𝒔𝒊𝒄𝒌 𝒉𝒆𝒂𝒓𝒕P6
سلام ، اومدم با یه پارت دیگه .
حمایت ها نسبت به پارت های اولیه خیلی کم شده .
ممنون میشم یکم حمایت ها رو بیشتر کنید ((راستی خیلی خوشحال میشم به رمان دنیای پیچیده عشق هم سر بزنید))
فردا صبح ، مرینت طبق همیشه از خواب بیدار شد ، صورتش را شست و تختش را مرتب کرد .
از چند پله ای که از اتاق به سالن راه داشت پایین امد و به سمت اشپزخانه رفت تا صبحانه ای اماده کند .
تمام روز های سال برای مرینت تکراری شده بود ، هروز صبح به مدرسه میرفت و بعد برای کار اماده میشد ، کل زندگی مرینت دردو کلمه درس و کار خلاصه میشد .
مرینت اخرین ظرف صبحانه را در سینک گذاشت ، صدای زنگ در مرینت رو از شستن ظرف های صبحانه منع کرد . مرینت به سمت در رفت ، وقتی در را باز کرد با چند مامور پلیس جوان روبرو شد ، مرینت شکه شده بود ، چرا باید ماموران پلیس در خانه انها می آمد ؟ به خیال اینکه شاید برای دستگیری پدرش امدند اروم به سمت ماموران پلیس لب زد : با کی....کار داشتید؟
افسر پلیس کارتی روبه مرینت گرفت و گفت : مامور استفان هستم ، به ما گزارش دادند اینجا چند کیلو مواد مخدر قایم شده ، برای بازرسی خونه هم مجوز داریم .
برگه کجوز را به مرینت دادند و بعد وارد خانه شدند ، ماموران در هر گوشه خانه در حال گشتن بودند ، یکی از مامور ها که در زیرزمین بود داد زد : قررربان پیداش کردیم .
و بعد ساکی مشکی رنگ را تحویل افسر پلیس داد ، افسر نگاهی به داخل ساک انداخت و گفت : خودشه....خانم باید با ما برای چند تا سوال به اداره پلیس بیاین .
.....................................................
مرینت توی اتاق بازجویی منتظر بود ، اشفته پایش را به زمین میزد و بدنش همواره میلرزید ، با خودش فکر میکرد : حتما کار پدرمه ، امروز صبح که خونه نبود ، حتما خودش هم به پلیس خبرداده که من مقصر بشم .
در حالی که داشت فکر میکرد ، بازپرس وارد اتاق شد ، با صدای در مرینت از افکارش بیرون امد و نگاهش را از زمین دزید و به بازپرس داد ، باز پرس پرونده را روی میز گذاشت و خودش پشت میز روبرو مرینت نشست : خود خانم استین ، میخواستی با اون همه کوکائین چیکار کنی ؟
مرینت دست پاچه شده بود ، نمیدانست چه جوابی بدهد ، سراسیمه لب زد : باور کنید اونا برای من نیست ، من روحم هم خبر نداشت .
بازپرس دوباره سوالی پرسید : مگه شما اونجا زندگی نمی کنید ، کوکائین ها هم توی خونه شما پیدا شده ، مگه کسه دیگه ای هم تو خونه هست ؟
مرینت مطئن بود مواد برای پدرشه پس با اطمینان جواب داد : بله ، پدرم صاحب اصلی خونه هستش ، باور کنید مواد برای پدرم هستش ، اخه یه دختر 16-17 ساله اون همه مواد میخواد چیکار ، همکاراتون ازم ازمایش هم گرفتن من لب به سیگارم نمیزنم .
بازپرس دستی به سرش کشید : میتونید اطلاعات دقیق تری درباره پدرتون بدید ؟
مرینت هرچه دیده بود و میدانست برای پلیس ها گفت ، پلیس ها هم خودشون میدونستند که از مرینت چنین کاری برنمیاد .
دیگه ساعت حدود 16 عصر بود و هنوز پلیس ها نتونسته بودند پدر مرینت را پیدا کنند ، مرینت هنوز توی بازداشت بود ، با نگرانی ناخون های دستش را میجوید که بازپرس وارد اتاق شد ، گوشی مرینت را بهش داد و گفت : اگر کسی رو داری بهش زنگ بزن ، اگر پدرت پیدا نشه متهم درجه 1 تویی .
ته دل مرینت خالی شده بود ، با استرس توی لیست مخاطب هاش دنبال اسم جک میگشت .
+الوو......سلام جک.
-سلام عزیزم....چی شده ؟ امروز مدرسه نیمدی؟
+من ایستگاه پلیسم....من و بخاطر کاری که پدرم کرده گرفتن ، الانم پدرم پیداش نیست ، تو میتونی بیای ؟
-نمیتونم عزیزم.......یه قرار خیلی مهم دارم.
+اهااااااا.........باشه ، خدافظ .
و بعد تلفن رو قطع میکنه ...... مرینت تعجب کرده بود ، قرار ؟
این دفعه به گوشی رز زنگ زد اما زد هم خطش را اشغال کرد ، دیگه براش نمونده بود ، سرش را داخل دستانش بود و اروم گریه کرد .
با صدای باز شدن در قطره های اشکش را پاک کرد و
یه پارت دیگه ، برای پارت بعد شرط نمیزارم تا حمایت هاتون رو ببینم و اگه حمایت کم بشه شاید ادامه ندم 😞 😞😞