به خاطر غرورم P19
چه زود به شرط رسید😐 مرسیی بابت حمایتاتون برید ادامه😊💝
مرینت*
نزدیک بعد از ظهر بود.. هوا خیلی ابری شده و بارون نم نم میبارید!
با بچه ها دور پارک جمع شده بودیم..به درخت تکیه داده بودم و سرم بین دوتا دستام قرار گرفته..
الان 1روزه کامله که هیچکس ازش خبری نداره!
دیگه نمیدونم کجا رو بگردم!
جیمی_وای پسر عجب وضعیتی!
شیزوکو_تا حالا پیش اومده که یهو اینجوری غیبش بزنه؟
همه به پسرا نگاه کردن..
فیلیپ_بعضی وقتا یهویی غیبش میزنه..
ویلیام_تاحالا پیش نیومده یک روز کامل غیبش بزنه!
دیگه چیزی به عقلم نمیرسه!
صبر کن... باید یبار دیگه اون طبقه رو چک کنم... اینبار خودم تنهایی!
_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _
*آدرین*
_قبول نمیکنم!.. هرگز این کارو نمیکنم!.. بیش از حد داری فانتزی میزنیا!
لونا_مجبوری... خودتم خوب میدونی!
من_نمیزارم دستت بهشون برسه!..
چطور میخواستم این کارو بکنم!.. من خودمو نمیتونم از توی این تله موش نجات بدم!
لونا_نمیتونی هیچ کاری بکنی!
من_اصلا چجوری دوربینهای هتل رو داری.. نکنه یکی از همین کله گنده ها برات حکش کرده؟
_نیازی به حک کردن نیست...
صدا خیلی اشنا بود.. پشت سرمو نگاه کردم... مردی که از تاریکی بیرون اومد... جاده ای که توش بودم رو برام حسابی گم و پیچ در پیچ کرد!
من_ا.. اقای رونالد!!!!.. (اگر یادتون باشه اقای رونالد همون مدیر هتله که توی فسمت های قبل تر مرینت مجبور شد تمیزش کنه😂👌🏻)
رونالد_سلام ادرین!
من_شما اینجا چیکار میکنین!!!
لونا_سلام بابا!...
برای یک لحظه احساس کردم ضربه مغزی شدم!.. بابا؟
امکان نداره!.. یعنی اقای رونالد پدر لوناست؟؟!؟!؟!؟!!
پس اینجوری تونسته اطلاعات دوربین هارو داشته باشه.. همینطور یه مکان مخفی توی زیر زمین هتل اونم با افراد غیر قانونی.. و به عبارتی مجرم!
لونا_دوستات الان توی هتل پدرم اقامت دارن..میتونیم درجا همشون رو بکشیم... و بعد توی یکی از اتاقا کربن خالی میکنیم و جنازه همشونو توش میندازیم و اینجوری همه فکر میکنن خودکشی بوده!
من_یعنی واقعا اینکارا رو میخوای بکنی چون فقط من میخوام برگردم فرانسه؟
البته دیگه بلیطم سربه نیست شده!
لونا_دقیقا!.. ببین عشق با ادم چیکار میکنه!
من_لونا من دوست ندارم!.. چرا اینو نمیفهمی!
لونا_چون تو هم نمیفهمی من دوست دارم.. من کسی هستم که میخواد پیش تو باشه نه اون دختره!!!!
رونالد_پدرت رو خیلی وقت میشناسم.. ولی اگر پای دخترم وسط باشه دیگه نمیدونم چی میشه!
لونا_خب ادرین.. چیکار میکنی؟.. برمیگردی فرانسه پیش اونا؟.. یا امریکا میمونی و باهمدیگه یه راه واسه زندگی اروم و عاشقانه مون پیدا میکنیم؟!
میدونستم اگر الان قبول نکنم دوستام رو توی یک گور دسته جمعی انداختم!
اونقدر عصبی شده بودم که حتی فکر نمیکردم.. تنها یک چیز توی ذهنم بارها تکرار میشد... اینکه الان همه ما توی قلمرو دشمنیم.. و توی قلمرو دشمن نمیشه ازادانه برای خودمون راه بریم!.. اگر بلایی سر مرینت میومد.. نمیتونستم خودمو ببخشم!
من_قبوله!
