به خاطر غرورم P23

HARLEY HARLEY HARLEY · 1403/05/09 11:51 · خواندن 14 دقیقه

این پارتم برای کسایی که میگفتن بغل آدرینتی میخوان😅

*سینگو*

 

فردا تولد مرینت بود...

خیلی فکر کردم که میخوام براش چیکار کنم ولی...

هیچی به ذهنم نمیرسه!

البته یه کاری میتونم بکنم، اگر ادرین میتونست فقط بخاطر تولد مرینت بیاد فرانسه... مطمئنا از هر تولدی که وجود داره سورپرایزی تر میشه..

مخصوصا برای اون دو نفر که تا این حد هم رو دوست دارن..

همه ما ازین عشق خبر داریم.. انگار تنها کسایی که نمیدونن خودشونن!

عشقی که از غرور پوشیده شده و نمیتونه چیزی به اسم "دوست داشتن" رو به زبون بیاره!

اگر فقط میتونستم...

یه لحظه چیزی ذهنم رو مشغول کرد!...

گوشیمو برداشتم و دنبال شماره آدرین بودم.. لعنتی!

شماره ادرین رو ندارم!

دفعه قبل از لپ تاپ جیم بهش زنگ زدیم پس حتما شمارشو داره!

ولی خب مشکل اینجاست ساعت 6صبحه...عمرا بیدار باشه!

تا حد زیادی باهم صمیمی شدیم ولی نه دیگه در حدی که بخوام ساعت 6صبح مزاحمت برای کسی ایجاد کنم!

با پسرا تعارف دارم با رفقای خودم که ندارم!

رفتم و نشستم پشت میز تحریر!. اسم همه دخترا رو نوشتم.

میخواستم ببینم برای اینکه شماره ادرین رو پیدا کنم باید به کدومشون زنگ بزنم..

مرینت داشت.. ولی اگر ازش میگرفتم خیلی تابلو میشد..

جلوی اسم مرینت رو خط زدم.. اوووم!.. شاید لارا داشته باشه!

زنگ زدم بهش.. بار اول جواب نداد.. دوباره زنگ زدم!

_الو؟

صداش به شدت گرفته و خواب الود بود!

من_سلام لارا ببخشید اینقدر زود مزاحم شدم

لارا_چیزی شده؟

من_میخواستم بدونم شماره آدرین رو داری؟

لارا_شمارشو میخوای چیکار؟

من_بعد بهت میگم!

لارا_ندارم!

من_باشه فعلا...

فکر کنم قبل از خداحافظی خوابش برد چون جواب نداد..

خوب لارا هم که نداشت!... یومکو شماره همرو داره!!.. مطمئنم شمارشو داره... ولی خب اگر بیدارش کنم احتمالا فحش زیر و بالامو میده!

دیگه دلو زدم به دریا چاره ای نیست بخاطر مرینت باید اینکارو میکردم... بیدار کردن یومکو از خواب مثل دزدیدن گنج از پادشاه میمونه!

عرق به جونم نشست.. ولی هر جور بود اون دکمه لامصب زنگو زدم!

با هر بوق قلبم میومد تو دهنم...

گوشی رو برداشت.. هنوز نگفتم الو همچین پاسخی دریافت کردم:مشترک مورد نظر خوابه یبار دیگه هم زنگ بزنید جنازه تحویلتون میدم بوققق....

قطع کرد؟!.. نه فکر کنم صداشو از قبل ضبط کرده بود! 😅

خب یومکو هم که نشد..

اخرشم باید به خود جیمی زنگ بزنم...

زنگ زدم بهش.. به محض اینکه گوشی رو برداشت گفتم_سلام جیمز ببخشید مزاحم شدم قصد مزاحمت نداشتم احتمالا خواب هم بودی میخواستم ففط یه شماره بگیرم ازت!!!

نذاشتم بدبخت سلام کنه اصن!

جیم_سلام.. چرا معذرت خواهی میکنی بیدار بودم!

قلبممم شکستتتت.... من زنگ زدم به خدای خواب تا از خواب برای یک شماره بیدارش کنم بعد این بیدار بود!!!! ؟

جیم_حالا شماره کی رو میخوای؟

من_ادرین..

جیم_عجب.. اتفاقا الان داشتیم حرف میزدیم..

من_میشه بفرستی واسم شمارشو! ؟

جیم_اره. الان به گوشیت اس ام اس میکنم.. فعلا!

من_ممنونم.. فعلا!

شمارشو برام فرستاد... حالا فقط باید زنگ میزدم بهش..

