❤غروب عشقP4❤

Melika Melika Melika · 1403/04/16 00:40 · خواندن 3 دقیقه

بفرمایید ادامه مطلب ببینیم تو مهمونی چه اتفاق هایی میافته یا اصلا بهتره بگم ببینیم تو زندگی مرینت چه اتفاق هایی میافته✨✨✨✨✨

کیم در جواب مرینت گفت: عه مرینت چیزه... راستش باید یه چیزی رو بهت بگم!!! مرینت: چیه چی شده؟؟؟ وقتی کیم میخواست که ادامه ی حرفش رو بزنه، ناگهان صدای دختری آمد! آن دختر کلویی بود! کلویی قدم به سوی کیم برداشت و وقتی به او رسید دستش را دور بازوی کیم حلقه کرد و گفت: کیم! این دختره دیگه کیه؟! از ظاهر لباساش میخوره دختره یه گدا باشه! زود باش بیا بریم رقص داره شروع میشه!! کیم رو به مرینت کرد و گفت: معذرت میخوام مرینت!!! میخواستم زود تر بهت بگم، ولی تو اصلا نمیذاشتی آدم حرف بزنه!! من کلویی رو دوست دارم و اون دوست دخترمه!! برات آرزوی موفقیت دارم! خداحافظ!!!  کلویی: یه بار دیگه ببینم به کیم نزدیک بشی، من میدونم با تو!!! و با کیم رفتن!!! مرینت خیلی جا خورده بود اون واقعا تو شوک بزرگی بود!!  ااون تمام این مدت فکر میکرد عشق بین خودش و کیم دو طرفه است؛ ولی اشتباه میکرد! اونم یه اشتباه بزرگ!!!  مرینت پیش خودش گفت:  کیم عوضی! کیم آشغال! ازت متنفرم! از همه ی پسرا متنفرم! همتون آشغالی بیش نیستین!  مرینت جلوی گریه خودش رو گرفت چون میدونست اگه گریه کنه جلوی اون دوتا یعنی کلویی و کیم یه انسان ضعیف به نظر میاد به خاطر همین رفت و روی صندلی نشست و خودشو خیلی شاد جلوه داد اما نه! نمیتونست تحمل کنه برای همین هم از شرابی که روی میز بود برداشت و هی ریخت و خورد انقدر خورد که مست مست شد و حالش بد تر و بدتر شد!!!  ااون تو اون لحظه یه تصمیم گرفت! مرگ!  ااون میخواست از این جهنم آزاد بشه به خاطر همین شیشه ی خالی شراب رو برداشت و به محیط باز دانشگاه رفت و وقتی به حیاط دانشگاه رسید شیشه ی شراب رو روی زمین انداخت و شکست!!  ااو یک تکه از شیشه ی شکسته رو بردلشت و اون رو روی رگ دستش گذاشت و میخواست شیشه رو به رگش بکشه تا بمیره! اون میخواست از این دنیا و پسرای عوضیش، آدمای عوضیش رها بشه همین که خواست شیشه رو روی رگش بکشه، ناگهان صدایی او را به خود آورد! صدای آرامش بخشی بود ولی برای درد او کافی نبود!! آن صدا برای پسری به اسم آدرین بود! آدرین سریع به سمت مرینت دویید و سریعا شیشه را از دستش گرفت و روی زمین انداخت!! آدرین: معلوم هست چه غلطی داری میکنی دختر!!! مرینت: چرا مزاحمم شدی آشغال!!  میخوام برم! میخوام از این دنیا برم! میخوام از دنیا خلاص بشم! از پسرا خلاص بشم! از همه ی آدم های عوضی خلاص بشم! چرا نمیزاری! من اگه باشم یا نباشم چه فرقی برای تو و آدم های این دنیا میکنه! تازه جاتون گشاد تر میشه که!!! مرینت خم شد تا یک تکه ی شیشه ی دیگر بردارد که آدرین دستش را عقب کشید و گفت: من نمیتونم بزارم یه فرشته از این دنیا بره....... 

 

 

خب خب اینم از پارت چهار که تموم شد ولی پایان عاشقانه داشت و عاشقانه تر هم میشه از پارت های بعد!!! امیدوارم که خوشتون اومده باشه!!!  خخب دیگه از این پارت به بعد شرط میزارم و اگه شرط کامل نشه پارت نمیدم!!!!!!  برای پارت بعد 13 کامنت و 16 لایک 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