رمان irreversible love پارت ۲

Mahsa Mahsa Mahsa · 1403/04/17 20:07 · خواندن 5 دقیقه

امده ام با پارت ۲رمان irreversible love. 

 اگه پارت ۱رو نخوندین میتونین از طریق برچسب بخونین. ممنون میشم کسایی که لایک می کنند کامنت هم بزارند🌸🌸

مرینت برای اخرین بار خودش را در اینه نگاه کرد؛ بلوز بافتنی سفید استین بلند، شلوار پارچه ای نسکافه ای و کیفی به رنگ شلوارش.ارایش ملیحی کرده بود و موهایش را که تا روی شانه اش میرسیدند باز گذاشته بود.از خانه بیرون زد و با ماشینش به سمت شرکت حرکت کرد.هنگامی که جلوی شرکت رسید ساعت را نگاه کرد:۸:۰۱ . قرار بود ساعت ۸ شرکت باشد اما یک یا دو دقیقه از نظر مرینت تاخیر زیادی محسوب نمی شد. البته که این فقط از نظر مرینت بود. هنگامی که به داخل شرکت رفت می توانست صدای غر زدن شخصی را در پشت سرش بشنود:«دیر کردید خانم دوپنچنگ. اصلا به ساعت نگاه کردید؟ »مرینت با تعجب برگشت:«ببخشید اقای؟»مرد جواب داد: «اگرست»مرینت ادامه‌ی حرفش را از  سر گرفت:      «ببخشید اقای اگرست اما یک یا دو دقیقه تاخیری محسوب نمیشه که بخواهید به خاطرش از حقوقم کم کنید یا بهم تذکر بدید.»اقای اگرست یکی از ابروهایش را بالا داد:«یادم نمیاد به شما اجازه داده باشم حرف بزنید. » مرینت در حالی که حس می کرد لحظه به لحظه بیشتر از اگرست بدش می امد جواب داد:«چون من ازتون اجازه ای برای حرف زدن نخواستم اقای ادرین اگرست. » ادرین انتظار چنین جوابی را از سوی مرینت نداشت؛ اما سعی کرد به خودش مسلط باشد:«خانم دوپنچنگ این دفعه چشم پوشی می کنم اما اگه یک دفعه دیگه تکرار بشه بخششی در کار نیست و مستقیما از حقوقتون کم میشه.» مرینت می خواست جواب ادرین را بدهد؛ اما حس میکرد دیگر حوصله ی  ادامه این جر و بحث را نداشت.«میشه فقط دفترمو نشونم بدید؟ممنون میشم.»ادرین نفس عمیقی کشید و مرینت دقیق تر به او نگاه کرد؛ چشم هایی زمردین که انسان را در جنگل نگاهش گم می کرد و موهایی به رنگ خوشه های گندم طلایی. دخترک نمی توانست از این حقیقت که ادرین چهره ی جذاب و با وقاری داشت به سادگی عبور کند.او تمام مدتی که ادرین او را به سمت دفترش راهنمایی میکرد در همین فکر بود. البته در راه ادرین بقیه را با مرینت اشنا کرد؛ اما مرینت همه را از روز قبل از ورود به شرکت می شناخت. «ایشون خانم سزار هستند؛ منشی بنده و مدیر فنی. اقای لحیف مدیر فروش و یکی از فروشنده هاست. با بقیه افراد هم طی کار اشنا میشید.»مرینت بیشتر غرق صدای ادرین بود که با گفتن هر کلمه، گوش مرینت را نوازش میداد. یک لحظه فکر کرد ادرین زیباترین پسریست که تا به حال دیده؛ اما لحظه ای بعد خودش از فکرش خنده اش گرفت و سرش را از مسخره بودن فکرش تکان کوچکی داد«چیزی شده خانم دوپنچنگ؟ »مرینت جواب داد:« نه چیزی نشده. مگه باید چیزی بشه؟»ادرین به چشمان مرینت نگاه کرد:«نه اما به خاطر خندتون بود. فکر کردم شاید چیزی شده» مرینت ساکت ماند. نمی توانست فکری را که در سرش امده بود برایش بیان کند.به محض این که اقای اگرست دفتر مرینت را نشانش داد؛ بدون لحظه ای درنگ به داخل دفترش رفت و تصمیم گرفت با زویی تماس بگیرد. 

