❤غروب عشق P6❤
ممنون از حمایت، بریم ببینیم، این مرینت خانم که میگه از پسرا متنفرم، اگه پای آدرین هم وسط باشه بازم اینو میگه؟!؟!؟! 😁😁✨✨🦋🦋
آدرین لب هایش را به سوی لب های مرینت نزدیک و نزدیک و نزدیک تر کرد و بالاخره مرینت را بوسید و مرینت را از حصار دستانش آزاد کرد، مرینت بعد از اینکه آدرین او را بوسید، دو برابر دفعه ی قبل که با آدرین رقصید خجالت کشید جوری که میخواست از خجالت مثل بستنی آب شود و به زیر زمین برود، اما آدرین هنوز کارش با او تمام نشده بود!! آدرین به مرینت گفت: قبل از اینکه بری خونه میخوام یه چیزی بهت بگم! من عاشق تو شدم، اما این عشق نمیتونه یه طرفه باشه! پس من بهت حق انتخاب میدم، بعد کف دست مرینت رو گرفت و خودکاری رو از جیبش در آورد و و شماره اش را کف دست مرینت نوشت و بعد گفت: این شماره ی منه اگه خواستی و دوست داشتی که من و تو گرل فرند و بوی فرند هم باشیم به این شماره پیام بده، اگه پیام بدی یعنی جوابت مثبته، و بعد به سمت ماشینش رفت و گفت: زیاد منتظرم نزار، آخه تو قلب و ذهن من و خیلی درگیر کردی، درگیرکننده ی قلب و ذهنم! و سوار ماشین و شد و رفت! مرینت هاج و واج و گیج در خونه رو باز کرد و وارد خونه شد وقتی سابین مادر مرینت او را دید گفت: مرینت حالت خوبه! مرینت هم گفت: آره حالم خوبه مامان! ممنون! و بعد با عجله دویید و از پله ی های اتاقش بالا رفت و رفت تو اتاقش!! مرینت از شدت گیجی و ناراحتی روی تخت افتاد و بلند گریه کرد!!! از یه طرف عاشق آدرین شده بود و از یه طرف نمیتونست دیگه به پسرا اعتماد کنه!!! در همین حال که داشت گریه میکرد صدایی او را به خود آورد! صدای در بود! سابین بار دیگر در زد و گفت: مرینت میشه بیام تو! مرینت سریع اشک هایش را که مثل دانه های مروارید بود پاک کرد و صدایش هم که خروسکی شده بود رو صاف کرد و گفت: بله مامان، بیا تو!! سابین در رو باز کرد و وارد اتاق مرینت شد و در رو آروم بست! سابین: تو که گفتی همه چی خوبه؛ ولی قیافه ات اینو نمیگه!! مرینت: مامان من خوبم! ولی بعد از کمی مکث با بغض گفت: نه مامان اصلا خوب نیستم؛ خیلی حالم بده! و زد زیر گریه!! سابین آرام قدم برداشت و روی تخت مرینت نشست و مرینت را بغل کرد و دستش را آرام آرام روی سر مرینت کشید و گفت: آروم باش دخترم! مگه چی شده؟! بگو و خودت رو خالی کن!! مرینت: همش تقصیر پسراس! سابین: مگه چی شده؟! مرینت همه ی قضیه رو برای مادرش توضیح داد. سابین گفت: ببین مرینت باید ببینی قلبت چی میگه!! مرینت: ولی مامان اون دفعه هم قلبم بود که منو به اشتباه انداخت!! سابین: ولی الان قلبت دیگه درس عبرت گرفته پس الان دیکه میتونی با اطمینان بهش گوش کنی!!مرینت:راست میگی مامان؟!؟! سابین:البته!حالا هم اشکاتو پاک کن و بخواب و خوب به این قضیه فکر کن!شب بخیر و سابین از اتاق خارج شد!!مرینت: اون شب یک عالمه فکرد اما نتونست درست حسابی تصمیم بگیره!!
فردا صبح:مرینت:مامان من میرم بیرون یه هوایی بخورم؛بای!سابین: بای دخترم!مراقب خودت باش!مرینت:چشم مامان! مرینت اومد بیرون یه تنفس عمیق کشید و گفت:خیلی هوس بستنی کردم!و بعد رفت یه تاکسی گرفت و رفت بستنی فروشی وقتی از ماشین پیاده شد در حالیکه قدم هایش را به سوی بستنی فروشی تند تر میکرد ناگهان به چیزی برخورد! او به دوست دختر یک پسری برخورد!بوی فرند اون دختر عصبانی شد و گفت: هی دختر معلوم هست حواست کجاست! چرا مثل وحشی ها میخوری به این دختر بیچاره!!!مرینت:عذر میخوام آقا حواسم نبود!! پس حواست کجاست الان یه سیلی میزنم بهت تا از این به بعد حواست باشه دختره ی پر رو و همین که دستش رو برد بالا تا بزنه تو صورت مرینت یه پسر جذاب و خوشتیپ اومد وسط و مرینت رو به پشت خودش کشید و دست اون مرد رو تو هوا نگه داشت و گفت: به چه جرئتی داری به یه فرشته دست درازی میکنی مرینت در جاش خشکش زد و او کسی نبود جز......
خب اینم از این پارت،امیدوارم خوشتون اومده باشه، برای پارت بعد 20 لایک 18 کامنت، بای✨🦋