لونا_چی؟.. صدات خیلی اروم بود!
من_قبوله...
لونا_چی قبوله؟!
ففط میخواست حرفش رو تکرار کنم... با بدترین لحنی که ممکن بود گفتم _امریکا میمونم!
لونا_و؟
من_باهم دیگه میشیم!
با سرعت پرید توی بغلم.. دستاش رو دور گرنم حلقه کرد و گفت_میدونستم قبول میکنی عشق لجباز خودم😇.. پدر تو دیگه میتونی بری... تو هم همینطور عزیزم.. اما یادت نره چیا اینجا گفته شد!..و به کسی هم نگی چون هرکس که ازین موضوع با خبر بشه....
من_اره از روحیه شیطانیت با خبرم!
لونا_خوبه😊
مامورا از جلوی در رفتن کنار.. کیفم و تمام وسایل ریخت پاش شدمو برداشتم.. حتی اون بلیط پاره پوره ای که دیگه به درد جرز دیوار میخورد😅
میخواستم از در برم بیرون.. بالاخره یه بادی حس کردم!
لونا_اوه راستی.. ازونجایی که دیگه قراره تا اخر عمرمون پیش هم باشیم فکر نکنم اشکالی داشته باشه با دوستات عشق و حال کنی.. پس تا اخر هفته خوب باهاشون خوش بگذرون!
من_ممنون از اطلاع رسانیت😒
و بدون اینکه چیز دیگه ای بگم رفتم بیرون!
پله ها رو دوتا یکی بالا میرفتم... هیچوقت فکر نمیکردم اینجوری بشه..!!
چرا همچین آدمی رو از همون اول نشناختم!!.. خیلی احمقانس!
رسیدم به قسمت انباری.. فضای داخل اون مکان اونقدر گرفته و گرم بود که با هوای انباری تنم میلرزید!.. نسبت به پایین هم بوی الکل کمتری داشت اما بازم قفسه سینم بخاطر اون بو قوی تحریک شده بود و دائم سرفه میکردم!
اون پایین وسایل های هتل بود.. یکم جلوتر نزدیک اسانسور یک اینه دیدم.. چشمم بهش افتاد!
وقتی خودمو توش دیدم اصلا وضعیتم خوب نبود!
اونقدر خشم توی وجودم بود و غرق کلمات لونا شدم که متوجه خونی که از سرم میومده نشدم!
احتمالا وقتی به سرم ضربه زدن تا بیهوش بشم اینطوری شده!
باید قبل ازین که برم پیش بچه ها حداقل یه باند دور سرم بپیچم.. و از چی به عنوان بهونه استفاده کنم؟.. نمیتونم که
برم و بگم گول خوردم رفتم توی زیر زمین و کل روز اسیر شدمو کسی که فکر میکردم دوستمه بدترین بلایه ممکن رو سرم اورد!.. و.. باقی چیزا!
_ _ _ _ _. _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _
مرینت*
داشتم با خودم دودوتا چهارتا میکردم که برم طبقه منفی چهار یانه!
ایکو_آدرین!
ارن_خسته نباشی دلاور تازه الان..
ایکو_نه نه اون ادرینه!!
همه با سرعت برگشتن... جوری گردنم چرخیده بود که یه لحظه صدای شکسته شدن گردنم رو شنیدم😂
واقعا خودش بود... سریع از جام پاشدم و وقتی به خودم اومدم.... توی بغلش بودم!
سریع خودمو ازش جدا کردم.. بچه ها همه ریختن دوروبرش!
ویلیام_معلوم هست کجایی اصلا؟!
چارلز_همه نگرانت بودیم..
من_اصلا چرا تلفنتو جواب نمیدی! ؟! ؟
ادرین_معذرت میخوام نگرانتون کردم بچه ها!
ارن دستشو مشت کرد و اروم زد به سرش گفت_باید همه چیزو توضیح بدی!
ادرین_اخ اخ اخ... باشه!!
اونقدر از دیدنش خوشحال شدم که متوجه باندپیچی سرش نشدم!
من_چیشده؟!.. انگشتام رو گذاشتم روی باندش!
ادرین_اخخ.. چیزی نیست خوب میشه!
من_درد داره؟!
ادرین_نه بابا یه خراشه همینجوریه!
ایکو_خیله خوب حالا بگو چیشد!!