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ

«چجوری تونست به من همچین حرفی بزنه؟ »ادرین دستش را مشت کرد و محکم بر روی میزکوبید.   «زیادی داری سخت میگیری ادرین» ادرین نفسش را به ارامی و از روی عصبی بودنش بیرون داد:«این طور نیست نینو. نبودی ببینی چطور داشت برای من تعیین تکلیف میکرد.»نینو با صدای بلند خندید:«کاش اون صحنه رو از دست نمیدادم. » شعله عصبانیت در ادرین بیشتر شد«نینو! »نینو سرش را کج کرد: «معذرت میخوام ادرین. اما تو هم زیادی سخت نگیر. » ادرین سرش را به نشانه موافقت به بالا و پایین تکان داد«باشه نینو. البته برای گیر دادنم دلیل داشتم. »نینو یکی از ابروهایش را به نشانه تعجب بالابرد:«کنجکاوم دلیلت رو بشنوم.»ادرین دلیلش را توضیح داد:«اول اینکه به خاطر اوضاع شرکت از صبح تو فکر بودم و اعصاب خوبی نداشتم؛ و دوم نمیخواستم فکر کنه میتونه هر وقت خواست با تاخیر بیاد. اما بعدا ازش معذرت خواهی میکنم.»موقع گفتن جمله ی بعدی اش شانه هایش را بالا انداخت:«البته از حق نگذریم دختر قشنگی بود.»نینو جواب داد:«عاشق شدی؟ » چشمان زمردین ادرین گرد شد:«معلومه که نه!ففط ازش تعریف کردم. حالا برو سر کارت»_«باشه رفیق. رفتم. مواظب خودت باش»پشت بند جمله اش چشمکی زد:«اصلا هم عاشق نشدی»-«نینو!»نینو خنده ای کرد:«باشه رفیق به خدا باور کردم می خواستم شوخی کنم. من رفتم خدافظ.»ادرین به نینو نگاه کرد که ارام ارام میرفت و در را پشت سرش می بندد.درست  بود که همین چند لحظه پیش به نینو قول داد عصبانی نشود؛ اما نمی توانست حرف مرینت را فراموش کند. «چون ازتون اجازه ای نخواستم» همچنان که زیر لب غر غر می کرد صندلی را عقب کشید و پشت میزش از چوب درخت بلوط ساخته شده بود نشست. دسته ای پرونده رو به رویش قرار داد و مشغول خواندن و بررسی هر یک شد اما نمی توانست حرف دخترک را فراموش کند.پس از تمام کردن پرونده ها، صدای در خوردن به گوش رسید. «بیا تو»خانم سزار یواش در را باز کرد:«ببخشید مزاحمتون شدم اقای اگرست. اقای لحیف گفتند این گزارش ها رو بهتون برسونم.»ادرین تعجب کرد که چرا نینو خودش گزارش ها را به او نداده بود«ممنون حالا میتونید برید. » ادرین پس از رفتن الیا گزارش ها را بررسی کرد. اوضاع اقتصادی شرکت خوب نبود.یک ماهی می شد که فروش خوبی نداشتند و وام هایی به مبلغ بالا از بانک های مختلف گرفته بودند. باید به دنبال راه خوبی می گشت تا این اوضاع را درست می کرد. اما چه راهی؟ ادرین زیر لب با خودش زمزمه کرد  :«سرمایه گذار»

پایان پارت ۲

عکس لباس مرینت:

ممنون میشم کسایی که لایک ممیکنند یک کامنت هم بزارن🌸🌸🌸