؟» ادرین خنده ریزی کرد:«اره.دو سه ساعت. تو برو بشین. من غذا رو میارم.چی میخوری؟اسپاگتی با شراب خوبه؟» مرینت سرش را به نشانه نه تکان داد:«اسپاگتی میخورم اما.... نه.»ادرین جواب داد:«باشه.» مرینت رفت و روی صندلی نشست و به سالن خیره شد. اکثر خانم ها نشسته بودند و مرد ها رفته بودند غذا بیاورند. توانست لوکا را از بین چند نفر از خانم ها تشخیص دهد؛ اما صدایشان را نمی شیند:«چیزی شده بانوی من؟»مرینت به ادرین نگاه کرد:«نه چیزی نشده. » ادرین غذا ها روی میز گذاشت و یکی از ان ها را به مرینت داد:«بفرمایید.» مرینت غذا را گرفت و تشکری کرد. سپس هر دو شروع به خوردن غذا کردند.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ
« وقت خوردن کیکو و باز کردن کادوها یه!» این صدای دی جی بود که بعد از تمام کردن غذا به گوش رسید. مرینت به ادرین نگاه کرد:«باید بری دیگه. چرا نشستی؟» ادرین دستش را به سوی مرینت دراز کرد:« تو هم با من بیا.» مرینت دست ادرین را گرفت و با هم به سوی میز کیک حرکت کردند. همه با تعجب به ان دو نگاه کردند؛ ادرین چرا دست در دست مرینت به سمت میزی که کیک روی ان قرار داشت می رفت؟ مرینت به لوکا نگاه کرد؛ می توانست اخم و عصبانیت لوکا را از همان جا تشخیص دهد:«ادرین، من.. من باید تا جای میز با تو بیام؟» ادرین با حرکت سر حرفش را تایید کرد:« البته. یا با هم میریم اونجا یا هیچ کدوم نمیریم.» مرینت به زمین نگاه کرد؛ تا به حال انقدر احساس شادی و خوشبختی نکرده بود. ناگهان ادرین با دست پر حرارتش چانه مرینت را بالا اورد:«سرتو بیار بالا. جرم که نکردی.» در ذهن خودش ادامه داد:«فقط رئیس شرکت عاشقت شده.»مرینت سرش را بالا اورد و با چشمان دریایی اش اطراف را نگاه کرد. همه هنوز با تعجب به ان می نگریستند: «اد..ادرین، میشه بقیه راه رو تنهایی بری؟» ادرین به او نگاه کرد:«از بقیه خجالت میکشی؟»مرینت چشمش را به زمین دوخت:« خب..راستش من..» ناگهان ادرین یکی از دست هایش را پشت کمر مرینت و دست دیگرش را پشت پاهایش حلقه کرد و مرینت را برداشت.مرینت با تعجب به ادرین نگاه کرد:«این چه کاریه ادرین؟»ادرین جوابش را نداد و موهای مرینت را از روی صورتش کنار داد:« موهات وقتی رو صورتتن نمیزارن چهره قشنگ تو ببینم.» مرینت جوابی نداد؛ صد در صد ادرین مست بود اما این حرف هایی که می زد از روی مستی بود یا حرف دلش بود و قبلا جرئت گفتن نداشت؟ادرین پشت میز رفت و مرینت را زمین گذاشت؛ اما همچنان دستش را گرفته بود:«با هم کیکو میبریم.» دی جی بی توجه به اتفاقی که افتاده بود و توجه همه را به خود جلب کرده بود حرفش را ادامه داد:« حالا وقتشه که ادرین یک ارزو کنه و شمع ها رو فوت کنه. همه با هم تا سه میشماریم تا ادرین فوت کنه:یک،..» ان ها تا سه شمردند و ادرین با شنیدن سه شمع ها را فوت کرد؛ اما هیچ کس از ارزوی خویش خبر نداشت:«یه روز به مرینت برسم.» بعد از ان وقت بریدن کیک بود؛ اما قبل از ان که مرینت عقب برود ادرین دستش را گرفت و بر روی چاقو گذاشت:«گفتم که با هم کیکو می بریم » جمعیت دوباره تا سه شمردند و با شنیدن شماره سه ، ادرین و مرینت کیک را بریدند. صدای جیغ جمعیت به اسمان رفت و ادرین دوباره لب هایش را روی لب های مرینت گذاشت. با خودش فکر کرد:« این بهترین تولدیه که تا الان داشتم.» حقیقت این بود که ادرین الان مست نبود؛ اما تا قبل از این جرئت این کار را پیدا نکرده بود. یکی از خدمتکاران امد و کیک را قاچ کرد و به هر نفر یک قاچ داد. موقع خوردن کیک مرینت از ادرین پرسید:«چرا منو برداشتی؟ ممکنه برای دوتامون حرف در بیارن.» ادرین شانه اش را بالا انداخت:«نمیتونن این کارو بکنن. نمیخواد نگران باشی مرینت.»حدودا پنج دقیقه بعد نوبت باز کردن کادو ها بود. ادرین چیزهای زیاد و متفاوتی مانند کت؛ شلوار؛ پیراهن و...کادو گرفته بود اما وقتی کادوی مرینت را برداشت و نوشته روی ان را خواند لبخندی رو لبش نقش بست که موقع بقیه کادوها نبسته بود:«و همان گاه که موهای زرینت را میبینم؛ و در جنگل نگاهت گم می شوم؛چاره ای جز نگاه کردن ندارم. ادرین؛ تولدت مبارک.»ادرین کاغذ کادو را با احتیاط باز کرد و ساعت را از درون جعبه برداشت.ان را دستش کرد و مرینت را در اغوش گرفت؛اغوشی گرم، با محبت و سرشار از عشق.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ
بعد از باز کردن کادوها؛ وقت رقص بود.ادرین دستش را به سوی مرینت دراز کرد:«برای هوارمین بار در روز، اجازه هست بانوی من؟»مرینت دست ادرین را دردست گرفت و با او سمت وسط سالن رفت.«امروز بهت خوش گذشت مرینت؟»مرینت خندید:«خوش نگذشت؛ چون عالییییییییی بود.»اواخر رقص بود کهادرین رفت و مقداری شراب نوشید.کاری داشت که باید انجام میداد.صدای دی جی به گوش رسید:«وقت رفتن به خونست. خوشحال شدم که در تولد دوستتون، رفیقتون یا رئیستون شرکت کردید. خدانگهدار.»مرینت کیفش را از روی میز برداشت و چند دقیقه صبر کرد تا دور ادرین خالی شود.سپس بهسمت او رفت. فرد دیگری به جز ادرین و مرینت در تالار نمانده بود.مرینت پیش ادرین رفت:«خیلی بهم خوش گذشت. تولدت رو هم دوباره تبریک میگم. میخواستم خدافظی کنم.»دخترک پشتش را به ادرین کرد تا برود؛ اما ناگهان ادرین دستش را گرفت و او را به سمت خودش کشید:«نرو مرینت. میخوام یک چیزی بهت بگم.»مرینت برگشت و به ادرین نگاه کرد:«چی..چیزی شده؟»ادرین مستقیم به چشم های مرینت نگاه کرد و گذاشت در دریای نگاهش غرق شود:«بانوی من، من د...دو... دوست دارم.» ادرین توانست نگاه متعجب مرینت را تشخیص دهد:« من..من باید برم. ادرین مرینت را محکم تر یه سمت خود کشاند؛ به طوری که نفس های گرم مرینت را روی گردنش حس می کرد:«نه نرو وایسا. شاید هیچ وقت بهت نگفتم اما..اما من دوستت دارم مرینت! نمیدونی چقدر به لوکا حسودی کردم موقعی که فهمیدم قبلا نامزدت بوده. یا چقدر عصبانی شدم وقتی که شنیدم خیاط ها می گفتن لوکا تو رو دوست داره. میخوام منو دوست داشته باشی مرینت. همین. » نفس های مرینت نامنظم بود؛ نمی دانست ادرین از روی مستی این حرف ها را می زند یا نه؟ سعی کرد با مشت زدن بر سینه ادرین خودش را از او دور کند؛ اما ادرین او را به سمت خودش کشید و لب هایش را روی لب های مرینت گذاشت.مرینت سعی میکرد خودش را از اغوش ادرین بیرون بکشد اما هر چه بیشتر سعی می کرد ادرین او را محکم تر می گرفت:«میشه ازت خواهش کنم نری مرینت؟»مرینت به جنگل چشم های ادرین خیره شد:«ولم کن ادرین.»ناگهان حس کرد دست های ادرین شل شد و داشت می افتاد.از روی مستی بیهوش شده بود. مرینت ادرین را گرفت و او را روی صندلی گذاشت. دلش نمی امد او را تنها بگذارد. روی صندلی کنار او نشست و موهای زرینش را از روی صورتش کنار داد. صورتش را به صورت ادرین نزدیک کرد و بوسه ای بر گونه هایش زد.
پایان پارت ۱۱
شرط:ندارد
خودم موقع دادن پارت یاد این اهنگ افتادم😅:
امشب میخوام مست بشم
عاشق یکدست بشم
بدون تو نیست بودم
امشب میخوام هست بشم...