عشق بزرگ پارت 3

Amir2023 Amir2023 Amir2023 · 1403/04/29 15:30 · خواندن 3 دقیقه

افسانه برگشت بکوب رو ادامه مطلب

آدرین:اون زنی که همراه پدرم بود خالم بود...آملی....ولی پسرش کجاست؟....فیلیکس,خاله آملی پس فیلیکس کجاست؟

آملی:فیلیکس همراه با پدرش تو یه تصادف مرد.....هنوزم که بهش فکر میکنم برام دردناکه

آدرین:شرمنده خیلی ناراحت شدم

گابریل:پسرم منو فراموش کردی 

آدرین:البته که نه(همو بغل کردن)

گابریل در گوش آدرین گفت:نگو که جایزه رو مرینت دوپن چنگ برنده شده 

آدرین:متاسفانه آره.....ولی نگران نباش من نقطه ضعف اون دختر رو خوبب میدونم 

گابریل:امیدوارم از پسش بر بیای منم اومدم که داخل جنگ تجارت بهت کمک کنم

آدرین:ممنونم پدر.......ولی چجوری با دختری که شعله آتیش عشقش هنوز تو قلبم روشنه بجنگم 


مرینت:خیلی خب پدرش برگشت کار رو برام سخت کرد ولی خب خیلی هم مشکل نیست هم زمان میتونم از شر جفتشون خلاص بشم

سابین:طبق نقشه پیش برو سر خود کاری انجام نده اینطوری هممون نابود میشیم

ناشناس:به مراتب مرینت از تو باهوش تره بزار خودش کارشو انجام بده

سابین:ولی قربان.....

ناشناس:خفه برو ببین اون آملی هم باهاش اومده یا نه بیخود شو هر و پسرش رو نکشتیم که بخواد لندن بمونه قطعا خبر داره که کار ما بوده ولی به آگراست چیزی نمیگه

مرینت:اون 3 تا رو بسپرید به من شما کار شرکت رو پیش ببرید با این اوضاعی که ما داریم باید تقسیم کار انجام بدیم

سابین:کارای شرکت رو به من بسپرید چندتا طرح جدید برای لباسای زمستونی سراغ دارم 

ناشناس:منم حواسم به گابریل هست....مرینت تو هم سعی کن دل آدرین رو دوباره به دست بیاری اما غلط اضافی نکن

مرینت:باشه........وقتی کارم تموم شد تیکه تیکه ات میکنم

ناشناس:تا اون زمان مجبوریم هم رو تحمل کنیم


گابریل:آملی...واقعا نمیتونم بفهمم دختری رو که با دستای خودم از پل انداختمش پایین الان شده رقیب تجاریمون

آملی:باید گذاشتش به پای شانس

گابریل:مطمئنم آدرین از نو عاشقش شده ولی اینکه چجوری اون عشق رو تبدیل به نفرت کنیم.....ایده ای براش ندارم

آملی:آدرین در حدی باهوش هست که بدونه چهه کاری رو چه زمانی انجام بده باید بسپریمش دست زمان

آدرین:واقعا در این حد بهم بی اعتمادید

گابریل:آدرین اشتباه برداشت نکن....

آدرین:کافیه پدر... به همون اندازه که عاشق اون دختر هستم به همون اندازه هم ازش متنفرم پس بیخودی حرص نخور,فردا جلسه بین روسا شرکتای مد هستش فردا اونجا میبیینمش

آملی:میخوای من همراهیت کنم

آدرین:لطف داری خاله ولی نه...خودم باید انجامش بدم


جمعه ساعت 9 صبح

مرینت:امیدوارم پسر گابریل اونجا باشه وگرنه رفتنم هیچ معنی نداره 

سابین:قرار بود زودتر از اینا نابودشون کنی...چیشده کم اوردی؟

مرینت:میدونی که کم اوردن تو ذات من نیست....به هر حال نقشه از الان شروع میشه

ناشناس:موفق باشی مرینت دوپن چنگ.......البته باید بگم که من از دور حواسم بهت هست نافرمانی نکن

مرینت:من رفتم.....خب بزار ببینم عشقمون جواب میده یانه

شروع مکالمه

آدرین:برای زخم زبون هات وقت ندارم

مرینت:زنگ زدم بگم اگه برای جلسه نیای برای جفتمون بهتره اینطوری ریخت همدیگرو تحمل نمیکنیم آقای آگراست

آدرین:تو هنوزم منو رئیس خودت میدونی؟

مرینت:.......هیچم اینطوری نیست دهنتو ببند تو جلسه میبینیم کی کم میاره

آدرین: باشه عزیزم هر طور که راحتی

 

 

 

 

خب اینم از این امیدوارم از این پارت لذت برده باشید راستی رمان های منحرفی رو داخل وبلاگ خودم میزارم 

تا پارت بعدی فعلا..........