_. _ _ __ _ _ _ _ _ _ _ __ _ _ - - _ __ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ __ *ادرین
من_وقتی از اسانسور پایین اومدیم هرجور بود کشوندم بیرون هتل... هرجور بود خواستم دست به سرش کنم تا از شرش خلاص شم ولی ول کن نبود! رفتیم توی یکی از پارکای همین اطراف و بعد... خب.. بعدش یک موتوری میخواست گوشی من رو بزنه چون میخواستم جواب مرینتو بدم، مقاومت کردیم و دیگه اینجوری شد! (😐🚶♀️🕳)
و به باند سر شکستم اشاره کردم
چه دروغای مسخره ای گفتم!.. هرچند بهش نگاه کنی چندان هم دروغ نمیومد.. درواقع حقیقت رو جور دیگه ای گفتم..
تنها فرقش اینه که اون موتوری لونا بودو چیزی که در خال حاضر ازم دزدیده قلبمه!
همه بچه ها اینجوری نگام میکردن:😳
مرینت_یعنی.. گوشیتو دزدیدن؟؟
من_اره دیگه!
جیم_خب نمیتونستی از گوشی کسی زنگ بزنی بگی لاقل کجایی؟!
من_خب شماره هیچکدومتون رو بلد نیستم!
توموکو_خسته نباشی!
سارا_دوستان بیایم مثبت غکر کنیم مهم اینه که آدرین الان اینجاست و سالمم هست!
با لبخند کوچیکی که زدم ادامه داد_نیمه سالم! 😂❤️
فیلیپ _البته اینم برای شما دوتا درسی میشه که سر این چیزا باهم شوخی نکنین!
من_موافقم!
مرینت_شرمنده.. همش تقصیر من بود!
من_نه بابا.. خودم قبول کردم...
ویلیام_خب حالا دیگه همچی به خیر تموم شد نظرتون چیه با یه جشن تمومش کتیم این قضیه رو!
لارا_جشن؟!.. تا همین دو دقه پیش داشتیم بال بال میزدیم پیداش کنیم بعد حالا جشن بگیریم؟!
من_ببخشید
ارن_بیخیال اون مال دو دقیقه پیش بود الان دیگه همه چی به حالت عادیش برگشت!
همچی؟!.. ازین به بعد.. هیچی به حالت عادی برنمیگرده!
_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _____________________
*مرینت
نشستیم سر میز و به نوبه اینا داریم جشن میگیریم...
کنار ادرین نشسته بودم... عجیبه.. لباساش دقیقا همون بویی رو میداد که توی طبقه چهارم به مشامم خورد!
چیزی شبیه به بوی الکل و سیگار و خاک نم کشیده!
ناراحت بود.. هر احمقی میتونست اینو بفهمه! خیلی سرفه میکرد و بنظر اذیت میرسید.. دقیقا همون حالتی که به من دست داده بود
نمیدونم چه اتفاقی واقعا افتاده، اگر ازش میپرسیدم بازم همونارو میگفت!
از شناختی که ازش دارم اگر بهش میگفتم دروغ میگی بازم حرفشو تکرار میکرد...
یه مدت خیلی توی کَفِش بودم... با غذاش ور میرفت.. و هیچی نمیگفت..
من_چیزی شده؟!
ادریت_نه براچی باید چیزی بشه؟
من_همینجوری میگم!
آدرین_پس.. فردا... چهارشنبس نه؟!
من_اره.. چطور....
اها.. یادم نبود!.. ما پنجشنبه پرواز داریم.. ایندفعه خطایی در کار نیست، میدونم که نیست!
سینگو_اره دیگه همه برمیگردیم فرانسه. ناراحتی نداره که این حمعیت دوباره دور هم جمع میشیم..
ادرین با شنیدن این چنگالش رو توی بشقاب گذاشت و دستاش رو زیر میز به هم قلاب کرد
من_همه بجز یک نفر!
چارلز_اگرست امریکا میمونه.
سرم پایین بود و زیر چشمی نگاش میکردم.. ولی میتونستم متوجه بشم که دخترا دارن با ناراحتی به من نگاه میکنن.
شیزوکو_برای چی میخوای بمونی؟
ادرین_خب.. من برای مسابقات مقدماتی امریکا انتخاب شدم
شیزوکو_وااای چقدر جالب!
