رمان بوی خاطرات تو پارت 5
امروز اصلا یادم نمیاد پارت چندم پستام هستم😂💔
کاترین تاماکی هستم بفرمایید ادامه🙂👇🎤
فرداش با حالی گرفته از خواب پاشدم مث سگ هنوز خوابم میومد این آدرینا تا شب تو خونه ام پلاس بود آخرشم چیزخورم کرد دختره...
صبح با لگد از خواب بلندش کردم و صبحونه نخورده رفتیم سازمان
رفتم سر میزم و باقی برگه هارو بررسی کردم گذاشتم تو پوشه و رفتم سمت دفتر آقای کوفن
در زدم و رفتم تو که یه دختره ای تقریبا هم سن خودم نشسته بود داشت با لوکا خوش و بش میکرد
آقای کوفن تا منو دید جا خورد،وا مگه من در نزدم؟!
-کاری داشتی
+عام...بله اینا فرم های شکایت هاست همه بررسی شده اونایی که قابل قبول بودن و اطلاعات کامل داشتن از این ماجرا های اخیر تو پوشه نارنجی و اونایی که زیاد اطلاعات نداشتن رو گذاشتم تو پوشه صورتی...بفرمایید
-اها باشه برو دیگه
+عا...چشم
عجیبه چرا اینطوری رفتار کرد؟
رفتم سر میزم و سرمو گذاشتم روی میز چرا اینقدر اتفاقات عجیب میوفته امار قتل ها جنایت ها بالا رفته
با شروع سروصدای بچه ها برگشتم ببینم چه خبره که دیدم اون دختره و آقای کوفن اومدن بیرون آقای کوفن گفت که این دختر اسمش لایلا هست و قراره عضوی از گروه ویژه سازمان بشه
با چشمای گرد شده به دختره نگاه کردم! یعنی چی؟
اما یه لحظه با خودم گفتم حتما دلیلی داره که اونو انتخاب کرده
(دو روز بعد)
امروز تقریبا بیکار بودم و زیاد خسته نشدم برای همین
تا شب همراه آدرین و جولیکا موندیم تو سازمان باید بررسی نهایی رو انجام میدادیم فردا جلسه ای مهم بین مقامات دولتی بود برای همین باید امنیت رو به بالا ترین حد میرسوندیم ۳۲نفر مامور محافظت ۱۶نفر مامور مخفی
۱۰ماشین برای جابه جایی ۵تا تک تیر انداز تو منطقه بود و یکی هم تک تیر انداز برای مواقع اضطراری اون برگ برنده مون بود این گروه ۱ماه قبل جلسات فوق مهم آمادگی پیدا میکنند
۵فرمانده برای گروه قرار دادیم لوکا فرمانده سوم بود و منم فرمانده جایگزین یعنی برای مواقعی که اوضاع خیته
من تک تیرانداز ماهر بودم همونی که تو مواقع اضطراری باید به دادشون برسم
آدرین تک تیر انداز دوم بود
و توماس جزو نیروی ویژه بود خلاصه هرکدوممون یه کار سنگینی داشتیم
من که از این همه امکانات و برنامه فشرده تعجب نکردم اما تا حالا همچین آرایشی نداشتیم
آقای کوفن به فرمانده اول گفته بود ممکنه باند قاتل بیان سراغ کار های کثیف تر
برای همین مجبور بودیم چیزی نگیم
ساعت ۱۲ رسیده بودم خونه یه ساندویچ برای خودم درست کردم و خوردم و بعدم گرفتم خوابیدم
فردا صبح از ساعت ۶ بیدار بودم و تمام کار هارو انجام میدادم
ساعت ۷ راه افتادیم سمت ساختمان جلسه بچه هارو به کمک توماس بردیم سر محل خودشون و در آخر تک تیر انداز ها در محل خودشون قرار گرفتن
اما با این همه یه چیزی درست در نمیومد به بچه ها سپردم مواظب باشن تا من دوباره منطقه زو بررسی کنم شک نداشتم آقای کوفن همه چیزو بررسی کرده اما نمیخواستم بعدا اتفاقی بیوفته
مدت زیادی از گشتنم نگذشته بود اما سریع ایرادو پیدا کردم
- بعله خودشه
جمعیت مردم اطراف ساختمون بیش از چیزی بود که درحالت عادی باید میبود ماشین هایی به خط و زن هایی که کالسکه بچشون رو حمل میکردن و خانواده هایی که اون اطراف نشسته بودن
مردم حتی در شلوغ ترین روز ها هم اینجا جمع نمیشن
درضمن جلسه مقامات هم مخفی بوده قرار بود بعد از جلسه خبر برگذاری اش رو به مردم بدن به خاطر مسائل امنیتی پس این مردم!...