به علاوه دوستام فکر کنم مامان و بابامم بیدار کردم😅

چون فقط یه صحنه تصویری از مامانم با دمپایی جلو چشمام نقش بست💀☠️

666‪66666666666666666666666666666666666

*ادرین*

_باشه!.. نمیدونم میتونم بیام یا نه ولی همه تلاشمو میکنم!

گوشی رو قطع کردم.. تولد مرینت فردا بود!..

سینگو زنگ زد و ازم خواست سعی کنم برای یک روز هم که شده برگردم فرانسه..

ولی خب کار ساده ای نيست، هرچند تولدشه نمیتونم کاری هم نکنم!

از یک طرف مشکل بزرگتری دارم!!

تولد مایکل هم دقیقا فردا بود... اگر تولد مرینت میرفتم یک جور.. اگر همینجا میموندم هزار جور!!

به هر حال.. باید یکاریش بکنم.. روز مهمیه! هم برای من.. و هم برای اون.!

¿¿¿¿¿¿¿¿¿¿¿¿¿¿¿¿¿¿¿¿¿¿¿¿¿¿¿¿¿¿¿¿¿¿¿¿¿¿¿¿¿¿¿¿¿¿

مرینت*

حوصله ندارم.. حوصله ندارم.. بازم حوصله ندارم.. و همچنان ندارم!

چرا امروز اینجوریه.. برعکس دیروز که سرشار از انرژی بودم امروز مثل یک کیسه خالی رو تختم ولو شده بودم!

پدرم توی کتابخونه بود.. مثل همیشه.. و مادرمم که معمولا خونه نمیاد!

گوشیمو برداشتم.. الان جز گوشیم هیچی نمیخوام!

سینگو 5 بار به گوشیم زنگ زده!

اوووووممم.... بعدا جواب میدم!

دیگه چی.. آدرین هم پیام داده! تقریبا 2ساعت پیش:بیداری؟

براش زدم_سلام شیر موز.. الان بیدار شدم

انلاین نبود.. ولی پیام براش رفت!

دستامو باز کردم و پتورو از روم برداشتم..

امروز هوا به شدتتتتتتت گرمه... اصن چندمه؟

شاید چون حوصلم سر رفته داره همه چیز توی ذهنم منفجر میشه!

گوشیم زنگ خورد...

من_الو؟

کارول_سلام فرفری

من_سلام.. چخبر.

کارول_بیکارم.. تو چیکار میکنی

من_من از بیکار بیکار ترم

کارول_میتونی امروز بیای خونه ما!

من_چخبره مگه؟!

کارول_به کمک نیاز دارم

من_چیشده مگه؟

کارول_میفهمی ولی حتما اوکیش کن چون واقعا ضروریه!

من_برای چه ساعتی ؟

کارول_9..ساعت 9 اینجا باش!

من_چه کار مهمیه که 9شب میخواد اتفاق بیوفته😑

کارول_به هر حال بیا جز تو نمیتونم به کسی بسپرمش.

من _با‌شه!.. خدافظ...

یعنی چه کاری اینقدر مهمه؟!

¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶

*سینگو*

من_تولد رو خونه من برگزار کنیم؟

نیتن_رستوران ما خوبه؟

لارا_نه زیادی کوچیکه!

ارن_پس... خونه ما؟

کارول_بچه ها خانواده من مسافرتن و خونمون هم بزرگه پس..

من_اره خونه کارول خیلی خوبه!

شیزوکو_حالا چجوری مرینت رو بکشونیم اونجا!

کارول_اونش با من!

کارول رفت یه سمت دیگه از پارک و داشت با مرینت صحبت میکرد!

لارا_راستی نگفتی چرا شماره ادرین رو میخواستی؟

جیم_اره.. گفتی بعدا میگی

من_خب... میخواستم ببینم اگر میتونه بیاد!

چارلز_امکان نداره.. چطوری فقط برای چند ساعت بیاد و باز بره!

من_واقعا نمیدونم!.. ولی اومدنش مرینت رو از هر کادویی خوشحال تر میکرد!

توموکو_قبول دارم!..

ارن_خب.. اینکه بتونه بیاد یکم غیر ممکنه ولی...

شیزوکو_فعلا بیاین رو کارایی که میتونیم براش انجام بدیم تمرکز کنیم..

نیتن_حق با شیزوکوئه!.. اومدن یا نیومدنش فقط به ریوما بستگی داره!.. ما باید کارایی که خودمون میتونیم رو براش بکنیم!

فیلیپ_موافقم حالا بیاین تقسیم وظایف کنیم..

سینگو_.. خب... تزئیات با فیلیپ، چارلز و کارول!

