(10)Magic of love
می دونم که خیلی از رفتنم می گذره اما هنوز همونم همون آدم قبلی .......
(این داستان شروع کابوس )
»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»›»»»»»»»»»»»»»»»»»»»
زاک : چیه ؟ ترسیدی ؟ ههههه
ایده با نگاهی ناباورانه به اون نگاه می کرد چون اون کسی نبود چیز.....
هنری : واقعاً خیلی احمق هستی که نفهمیدی این منم
من : میگم اگه منم از جادوی تغییر قیافه استفاده هم می کردم تو هم من نمیشناختی 😑
هنری : باشه بابا تو درست می گی 🙄
_ معلومه که درست می گم ، خب تو برای چی این کار با دوستام کردی
_ معلومه برای اینکه ی بار دیگه تور زیر پاک له کنم
_ یعنی میخوای اون قضیه ۲۰۰ سال پیش تکرار کنی ؟
_ من برای اینکه تو درد رنج بکشی هر کاری می کنم ایدن چون تو ی آدم پست و حقیری
_ هنری ، تو خودت می دونی من این آدم نیستم .
ایدن با چشمانی گریان ، نگاهی خاص گفت : می دونی چیزی که هیچ وقت نمی فهمیدم این بود که چرا ؟ چرا ی روز دوستمون به هم زدی ؟
چرا من رنج دادی ؟ من با تو چی کار کردم هنری ؟ من جز اینکه تو بخندی هیچ چیز....
_خفه شو ایدن ، ی روز می فهمی چرا من این کار باهت کردم چون آدرین همون قدر که فکر می کنی مهربونه ی روز ولت می کنه ؛ مثل من !
_ آدرین مثل تو نیست آدرین فرق می کنه هنری
هنری با نگاهی متفاوت نزدیک ایدن شد گفت : بعداً می بینمت دوست قدیمی ؛ و در تاریکی محو شد .
ایدن همون طوری ماتش برده بود و داشت گریه می کرد در همون لحظه همه بچهها از حالت عرسک خیمه در آمدن و ایدن در حال گریه کردن دیدن .
آدرین که از هیچی خبر نداشت نزدیک ایدن شد و اون بقل کرد گفت : همه چیز درست می شه رفیق باهم درست می کنم همه چیز 🫂
ایدن بلند شد و اشکش پاک و گفت : می گم هنوز هالوین تموم نشده
مری : ایدن ....
من : نه مرینت من حالم خوبه بیاد بر گردیم خونه
نینو : اما الان ما ۳ یا ۴ ساعت اینجایم اگه بر گردیم هالوین تموم شده ؟
آلیا : حق با نینو هست هالوین تموم شده
من : خبببب راستش زمان توی دنیا های دیگه فرق می کنه ما ساعت 8:30 از پاریس آمدم توی این در حال حاضر توی دنیای خودمون فقط ی ربع گذشته 😅
آدرین : پس بیاید بر گردیم
بعد از این همه اتفاق اون ها به پاریس بر گشتن و بقیه ی شب با هم گذراندن بازی کردن داستان های ترسناک گفتن فیلم دیدن ..... اما ایدن توی کل مهمونی فکرش در گیر حرف های هنری بود.
اگه واقعاً هنری درست بگه چی اگه رابطه اش با آدرین مثل رابطه اش با هنری بشه چی اگه .....
توی همین فکر بود که نفهمید چطوری خوابش برد اما وقتی صبح بیدار شد .....
»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»
های گایز می دونم خیلی وقت هست که این رمان نذاشتم و آخرین قسمت برای هالوین بود و قرار بود این قسمت تمومش کنه اما نشد دیگه .
از کسای که قبلاً این رمان خوندن میخوام که همایت کنن و اونایی که تازه این رمان دارن می خونن از فست اول بخونن وگرنه نمی فهمن کل داستانو
لایک کامنت یادتون نره ❤️