ℌ𝔬𝔫𝔢𝔰𝔱 𝔢𝔶𝔢𝔰 〷

𝗶𝗇𝗌𝖺𝗇𝖾 𝗶𝗇𝗌𝖺𝗇𝖾 𝗶𝗇𝗌𝖺𝗇𝖾 · 1403/04/12 14:57 · خواندن 12 دقیقه

P2


Master honey S2


ساعت ده و نیم شب بود که صدای زنگ آیفون بلند شد . تعجب کردم،آدرین که کلید داشت و جز اون هم کسی رفت و آمدی به اینجا نداشت.طرف انگار طلبکار بود که زنگ رو پی در پی می زد و با مشت و لگد به جون در افتاد... به سمت آیفون رفتم اما قبل از 
اینکه من دکمه رو بزنم در با کلید باز شد ،از پنجره سرک کشیدم،آدرین در حالی که 
بازوی یه دختر و گرفته بود اومد داخل... درو بست و بازوی دختره رو با شدت ول کرد . 
چشمامو ریز کردم تا بهتر ببینم،انگار دختره داشت داد می زد،همین طور آدرین که از 
حالت های صورتش فهمیدم عصبانیه و داره فریاد میزنه... نمی دونم آدرین چی گفت که 
دختره با قدم های بلند به سمت خونه اومد و طولی نکشید که در با شتاب باز شده و فریاد 
دختره به گوشم رسید 
_حالا بهت نشون میدم بهم ریختن زندگی من یعنی چی؟ 
آدرین هم پشت سرش اومد . دختره نگاهی به من انداخت و گفت 
_این کیه؟ 
اصلا از لحنش خوشم نیومد ولی از حق نگذریم خوشگل بود،قد بلندی داشت و تیپ و لباس هاش همه مارک و اتو کشیده.اگه این همونی باشه که آدرین عاشقشه باید اعتراف 
کنم که حق داره.. 
ٱدرین نگاهی به من انداخت و رو به دختره گفت 
_آبروریزی نکن لایلا،بهت گفتم من کاری به اون نامزد مفنگی تو نداشتم. 
_پس کی بود که دیشب به جون استیو افتاده بود و سیر کتکش زد تو نبودی که تا فهمیدی نامزد کردم زهرتو ریختی؟ 
آدرین داد زد: 
_نه من نبودم حالیته؟من با مشت و لگد نمی جنگم خودتم می دونی. 
لایلا پوزخندی زد و گفت 
_آره راست میگی تو یه اسلحه می ذاری رو سر دشمنت و جونشو خالص میکنی... شیوه ی شما رو یادم رفته بود جناب اگراست. 
نگاه معنادار آدرین به من افتاد و در جواب ستاره گفت 
_من کاری به نامزد تو نداشتم لایلا،من فراموشت کردم... الانم جلوی زنم بیشتر از این آبرومو نبر. 
چشمام گرد شد،دوست دختر هم نه،نامزد هم نه،زنم!!!! 
نگاه پر از نفرت لایلا به من افتاد و گفت 
_منم باور کنم تو با این ازدواج کردی! 
خونم به جوش اومد و گفت 
_درست حرف بزن اولا این رث در اشاره با بابات به کار ببر ثانیا تا چشم تو در بیاد من زنشم همه کارشم ثالثا اینجا خونمه و من می خوام تو رو با لگد پرت کنم بیرون مگر اینکه 
خودت شخصیت داشته باشی و گورتو گم کنی.
اوهوع من و چه جو گرفته... 
حس کردم لبخند محوی کنج لب آدرین دیدم که البته خیلی زود جمعش کرد. 
لایلا با عصبانیت به سمتم اومد و گفت 
_ببین خانم کوچولو نمی دونم اینجا خدمتکاری باغبونی چه کاری ای ولی اینو بدون این 
آقایی که اینجا وایستاده مثل سگ عاشق منه. 
آدرین با عصبانیت گفت 
_حرف دهنتو بفهم وگرنه.. . 
_وگرنه چی؟ تو نمی تونی بلایی سر من بیاری چون هنوز منو دوست داری. 
پوزخندی کنج لب آدرین نشست.از جیبش جعبه ی سیگاری در آورد. سیگار و گوشه ی لبش گذاشت و با فندک گرون قیمتش روشنش کرد. 
به سمت لایلا اومد و روبه روش ایستاد... تمام دود سیگار رو توی صورتش فوت کرد. 
دستش و پایین برد و دست لایلا رو گرفت ،یه تای ابروم بالا پرید. می خواست چی کار کنه؟ نکنه الان برن تو کار بوس و لب گیری ؟؟ 
با چهار تا چشم اضافه بهشون خیره بودم،آدرین دست لایلا رو بالا آورد،
سیگار و از گوشه ی لبش برداشت و با خونسردی کف دست لایلا خاموشش کرد که جیغ از سر دردش به هوا رفت. 
یه قدم عقب رفتم،خدا می دونه چقدر از آدرین ترسیدم . لایلا از درد نفسش بالا نمیومد 
اما آدرین با همون پوزخند و خونسردیش گفت 
_تو هنوز منو نشناختی...قبل از اینکه اون صورتتو خط خطی کنم تا بهت ثابت بشه تو هم برام یه آشغالی مثل بقیه گورتو گم کن.کسی که یه بار رفت،دیگه جایی تو خونه ی من نداره،حالا هری! 
لایلا حتی نمی تونست جوابش رو بده،جدا از دستش بدجوری ترسیده بود. 
برای همین بعد از انداختن نگاه سنگینی به آدرین از خونه بیرون زد. 
اون که رفت آدرین هم رنگ عوض کرد،با خشم گلدون کنار در رو برداشت و با داد بلندی پرتش کرد.از ترس پریدم.اون گلدون ارضـ’ـاش نکرد و سراغ میز وسط پذیرایی رفت و با این ترتیب با عربده کل خونه رو به هم ریخت و در آخر روی مبل وا رفت. 
هنوز گیج همونجا وایستاده بودم که صداش اومد 
_بیا اینجا. 
نه جرئت داشتم به سمتش برم و نه جرئت داشتم به حرفش گوش ندم.. برای همین نفس عمیقی کشیدم هر چی بگه جوابشو میدم،اگه هم خواست یکی از سیگاراشو کف دست من خاموش کنه منم کلا آتیشش میزنم .. با این فکر به سمتش رفتم دستش و روی مبل 
انداخته بود،اشاره ای به بغلش کرد و گفت 
_بیا اینجا. 
اخمام در هم رفت و گفتم 
_که چی بشه؟ باز ضعف و ناله هاتو من تحمل کنم؟ 
معلوم بود حوصله نداره،با صدای دورگه ای گفت 
_مثل اینکه وظیفه ت یادت رفته؟پس روی سگم و بالا نیار که مثل اون سری از خجالتت در بیام. بیا اینجا. 
قدم از قدم برنداشتم و گفتم
_نمی خوام،نعشه ی عشقت شدی برو سراغ خودش.مگه دیشب واسه اون مست نکرده بودی؟ چرا بهش دروغ گفتی که برات مهم نیست.اون راست می گفت تو مثل سگ عاشقشی. 
یهو مثل آتشفشانساعت ده و نیم شب بود که صدای زنگ آیفون بلند شد . تعجب کردم،آدرین که کلید داشت و جز اون هم کسی رفت و آمدی به اینجا نداشت.طرف انگار طلبکار بود که زنگ رو پی در پی می زد و با مشت و لگد به جون در افتاد... به سمت آیفون رفتم اما قبل از 
اینکه من دکمه رو بزنم در با کلید باز شد ،از پنجره سرک کشیدم،آدرین در حالی که 
بازوی یه دختر و گرفته بود اومد داخل... درو بست و بازوی دختره رو با شدت ول کرد . 