به بچه ها سپردم گروه پشتیبان بیان همین اطراف برای مراقبت با مسئولیت خودم
میدونستم ممکنه به دردسر بیوفتم اما نمیشد ریسک کرد و این جمعیت رو عادی شمرد
ساعت ۱۰:۴۵ دقیقه جلسه تموم شد
و گروه ها آماده بودن که برگردن اما جمعیتی دیوار حفاظتی رو شکستن و ریختن داخل ساختمون(دیوار حفاظتی اسمشه اما همون گروه فحفاظتیه)
اینا همون باند قاتل بودن همون زن ها که داخل کالسکه اسلحه داشتن باید میدونستم چرا شک کردم
به خودم گفتم شاید چیزی رو مخفی کرده باشن اما گفتم شاید ۱۰ درصد احتمالا اومدن خریدی چیزی
لعنت به خودم...
سریع گروه پشتیبان رو خبر کردم اما تا اونا میرسیدن ما تلفات میدادیم تک تیر انداز ها کاری از پیش نمیبردن سلاح های اونا پیشرفته تر بودن چطور ممکنه؟(اسپایدر منی شد🙄)
منم مگه چقدر میتونستم مقاومت کنم...درگیری خیلی طول کشید طبق چیزی که من دیدم تا الان ۱۰ نفر رو از دست دادیم یعنی عملا بازنده ایم اما همین موقع بود که گروه پشتیبان اومد و مقاومت یکم آسون تر شد یهو به خودم اومدم دیدم که آقای کوفن رو بین جمعیت نمیبینم اطرافم رو نگاه کردم دیدم که داره همراه یکی از رئیس های باند میره بالا وای نع از همین میترسیدم
توماس و آدرین رو با خودم کشوندم بالا و تونستم توی یکی از اتاق های ساختمون گیرشون بندازم اما اونا ۲ از مقامات رو کشته بودن تو بد مخمصه ای گیر افتاده بودیم
- میدونستم که یه کاسه ای زیر نیم کاسه هست تو اون جمعیت رو بیخودی نمیذاشتی به حال خودشون قطعا پراکندشون میکردی...
+عه جدا؟ پس یکی پیدا شد که کمتر احمقه...همتون بهم اعتماد کردید حتی اون فرمانده احمق
- خفه شووووو نک.بت
+عه جوش نیار حالا مری
کلت امو سمتش گرفتم و اونم همین کارو کرد ولی به سمت اسلحه اش تیر اندازی کردم و خلع سلاح شد
-تیر اندازی ات هم خوبه...توی کل جمعیت سازمان تنها کسی که مهارت بالایی داره تو تیر اندازی تو...
صدای شلیک شنیده شد و بعدم افتاد روی زمین آدرین بهش شلیک کرد وقتی مطمئن شدم مرده انگار پاهام سست شد و افتادم زمین که در همین حین رئیس گروه قاتل ها اومد سمتم که قبل از انجام کاری
توماس کارشو تموم کرد
همه اینا تقصیر منه چرا از اول متوجه نشدم؟
خیلی خوب نقششو بازی کرد...
اما به نظر محال بود...فرمانده لوکایی که محبوب بود قاتل از آب دربیاد
5000 کاراکتر تقدیم شما
شرایط پارت بعد ۶ لایک و ۴ کامنت به جز کامنت های خودم🔮