تهیه وسایل مورد نیاز با توموکو، لارا، جیم

ایکو_من چیکار کنم؟

من_تو و سارا مواد غذایی رو تهیه کنین..

یومکو_من کیک و شرینی درست میکنم.. از مامانبزرگم یاد گرفتم

آدام_منم میتونم نوشیدنی اماده کنم!

میخواستم قبول کنم ولی قیایه پسرا این شکلی شد:😨

من_چیه؟

ارن_نه نه هرکی درست میکنه ادام تو درست نکن!!! (حالا میپرسید چرا؟ چون این بشر توی تمرینات هر کی میباخت نوشیدنی های مخصوصش رو مجبور میکرد بخوره که نتیجش میشد اسهال و ...🙄 جالی اینجاست منم بیام نوشیدنی درست کنم طرف تا سه ساعت از دستشویی بیرون نمیاد😅)

ادام_بیخیال بچه ها من میتونم ابمیوه درست کنم بدون اینکه کسی سَقَط بشه!..

ویلیام_مطمئنی😑

کارول_تو چیکار میکنی؟

من_منم مرینت رو یکم اینور و اونور میکشونم و ساعت 9 شب همه دور هم خونه کارول جمع میشیم!... حالا همه از الان کارشونو شروع کنن..

سارا_تهیه کننده های عزیز بهتون لیست میدم برین خرید کنین..

من_حالا فقط مونده کار من!

##################################

ادرین*

داشتم واسه خودم توی بازارای شهر میگشتم.. خدایا چی براش بگیرم.. با لونا میونه خوبی ندارم.. نمیتونم ازش بپرسم که معمولا برای یه دختر چی هدیه میگیرن!

جولیکا!!.. میتونم ازش بپرسم!

گوشیمو برداشتم تا بهش زنگ بزنم... لعنتی!!

اینقدر با بچه ها حرف زدم الان برای همچین جیز حیاتی شارژ ندارم!

الان خب وجدانن حقشه بهش پیام بدم واسم شارژ بگیره؟ 😑

حالا تلفن از کجا گیر بیارم!

یه سوپر مارکت همین نزدیکی بود... با صاحبش کم و بیش اشنایی داشتم.. شاید بتونم ازش تلفنشو قرض بگیرم!

از خط عابر پیاده رد شدم و رفتم توی سوپر مارکت..

_سلام پسر جون.. تازگیا این دور بر نمیبینمت!

من_سلام.. اره در حال حاضر توی یکی از هتلای همین اطرافم..

_کمکی از من بر میاد؟

من_راستش شارژ گوشیم تموم شده و واقعا باید یه تماس واجب بگیرم...

_اها.. از اول بگو.... توی انبار یک تلفن هست میتونی استفاده کنی.

من_متشکرم..

رفتم توی انباری.. چرا همیشه انباری ها سردن!!

تلفنو برداشتم و شماره جولیکارو زدم!

_الو؟ بفرمایین؟!

من_سلام جولیکا.. آدرینم..

جولیکا_از گوشی کی زنگ زدی؟

من_از تلفن یکی از صاحب سوپر مارکتا.. حالا ولش کن مهم نیس.. یه سوال داشتم ازت!

جولیکا _خب؟

من_آم.. شاید یکم عجیب بنظر بیاد.. ولی اگر قرار باشه یکی بهت کادو بده.. به عنوان یه دختر چی دوست داری بگیری؟

جولیکا_من دوست پسر دارما!!!!!!

من_بابا مگ من چی گفتم میخوام برای کسی کادو بگیرم تولدشه ولی نمیدونم چیکار کنم براش!

جولیکا_ووووی.. شیطون برا کی میخوای بگیری؟

من_لطفا ازین که بهت زنگ زدم پشیمونم نکن!

جولیکا_من طلا دوست دارم!

من_تو انسان نیستی.. از کجام بیارم طلا اخه!!

جولیکا_خب.. ست گردنبد و دستبند چی؟

من_نه قبلا بهش دادم!

جولیکا_ای کوفت!.. خب.. چی دوست داره؟

من_نمیدونم!.. هیچوقت نشد ازش بپرسم!

جولیکا_میدونی چی بیشتر از طلا خوشحالم میکنه.. اینکه کسی دوسش دارم رو ببینم.. و باهاش جایی برم که بیشتر از همه بهم خوش گذشته!

من_بیشتر از همه خوش گذشته؟.. اره ممنون جولیکا..

یجورایی خیلی هیجان زده شدم.. اصن یادم رفت خداحافظی کنم!

از صاحب مغازه تشکر کردم!