چشمامو ریز کردم تا بهتر ببینم،انگار دختره داشت داد می زد،همین طور آدرین که از 
حالت های صورتش فهمیدم عصبانیه و داره فریاد میزنه... نمی دونم آدرین چی گفت که 
دختره با قدم های بلند به سمت خونه اومد و طولی نکشید که در با شتاب باز شده و فریاد 
دختره به گوشم رسید 
_حالا بهت نشون میدم بهم ریختن زندگی من یعنی چی؟ 
آدرین هم پشت سرش اومد . دختره نگاهی به من انداخت و گفت 
_این کیه؟ 
اصلا از لحنش خوشم نیومد ولی از حق نگذریم خوشگل بود،قد بلندی داشت و تیپ و لباس هاش همه مارک و اتو کشیده.اگه این همونی باشه که آدرین عاشقشه باید اعتراف 
کنم که حق داره.. 
ٱدرین نگاهی به من انداخت و رو به دختره گفت 
_آبروریزی نکن لایلا،بهت گفتم من کاری به اون نامزد مفنگی تو نداشتم. 
_پس کی بود که دیشب به جون استیو افتاده بود و سیر کتکش زد تو نبودی که تا فهمیدی نامزد کردم زهرتو ریختی؟ 
آدرین داد زد: 
_نه من نبودم حالیته؟من با مشت و لگد نمی جنگم خودتم می دونی. 
لایلا پوزخندی زد و گفت 
_آره راست میگی تو یه اسلحه می ذاری رو سر دشمنت و جونشو خالص میکنی... شیوه ی شما رو یادم رفته بود جناب اگراست. 
نگاه معنادار آدرین به من افتاد و در جواب ستاره گفت 
_من کاری به نامزد تو نداشتم لایلا،من فراموشت کردم... الانم جلوی زنم بیشتر از این آبرومو نبر. 
چشمام گرد شد،دوست دختر هم نه،نامزد هم نه،زنم!!!! 
نگاه پر از نفرت لایلا به من افتاد و گفت 
_منم باور کنم تو با این ازدواج کردی! 
خونم به جوش اومد و گفت 
_درست حرف بزن اولا این رث در اشاره با بابات به کار ببر ثانیا تا چشم تو در بیاد من زنشم همه کارشم ثالثا اینجا خونمه و من می خوام تو رو با لگد پرت کنم بیرون مگر اینکه 
خودت شخصیت داشته باشی و گورتو گم کنی.
اوهوع من و چه جو گرفته... 
حس کردم لبخند محوی کنج لب آدرین دیدم که البته خیلی زود جمعش کرد. 
لایلا با عصبانیت به سمتم اومد و گفت 
_ببین خانم کوچولو نمی دونم اینجا خدمتکاری باغبونی چه کاری ای ولی اینو بدون این 
آقایی که اینجا وایستاده مثل سگ عاشق منه. 
آدرین با عصبانیت گفت 
_حرف دهنتو بفهم وگرنه.. . 
_وگرنه چی؟ تو نمی تونی بلایی سر من بیاری چون هنوز منو دوست داری. 
پوزخندی کنج لب آدرین نشست.از جیبش جعبه ی سیگاری در آورد. سیگار و گوشه ی لبش گذاشت و با فندک گرون قیمتش روشنش کرد. 
به سمت لایلا اومد و روبه روش ایستاد... تمام دود سیگار رو توی صورتش فوت کرد. 
دستش و پایین برد و دست لایلا رو گرفت ،یه تای ابروم بالا پرید. می خواست چی کار کنه؟ نکنه الان برن تو کار بوس و لب گیری ؟؟ 
با چهار تا چشم اضافه بهشون خیره بودم،آدرین دست لایلا رو بالا آورد،
سیگار و از گوشه ی لبش برداشت و با خونسردی کف دست لایلا خاموشش کرد که جیغ از سر دردش به هوا رفت. 
یه قدم عقب رفتم،خدا می دونه چقدر از آدرین ترسیدم . لایلا از درد نفسش بالا نمیومد 
اما آدرین با همون پوزخند و خونسردیش گفت 
_تو هنوز منو نشناختی...قبل از اینکه اون صورتتو خط خطی کنم تا بهت ثابت بشه تو هم برام یه آشغالی مثل بقیه گورتو گم کن.کسی که یه بار رفت،دیگه جایی تو خونه ی من نداره،حالا هری! 
لایلا حتی نمی تونست جوابش رو بده،جدا از دستش بدجوری ترسیده بود. 
برای همین بعد از انداختن نگاه سنگینی به آدرین از خونه بیرون زد. 
اون که رفت آدرین هم رنگ عوض کرد،با خشم گلدون کنار در رو برداشت و با داد بلندی پرتش کرد.از ترس پریدم.اون گلدون ارضـ’ـاش نکرد و سراغ میز وسط پذیرایی رفت و با این ترتیب با عربده کل خونه رو به هم ریخت و در آخر روی مبل وا رفت. 
هنوز گیج همونجا وایستاده بودم که صداش اومد 
_بیا اینجا. 
نه جرئت داشتم به سمتش برم و نه جرئت داشتم به حرفش گوش ندم.. برای همین نفس عمیقی کشیدم هر چی بگه جوابشو میدم،اگه هم خواست یکی از سیگاراشو کف دست من خاموش کنه منم کلا آتیشش میزنم .. با این فکر به سمتش رفتم دستش و روی مبل 
انداخته بود،اشاره ای به بغلش کرد و گفت 
_بیا اینجا. 
اخمام در هم رفت و گفتم 
_که چی بشه؟ باز ضعف و ناله هاتو من تحمل کنم؟ 
معلوم بود حوصله نداره،با صدای دورگه ای گفت 
_مثل اینکه وظیفه ت یادت رفته؟پس روی سگم و بالا نیار که مثل اون سری از خجالتت در بیام. بیا اینجا. 
قدم از قدم برنداشتم و گفتم
_نمی خوام،نعشه ی عشقت شدی برو سراغ خودش.مگه دیشب واسه اون مست نکرده بودی؟ چرا بهش دروغ گفتی که برات مهم نیست.اون راست می گفت تو مثل سگ عاشقشی. 
یهو مثل آتشفشان فوران کرد، به سمتم اومد و با عصبانیت بازوم و گرفت و غرید 
_کمتر زر بزن،به قران آدرین نیستم که به گه خوردن حرفات نندازمت. 
ترسیده بودم اما خودم و نباختم 
_هیچ غلطی نمی تونی بکنی،من اگه اینجام از سر ناچاریه وگرنه یه لحظه هم حاضر نیستم 
تحملت کنم چون تو یه موجود نفرت انگیزی می فهمی؟ازت متنفرم... از... 
حرفم قطع شد چون لب های آدرین با خشونت روی لب هام نشست. 
هیچ وقت عادت به بوسیدن نداشت،این بار هم مثل همیشه گاز کوتاهی از لب هام گرفت،سرش رو فاصله داد و با صدای دورگه ای گفت 
_الان آتش بس اعلام کنیم،بعدا به حسابت می رسم. 
سرش و توی گردنم فرو برد و دستش زیر بلوزم رفت. 
داشت اشکم در میومد یادمه دیشب تو مستی گفت به یاد اون با چند نفر خوابیده منم انقدر بی ارزش شده بودم که برای رفع دلتنگیش مثل فاحشه ها بهش سرویس بدم. 
دستش روی بالاتنه م نشست و با نوازش تحریک کننده ای به سمت بند لباس زیرم رفت و بازش کرد.

