Reality👩🏻⚕️p51🧑🏼⚕️
سلام من اومدم با پارت جدید خب اگه پارت های قبل نخوندید برید بخونید و لایک کنید و کامنت بزارید بعد بیایید سراغ این پارت خب حالا میتونید برید ادامه مطلب♥️😍🥺
شروع پارت جدید ادامه پارت 50
از زبون مرینت :
خیلی استرس دارم … چون ممکنه پلیس ها به جای اینکه بهم کمک کنن , علیه من بشن . فقط با یه شرطی قول همکاری دادن که ثابت بشه قتل کار لایلاست . وگرنه مثل مهمون میان تو و مثل پلیس من رو میبرن زندان . به همین سادگی . زمانی این بدتر میشه که من مجبورم جلوی بقیه همزمان خوشحال و بدون هیچ دغدغه به نظر برسم و در سمت دیگه هم حواسم به لایلا باشه . نشسته بودم و داشتم به این ها فکر میکردم که یهو یه نفر در اتاقم رو زد . آلیا بود :
آلیا : مرینت ! مهمون ها دارن میان . آدرین هم داره با اون عفریته میاد . بیا بریم آماده بشیم .
مرینت : باشه . فقط یادت باشه ! وقتی مراسم رقص شروع شد اینجا باشی ها !
آلیا : حله ! بیا بریم
در نهایت زمانی که داشتیم این بهترین چیزی بود که از دستمون بر میومد . نقشه این بود که ازش حرف بکشیم . همزمان اینکه من در حال تحریک کردن لایلا توی اتاقم هستم , آدرین و آلیا و نینو به همراه چند تا از پلیس ها توی اتاقم قایم میشن و کلارا هم تصاویر و فیلم دوربین های مخفی داخل اتاقم رو ضبط میکنه . تمام نقشه هم به من بستگی داره . اگه من بتونم از لایلا حرف بکشم کار تمومه ولی اگه نتونم … کار خودم تمومه .
از روی تخت بلند شدم و رفتم تا به مهمون ها خوش آمد گویی کنم .
کم کم همه میرسیدن و ترس من از رفتن آبروی کل خاندانم بیشتر میشد . ( ی امارت اجاره کردن خونه خودشون نیست ) کل امارت به خاطر من چراغانی شده بود و حتی تم مخصوص برای تولدم ساخته بودن . تم رنگ آبی فیروزه ای . اما هیچ کدوم از این ها دلم رو خوش نمیکرد . تا وقتی که لایلا برای خودش بدون هیچ ترسی قدم بر میداره و هر جا که میخواد میره , هیچ چیز دلم رو خوش نمی کنه … همینطوری که داشتم به این موضوع فکر میکردم , خرمگس معرکه , دستاش حلقه بر دستان عشق زندگیم , وارد امارت شدن . اونقدر خشمگین بودم که صدای تق تق پاشنه کفشم , کل سالن رو پر کرده بود و میشد صدا رو به وضوح شنید … با عصبانیت داشتم میرفتم جلو که یاد توصیه های ناتاشا ( مامور رومانوف ) افتادم … یه نفس عمیق کشیدم و رفتم جلو تا خوش آمد گویی کنم . :
مرینت : سلام دوست قدیمی ! چه ضیافتی ! خوش آمدید !
لایلا : سلام عزیزم ! تولدت مبارک ! چقدر شب تولدت ماه شدی ! اوه ! تا یادم نرفته کادوی تولدت ! عشقم ! کادو رو تقدیم میکنی ؟
آدرین : سلام خانم ویلسون ! بفرمایید ! این هدیه ای که نامزدم براتون تدارک دیده !
جعبه ای نسبتا کوچیک کاغذ کادو شده دست آدرین بود که اون رو بهم داد . :
مرینت : واقعا از هر دوتون متشکرم . بفرمایید داخل !
آدرین به نشانه احترام سر خم کرد و به همراه لایلا وارد سالن اصلی امارت شدن . نفسم رو دادم داخل و محکم دادم بیرون . انگار از درون وجودم آتیش گرفته بودم اما باید صبر میکردم … صبر …
مهمونی شروع شده بود و اکثر افراد در حال صحبت کردن با هم بودن . صدای خنده ها توی سالن پر بود و ذهن منم پر از دغدغه و فکر و خیال. تنها نشسته بودم روی صندلی جلوی میز بار . با قاشقی که داخل لیوانم بود داشتم با نوشیدنی بازی میکردم که یهو یه نفر اومد کنارم نشست :
رومانوف : تنها بودن رو دوست داری ؟
مرینت : خانم رومانوف ! شمایید !؟
رومانوف : شششششش ! راحت باش ! ناتاشا صدام کن !