و با سرعت از مغازه خارج شدم!

÷÷÷÷÷÷÷÷÷÷÷÷÷÷÷÷÷÷÷÷÷÷÷÷÷÷÷÷÷÷÷÷÷÷÷÷÷

*مرینت*

حوقلم سر رفته!

هر روز خدا که این شیر موز زنگ میزنه حرص در میاره همین امروز که حوصلم سر رفته نیست!!!

زنگ میزنم به ایکو!

گوشیش خاموشه!!.... خب... شیزوکو و توموکو!

مامانشون جواب داد ولی گفت خونه نیستن!!

ای باباااااااااا....

گوشیم زنگ خورد اخ جوووووون!!!!! یکی یاد من کرد!

من_الو سینگو؟؟!

سینگو_سلام چطوری؟!

من_ خوبم خوبم تو خوبی بیکاری؟ کجایی؟

سینگو_میخواستم ببینم بیکاری بریم خرید؟

من_خود بیکار از بیکاری من بیکار تر نمیشه اره بابا همین الان میام پیشت!

سینگو_جلو در خونتونم بیا

من_سه سوته اومدم😍

بالخرهههه یک نفر پیدا شد منو با خودش ببره!!!

لباسمو از قبل عوض کرده بودم درکل اماده باش برای بیرون رفتن از خونه بودم!

کفشامو پام کردم و سریع از خونه الفرار!!!

_سلام.. بجنب دیگه وگرنه بازار میبنده!