دیگه نتونستم طاقت بیارم و اشکم جاری شد و اون خمار و مست در حال بوسیدن گردنم بود. 
لبم و گزیدم تا صدام در نیاد،من و خریده بود پس حق اعتراض نداشتم. 
دستش به سمت دکمه های بلوزش رفت،سرش و ازم فاصله داد،سه دکمه ی بلوزش رو باز 
کرد و به دکمه ی چهارم چشمش به صورت اشکیم افتاد و برای لحظه ای مات موند. 
نگاهم و ازش دزدیدم و اشکام و پس زدم،به سمتم اومد و این بار با گرفتن کمرم منو به خودش چسبوند. 
دستش و زیر چونه م گذاشت و سرمو بلند کرد. به چشمای زمردیش خیره شدم،معنا دار نگاهم کرد و گفت 
_چته؟ 
با وجود حال خرابم باز به تندی گفتم 
_به تو چه؟ 
برعکس انتظارم لبخندی زد. دستشو بالا آورد و اشکام و پاک کرد . مات حرکت دستش 
رو صورتم مونده بودم که زمزمه وار گفت 
_کاریت ندارم،گریه نکن 
مات نگاهش کردم که گفت 
_من حالم بده مرینت داغونم لطفا درک کن که میخوام آروم بشم. 
فقط نگاهش کردم،چنگی به موهاش زد و گفت 
_من می رم اتاقم،قراره که یه نفر بیاد درو باز کن و پلاستیک و ازش بگیر بیار بالا