مرینت : باشه ناتاشا ! راستش یه مواقعی از زندگی اونقدر تنها بودم که عادت کردم .
ناتاشا : راستش میدونی … شما پولدار ها زندگی رو خیلی پیچیده میکنید .
مرینت : چطور ؟
ناتاشا : من توی هر موقعیتی از زندگی بودم . اما هیچ وقت پولدار نبودم . خیلی هم علاقه ای بهش ندارم .
مرینت : چرا ؟
ناتاشا : پولدار ها همیشه دشمن دارن . حریم شخصی براشون بی معنیه . بعضی هاشون سر یه سری چیزای کوچیک افسرده میشن . بعضی هاشون به یه سری چیزایی حساسن و گیر میدن که برای مردم عادی خیلی چیز نرمالیه ! میدونی پولدار ها خیلی چیز ها دارن , اما چیز های مهم رو ندارن … مثل خودت ! چقدر از این که پدرت بهت اهمیت نمی داد گله مند بودی ؟
مرینت : راست میگی …
ناتاشا : یا همین الان ! چرا یه نفر میخواد از زندگی ساقطت کنه ؟
مرینت : خب گناه من چیه که بابام پولداره ؟
ناتاشا : گناهت اینه که توی پول غرق میشی . بعضی وقت ها باید مثل مردم عادی زندگی کرد . وقتی میخوای یه چیزی بخری پول هات رو پس انداز کنی خودت بخری . یا وقتی به یه مشکل میخوری سعی کنی خودت حلش کنی . برای خودت هدف هایی داشته باشی که راه های سختی دارن . چون رسیدن بهشون شیرینه . این باعث میشه زندگی معنی بده . باعث میشه که با هدف زندگی کنی . با هدف تلاش کنی و با هدف بمیری …
مرینت : واقعا حرف هات تاثیر گذار بود … تا حالا اینطوری به قضیه فکر نکرده بودم … بیخیال ! برای فکر کردن به این ها وقت زیاد هست . فعلا بیا گندی که هست رو جمع کنیم . میشه نقشه رو یه بار دیگه بگی ؟
ناتاشا : اوکی . ببین . حدود 15 نفر مامور با لباس های مبدل بین ما هستن . همه ما با اون بیسیمی که توی گوشمون هست و داخل گوش تو هم هست صدای همدیگه رو میشنویم . 4 تا مامور توی اتاقت مخفی شدن و آدرین و نینو و آلیا هم بهشون ملحق میشن . بد بوی 17 هم تمام دوربین هایی که به صورت مخفی هم به صورت بادی کم و هم به صورت مدار بسته کار گذاشته شدن رو کنترل میکنه و فیلمشون رو ضبط میکنه و هواس شون هست که لایلا داره دقیقا چی کار میکنه …
مرینت : وایستا ببینم ! گفتی بادی کم ؟
ناتاشا : آره ! توی دکمه کت آدرین و نینو و توی گردنبند و گوشواره های تو و آلیا دوربین هست و هم فیلم و صدا رو ضبظ میکنه و هم برای بد بوی 17 میفرسته تا مدارک طوری محکم باشه که دیگه لایلا از این غلط ها نکنه ! .
مرینت : کی شروع کنم ؟
ناتاشا : همون موقع که گفتی ! بعد از مراسم رقص …
کلارا :
وقتی از یه جای دور روی همه چیز نظارت میکنی , خیلی کیف میده . اصلا حال میکنی . پشت میزم نشسته بودم و همه مانیتور ها رو زیر نظر داشتم . داشتم اینطرف و اونطرف رو چک میکردم که دیدم مرینت با رومانوف خیلی گرم گرفته و ناتاشا هم همون حرف های همیشگی رو میزنه . راست هم میگه ها . ولی خب برای من یکم تکراریه . منم که بی کار بودم گفتم بشینم به حرفاشون گوش بدم … :
مرینت : کی شروع کنم ؟
ناتاشا : همون موقع که گفتی ! بعد از مراسم رقص …
بد بوی : ببخشید وارد بحثتون میشم اما هر وقت من بگم شروع میکنید .
