عشق بزرگ پارت 3
افسانه برگشت بکوب رو ادامه مطلب
آدرین:اون زنی که همراه پدرم بود خالم بود...آملی....ولی پسرش کجاست؟....فیلیکس,خاله آملی پس فیلیکس کجاست؟
آملی:فیلیکس همراه با پدرش تو یه تصادف مرد.....هنوزم که بهش فکر میکنم برام دردناکه
آدرین:شرمنده خیلی ناراحت شدم
گابریل:پسرم منو فراموش کردی
آدرین:البته که نه(همو بغل کردن)
گابریل در گوش آدرین گفت:نگو که جایزه رو مرینت دوپن چنگ برنده شده
آدرین:متاسفانه آره.....ولی نگران نباش من نقطه ضعف اون دختر رو خوبب میدونم
گابریل:امیدوارم از پسش بر بیای منم اومدم که داخل جنگ تجارت بهت کمک کنم
آدرین:ممنونم پدر.......ولی چجوری با دختری که شعله آتیش عشقش هنوز تو قلبم روشنه بجنگم
مرینت:خیلی خب پدرش برگشت کار رو برام سخت کرد ولی خب خیلی هم مشکل نیست هم زمان میتونم از شر جفتشون خلاص بشم
سابین:طبق نقشه پیش برو سر خود کاری انجام نده اینطوری هممون نابود میشیم
ناشناس:به مراتب مرینت از تو باهوش تره بزار خودش کارشو انجام بده
سابین:ولی قربان.....
ناشناس:خفه برو ببین اون آملی هم باهاش اومده یا نه بیخود شو هر و پسرش رو نکشتیم که بخواد لندن بمونه قطعا خبر داره که کار ما بوده ولی به آگراست چیزی نمیگه
مرینت:اون 3 تا رو بسپرید به من شما کار شرکت رو پیش ببرید با این اوضاعی که ما داریم باید تقسیم کار انجام بدیم
سابین:کارای شرکت رو به من بسپرید چندتا طرح جدید برای لباسای زمستونی سراغ دارم
ناشناس:منم حواسم به گابریل هست....مرینت تو هم سعی کن دل آدرین رو دوباره به دست بیاری اما غلط اضافی نکن
مرینت:باشه........وقتی کارم تموم شد تیکه تیکه ات میکنم
ناشناس:تا اون زمان مجبوریم هم رو تحمل کنیم
گابریل:آملی...واقعا نمیتونم بفهمم دختری رو که با دستای خودم از پل انداختمش پایین الان شده رقیب تجاریمون
آملی:باید گذاشتش به پای شانس
گابریل:مطمئنم آدرین از نو عاشقش شده ولی اینکه چجوری اون عشق رو تبدیل به نفرت کنیم.....ایده ای براش ندارم
آملی:آدرین در حدی باهوش هست که بدونه چهه کاری رو چه زمانی انجام بده باید بسپریمش دست زمان
آدرین:واقعا در این حد بهم بی اعتمادید
گابریل:آدرین اشتباه برداشت نکن....
آدرین:کافیه پدر... به همون اندازه که عاشق اون دختر هستم به همون اندازه هم ازش متنفرم پس بیخودی حرص نخور,فردا جلسه بین روسا شرکتای مد هستش فردا اونجا میبیینمش
آملی:میخوای من همراهیت کنم
آدرین:لطف داری خاله ولی نه...خودم باید انجامش بدم
جمعه ساعت 9 صبح
مرینت:امیدوارم پسر گابریل اونجا باشه وگرنه رفتنم هیچ معنی نداره
سابین:قرار بود زودتر از اینا نابودشون کنی...چیشده کم اوردی؟
مرینت:میدونی که کم اوردن تو ذات من نیست....به هر حال نقشه از الان شروع میشه
ناشناس:موفق باشی مرینت دوپن چنگ.......البته باید بگم که من از دور حواسم بهت هست نافرمانی نکن
مرینت:من رفتم.....خب بزار ببینم عشقمون جواب میده یانه
شروع مکالمه
آدرین:برای زخم زبون هات وقت ندارم
مرینت:زنگ زدم بگم اگه برای جلسه نیای برای جفتمون بهتره اینطوری ریخت همدیگرو تحمل نمیکنیم آقای آگراست
آدرین:تو هنوزم منو رئیس خودت میدونی؟
مرینت:.......هیچم اینطوری نیست دهنتو ببند تو جلسه میبینیم کی کم میاره
آدرین: باشه عزیزم هر طور که راحتی
خب اینم از این امیدوارم از این پارت لذت برده باشید راستی رمان های منحرفی رو داخل وبلاگ خودم میزارم
تا پارت بعدی فعلا..........