توموکو_پس بعد مسابقات برمیگردی دیگه؟!
مطمئنم این سوال رو بخاطر من پرسید.. راستش خیلی دلم میخواستم بدونم چه جوابی میده!
بنظر توی فکر فرو رفت.. اخماش توی هم رفتن.. _فکر نمیکنم!
حالت چهره ای که گرفت برام جای سوال داشت.. جوری رفتار میکرد انگار اینجا موندن تصمیم خودش نبود!
خب، اگر واقعا نباشه چی؟!
________________________________________________
ادرین*
همه توی اتاقامون بودیم.. روی تخت دراز کشیده بودم..
وقتی دیدنم خیلی ریلکس رفتار میکردن...
اما با چشمای خودم دیدم چقدر نگران بودن.. نمیدونم الان باید چه حسی داشته باشم..
از طرفی خوشحال بودم که دوستای به این خوبی دارم.. و از طرفی.. مفتی مفتی دارم از دستشون میدم!
اگر حرفای لونا یه چیز چرت بیشنر نباشه چی!
اما.. با دیدن کسایی که دورش بودن چندان بلوف بنظر نمیرسید!
اقای رونالد هم که فرد سرشناس و پولداری توی امریکا بود.. در این صورت این وسط هیچ کاری از دستم برنمیاد!
امیدوارم سالم برسن فرانسه!
لباسامو عوض کردم ولی هنوز قفسه سینم درد میکرد!
ولی جلوی دهنمو میگرفتم تا بلند سرفه نکنم..
"ببین عشق با ادم چیکار میکنه!"
این حرف لونا دائم توی سرم پیچید... و اره.. موافقم.. عشق با ادم چیکار ها که نمیکنه!....
_________________________________________________
مرینت*
این که واقعا چه اتفاقایی افتاده داره دیوونم میکنه..
سینگو و لارا خوابیده بودن..
نمیتونم.. باید خودم از قضیه سر در بیارم.. یه چیزی توی زیر زمین هست و من باید ازش سر در بیارم!
یه چیزی این وسط درست نیست!..
چطوری از در رفتن بیرون که دوربینای جلوی در هتل هیچ نشونی ازشون نداشته یا اینکه نگهبانا ندیدنشون!
اروم اروم از جام بلند شدم.. و خیلی یواش کفشامو پام مردم و از اتاق زدم بیرون!
خیلی اروم رفتم سمت راه پله.. نمیتونستم وایستم تا اسانسور بیاد.. تا همکف حداقل باید با پله میرفتم..
اینقدر اروم و پاورچین میرفتم که انگار میگی قتل کردم میخوام فرار کنم!
اولین طبقه منفی... همینجوری رفتم پایین.. درو باز کردم.. خودشه طبقه منفی چهار..
ایندفعه خیلی تاریک نبود.. حداقل میتونست ادم قفسه های بزرگ پر جعبه رو ببینه!. رفتم همونجایی که بوی الکل و دود زیاد میشد!
لباسم رو جلوی بینی و دهنم گرفتم.. جعبه هارو دادم کنار.. مثل اون موقع دیوار بود.. ولی چیزی درست نیست.. گوشمو گزاشتم کنار دیوار ولی افتادم.. اون اصلا دیوار نبود!
فقط کاغذ دیواری بودن!.
جایی که نصف بدنم الان داخلش بود خیلی تاریک بود.. درواقع مثل یک سیاهچال تاریک بود.
یهو صدای گوشی اومد... مثل ویبره بود.. دقیقا یکم جلوتر توی تاریکی نور یک گوشی رو دیدم.. برش داشتم.. داشت زنگ میخورد.. نوشته بود "ایدن" صبر کن.. مگه این گوشی ادرین نیست!!!! ؟
ولی میگفت گوشیش رو دزدین که!
صدای زنگ قطع شد.. چراغ قوه گوشیشو روشن کردم و دقیقا زمانی که میخواستم برم پایین..
_اینجا چیکار میکنی؟!
این لوناست😊
واسه پارت بعد....
۵۰ کامنت💬
۲۰ لایک❤️
+پرنسس بونتن به شرطش برسه😊(چیه؟نمیشه که من اینهمه بنویسم بعد دو سه نفر ازش حمایت کنن😑)