ناتاشا : ببخشید ؟
مرینت : مگه من قرار نیست ازش حرف بکشم ؟
بد بوی : معلوم نیست لایلا کی میخواد بره و معلوم نیست کجا میخواد بره . منم حواسم بهش هست . پس هر وقت من بگم حرکت میکنید .
مرینت : نه ! من شاید توی موقعیت بدی باشم !
ناتاشا : اینطوری که نمیشه ! موقعیت رو از دست میدی !
همینطوری که اون دو نفر داشتن با هم دیگه بحث میکردن مراسم رقص داشت شروع میشد . لایلا هم این طرف و اونطرف میرفت اما کار مهمی نمیکرد . وسط این قضیه یهو بابای مرینت , دخترش رو صدا زد :
مرینت :
مرینت : ناتاشا ! یه لحظه من برم پیش بابام .
ناتاشا : دیر نکنی .
مرینت : همممم
بلند شدم و رفتم پیش بابام . دم در وایساده بود . کنار یه ون که داشت کادو ها رو میبرد . وقتی رسیدم بهش :
مرینت : بله بابا ؟
تام : عزیزم . یه کاری پیش اومده . باید برگردم بیمارستان . این ون هم کادو ها رو میبره خونه . میخوام برم . متاسفم که نیستم ولی نگران نباش . سپردم به برادر هات سوپرایز بزرگی در انتظارته . منم سر راه این کادو ها رو میزارم توی ماشین و خودم میرم .
مرینت : ممنونم پدر … بابت همه چیز .
تام : الان به فکر این ها نباش . الان برو خوش باش . !فعلا !
مرینت : فعلا بابا !
با یه حس خوبی برگشتم بیش ناتاشا تا ببینم چی میشه . :
مرینت : خب . تموم شد .
ناتاشا : خب اما …
بد بوی : خب به نظرم حرف هاتون رو بزارید برای بعد . مراسم رقص شروع شد .
ناتاشا : هر چی شد یادت باشه هر کاری خواستی بکنی توی شبکه واکی تاکی توی گوشت بهمون خبر بده .
مرینت : باشه !
شبکه واکی تاکی ( بیسیم ) :
مامور 1 : ای بابا ! بقیه دارن داخل سالن میرقصن ! اونوقت من کمرم اینجا شکست تا قاییم بشم ! بابا این چه کمدیه ! دهنم سرویس شد !
مامور 2 : خیلی صحبت میکنی ! جای تو باز خوبه ! من زیر تخت چفت شدم ! به زور نفس میکشم ! دزموند رو بگو داره تو سالن حال میکنه میرقصه ! چطوری دزموند ؟
مامور 3 (دزموند ) : اهم ! نباید با اسم صدام میزدی ! من حاضرم بیام برم توی اتاق , داخل یه گلدون قایم بشم اما چند ثانیه دیگه اینجا نمونم ! دیگه حالم داره از یه سری آدم هایی که اینجان به هم میخوره ! .
بد بوی : خیلی صحبت میکنید ها !
مامور 1 : کسی از شما نظر خواست ؟
بد بوی : ببخشید ؟
مامور 2 : مگه مافوق ما تویی که دستور میدی ؟ اصلا کی گفته همکاری با یه هکر تحت تعقیب جرم نیست ؟ معلوم نیست بعد از تموم شدن این ماجرا تو دادگاه نظامی چه بلاهایی میخواد سر هممون بیاد .
مامور 3 : خدا کار کسی رو به دادگاه نظامی نندازه ! واقعا …
ناتاشا : هی من هیچی نمیگم ! بسه دیگه ! تمومش کنید ! گوشم داره گز گز میکنه … واقعا باید آدم کار ها رو تنهایی انجام بده .
مرینت : بزار صحبت کنن . من که دارم حال میکنم .
بد بوی : از همین الان سکوت کامل رادیویی ! از این به بعد هر کسی بخواد صحبت کنه از شبکه خارجش میکنم …
تا چند ثانیه همه جا ساکت بود … هیچ کسی هیچ چیز نمیگفت .
8500 کاراکتر
خب پایان پارت بیشترش رو الکس نوشته پارت بعد لباس مرینت رو میزارم چون موقعیت خوبی برای توصیف لباس نبود بخاطر همین فقط عکسش رو میزارم تا بتونید تصور کنید😁♥️ ...
شرط 200 کامنت و 60 لایک