سری تکون دادم... بالا رفت روی مبل وا رفتم و اتفاقات و مرور کردم،آردین حق داشت عاشقه لایلا باشه چون که خیلی خوشگل بود. 
برای یه لحظه بهش حسودی کردم،چقدر خوبه که یکی مثل آدرین انقدر دوستت داشته باشه. 
من چی؟ براش حکم یه زیرخواب رو داشتم که هر وقت دلش از جای دیگه پر بود سر من خالی کنه. 
توی فکر و خیال خودم بودم که زنگ خورد... بلند شدم و بعد از اینکه شالی روی سرم 
انداختم رفتم جلوی در یه موتوری بود که یه پلاستیک بزرگ به دستم داد. 
درو که بستم نگاهی به پلاستیک انداختم،مشروب بود و من تا حد مرگ از این زهر ماری ها بدم میومد. همه رو یکی یکی از پالستیک در آوردم و خالیشون کردم توی باغچه و شیشه های خالیشو بردم داخل الان که مطمئنا خوابیده فردا هم که شیشه های خالی رو 
ببینه ازم عصبانی میشه ولی به درک من خوشم نمیومد با یه آدم مست زیر یک سقف باشم،زور که نبود..


سلام مجدد دوستان.

ببخشید بابت بدقولیم دیر دادن پارت.

حمایتا بالای ⁵⁰ کامنت و لایک باشه.

لطفا،ازتون خواهش میکنم ازم نپرسین کی پارت میدم،فقط دعا کنین وقت اضافه گیرم بیاد،

این رو هم با هزار بدبختی نوشتم،امید وارم خوشتون بیاد:)

مواظب خودتون باشین:)