من_بریم بریم!!

`````````````````````````````````````````````````````````````````````

*کارول*

همه کارا داشت خوب پیش میرفت... تزئینات قشنگ بود.. ولی یکم برای اشپزی مشکل داشتیم چون موادی که یومکو میخواست یکم خارج از دسترس بود!

جیم و ویلیام هم دائم باهم بحث میکردن..

گوشی زنگ خورد_الو سینگو؟

سینگو_لارا من مرینت رو فرستادم توی پاساژا فعلا سرش گرمه شما در چه حالین؟

به محض اینکه اومدم بگم خوب.. کیک تولد از دست یزوکو افتاد روی سر لارا... لارا هم خامه تو چشماش رفت و تمام شرشره هارو کند..

من_بد نیست!

یهو یومکو داد زد_سوخت.. شیرینی هام سوخت!!!

من_افتضاح!!

سینگو_داره میاد..

و قطع کرد!..

من_ای خدا!!! وضعیت داغونه!!

000‪00000000000000000000000000000000000

*مرینت*

نمیدونم چه بیماری بود برای سینگو واگیر داشت چون کل لباسای مغازه هارو داد من بپوشم!

هرچی هم خوشم میومد میگرفت!

من_ببین جدا لازم نیست لباسای من به حساب تو باشه!

سینگو_فازم گرفته واست چیزی بخرم!

تو دلم گفتم_همیشه ازین فازا بردار🙂

من_گشنمههههه

سینگو_یجارو سراغ دارم که غذاش عالیه میریم اونجا!

من_باشه...

و دوباره تو دلم گفتم_به حساب تو🙂😈

وجدانن حوصله پیاده روی نداشتم!

راستی.. چرا ادرین امروز زنگ نزد!!

هر روز زنگ میزنه یکم کخ میریزه امروز خبری نیست!

سینگو_چیکار میکنی؟!

من_میخوام ببینم شیر موز زنگ نزده؟!

سینگو_میگفت امروز باید تمرین کنه یه همچین چیزایی!

من_ایندفعه بجای اسانسور شاید تو دستشویی گیر کنه🤣

سینگو_براچی؟

من_اخه بهش یه دستور پخت دادم گفتم درست کنه بخوره ولی خب دیگه تا یه هفته بدبخت میشه😂

سینگو_حقا که ببعی بیش نیستی😑

() () ())))))))))))))))))))))))) (((((((((((((((((((((((((((((

*آدرین*

خدایا این خریو تولد هم دردسر داره ها!

چیزی که میخواستم واسش جور کنم راحت نبود.. ولی باید همه تلاشمو میکردم❤️

یکم کمک گرفتم.. نتیجش میتونه خوب باشه

حالا فقط امتحان کردنش مونده!

نمیخوام لحظه ای رو از دست بدم.. پس شروع کردم یه جمع کردم وسایلم.. هرچی نباشه.. دیگه وقت رفتنه!

$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$

*سینگو*

چند ساعت این ور اون ور اسو پاس بودیم!

باید تا ساعت 9 معطلش میکردم!

نزدیک نیم ساعت مونده!

هرجی هله و هوله دستم اومد به خوردش دادم..

یکمم رفتیم خونه ما استراحت کردیم..

مرینت_واای از کارول به کل یادم شد!!

من_مگه چخبره؟

مرینت_گفت ساعت 9خونشون باشم!

من_میخوای باهم بریم؟

مرینت_نه بابا خودم میرم!... بابت امروز ممنون خیلی خوش گذشت!

و سریع رفت بیرون...

به کارول زنگ زدم... مثل اینکه همه چیز امادست

فقط.. نمیدونم ادرین میخواد چیکار کنه...

بهم پیام داده بود و گفت یه برنامه ای ریخته!

اما چی نمیدونم!

________________________________________________

*مرینت

سریع رفتم تا به اتوبوس برسم... سوار شدم و اخرین صندلی نشستم...

دریییینننگگگگگ

اها اقای موزی الان زنگ میزنی ها؟ 😂

_الو؟

من_سلام بر موز دانا!

آدرین_سلام بانو سیمبا!

من_چیشد امروز رو کی کخ ریختی😂

آدرین_کلی کارر داشتم...

من_به به..

آدرین_کجایی؟

من_دارم میرم خونه کارول!

آدرین_اها.. خب.. 1ساعت دیگه پیام میدم..

من_چخبره مگه؟

آدرین_میفهمی!.. فعلا

نمیدونم میخواد چیکار کنه ولی از این بشر هر کاری بر میاد!

رسیدم خونشون..

ایفون رو زدم... دقیقا راس ساعت 9 رسیدم..

در خونه رو باز کرد...

بچه ها همه با لباسای رنگی.. خامه ای و کثیف جلوی من وایستاده بودن... سرو صورتشون خستخ بنظر میرسید!

به دور و بر نگاه کردم... شرشره؟.. شیرینی! ؟

من_س.. سلام.. تولد کسی بوده!!!؟!

همه بچه ها با لبخند به هم نگاه کردن و یک صدا گفتن_تولدت مبارک!!!

تولد من بود!!

بغض گلوم رو گرفت!.. همه اینا.. برای من بود؟؟

من_شما همه این کارارو بخاطر من کردین؟

لارا_راستش.. سعی کردیم تا جای ممکن خوب انجامش بدیم..

توموکو_زحمت زیادی براش کشیدیم پس امیدوارم دوست داشته باشی!

جیم_البته.. نرسیدیم که دیگه کادو بگیریم..

همون طور که بغض گلوم رو گرفته بود.. گفتم:ممنونم.. از همتون متشکرم.. این خیلی قشنگه!!!!

سینگو_البته سر گرم کردن تو هم کار سختیا ها!!

من_اینقدر سینگو چیزی به خوردم داده که دیگه جا ندارم دسرارو بخورم!

یومکو_میزنمت!!

همه خندیدیم...

جشن شروع شد.. جشنی که برای من برگزار کردن ولی...

ارن_چرا ناراحتی؟

لارا_نکنه دوست نداشتی؟

من_نه نه من واقعا نمیدونم زحماتتون رو چطوری لطفتون رو جبران کنم... فقط.. جای یک نفر خیلی خالیه!

سینگو_خب.. بهش خبر دادیم.. سعی کرد بیاد!... ولی

همون لحظه یک پیام اومد...

(ساعت 10 شده.. برو توی بالکن!)

آدرین بود...

از جام بلند شدم و رفتم توی بالکن..

کارول_کجا میری؟

همشون اومدن...

یهو یه چیزی از زمین درخشید و رفت بالا.. منفجر شد...

نوشته درخشان و بزرگی توی اسمون اومد... تولدت مبارک مرینت!

اصلا نفهمیدم.. اشکم داره میریزه!

اتیش بازی شروع شد و کل اسمون رو روشن کرد...

قلب.. بادکنک.. کیک...دیگه نمیتونم چیزی بگم...

یهو یه صدایی پشت گوشم گفت:تولدت مبارک!

با هیجان برگشتم و پشتمو دیدم... ادرین دقیفا پشت سرم وایستاده!!!

دستامو دور گردنش انداختم.. و مثل بچه ها زار میزدم!!!

من_ممنونم.... ممنونم...

ادرین_تولدت مبارک! ❤️

من_دیگه جایی نرو... دیگه نرو!

آدرین_تازه برگشتم کشور خودم.. کجا میخوام برم اخه.. کسایی که میخوام پیششون باشم اینجان... نگران نباش.. دیگه هیچ جا نمیرم!

 

 

 

 

 

 

 

 


واسه پارت بعد....

همون شرط قبلی😅