𝑳𝒐𝒗𝒆 𝑶𝒇 𝑴𝒆 𝑨𝒏𝒅 𝒀𝒐𝒖 𝑷𝟏

۰۰۰ ۰۰۰ ۰۰۰ · 1403/04/12 12:44 · خواندن 3 دقیقه

 

 

پارت اوله بپر ادامه.... 

 

 

 

 

𝑷𝟏

 

 

 

 


(صدای شکستن لیوان)
اما:جیغغغغغغغغغ
مرینت:اما!!!!!
دخترم خوبی!؟
اما:(با گریه)ببخشید مامان لیوان موردعلاقتو شیکستم!
مرینت:الهی قربونت بشم من اشکالی نداره جایی رو که نبریدی؟
اما:نا..
مرینت:بیا اینجا تا خورده هاشوجمع کنم 
اما:چشم
مرینت:اوه این لیوان....
ههه این لیوان... لیوان موردعلاقم نبود ... فقط یادآور سختیام بود....چون همیشه باهاش قهوه میخوردم اما فکر میکردم لیوان مورددعلاقمه....
اما:مامانی...
مرینت:جانم
اما:بب..ببخشید... من ..من فقط میخواستم...برات قهوه درس..درست کنم... نمیخواس..
مرینت:هیششش اروم عزیزم من که عصبانی نیستم همین که خودت چیزیت نشده باز جای شکر داره تازه من میخواستم یک لیوان جدید بگیرم و نمیدونستم با این چیکار کنم ولی حالا که خورد شده.....ام... نظرت چیه باهاش یک چیزی درست کنیم؟
اما:اله اینطوری یادگاری میشه
مرینت:اهوم و موقع ای که لیوان جدید گرفتم یدونه هم برای تو میگیرم نظرت چیه؟
اما:ملسی مامانی (بغلش میکنه)
مرینت:الهی قربونت بشم من 

سلام من مرینت دوپن چنگ هستم یک دختر عادی که با دختر کوچولوش زندگی میکنه 
توی این چندسال که با اما زندگی میکنم زندگیم یک زندگی عادیه که با دخترم خوشحالم 
اما.... همیشه اینطوری نبوده....
 

اما:وای مامانی چه گشنگ شده!!
مرینت:آره با اینکه چندتا خورده شیشه رو با صدف چسبوندیم بازم خوشگل شده
اما:اهوم میشه توی پذیرایی بزاریمش؟
مرینت:البته بیا بریم
اما:یهووووو 
مرینت: اینم ازین...
خب حالا یک اثر هنری جدید داریم 
اما:از خانم های دوپن چنگ!!
مرینت:الهی قربون زبون شیرینت بشم من!
خب حالا برو یک لباس خوشگل انتخاب کن که بریم یک سری به خاله الیا بزنیم و کیلا رو بیاریم نظرت چیه؟
اما:اخجون بزن بریم (کیلا گربه خونگیشونه که سیاه سفیده)
مرینت:ههه بریم 
خب خب خانونم خانوما چی پوشیدن
اما:میشه لباس مشکی و سفید بپوشم میخوام شبیه کیلا بشم
مرینت:باشه
(عکس لباساشون رو میزارم)

صدای در زدن....
الیا:واییییییییییی قودا سلام بر اما کوچولوعه خاله خدااااا چقدر شبیه کیلا شدی
اما:ممنون انا هشتش خاله؟
الیا : آره برو پیشش کیلا هم اونجاس 
اگه جک اذیتتون کرد بگید!!!(منحرف نشید😃)
اما:چشم
مرینت:سلام بر خانم سزار چه خبرا 
الیا:والا خبر ها از شماست امروز خیلی سرحالی
مرینت:بیا بریم تو برات بگم
.
.
.
الیا:چیییییی شکستش!!!
مرینت:آره... نمیدونم چرا از موقع ای که شکست حالم خیلی بهتره انگاری... باری از دوشم برداشته شده....
همیشه وقتی اون لیوان رو میدیم یاد اون موقع میوفتم ...ولی حالا نمیدونم چرا یک احساس آزادی دارم...
الیا:درک میکنم...اون موقع خیلی زندگی برات سخت بود توی این 7 سال هم همیشه نگرانی بودی..‌..یادمه موقع ای که تازه به اینجا آمده بودی همش نگران بودی و میترسیدی که پیداتون کنه 
میدونم که جکن خودت هم برات مهم نیست و بیشتر برای اما می‌ترسی.....ولی
مرینت:ولی چی...؟
الیا:لطفا از حرفی که میزنم قاطی نکن ولی....چرا به اما قضیه رو نمیگی؟
مرینت:شوخیت گرفته اون کلا 7 سالشه تازه چند ماه بعد میشه 8 سالش
الیا:میدونم ولی دلیلی برای این حرفم دارم
مرینت:(رنگش میپره و با ترس)
چ..چ..چی..چیزی ....ش.ش..شده؟
الیا:راستش.....

 

 

 

 

پایان پارت اول برای پارت دوم شرایط نداره تا ببینم خوبه ادامش بدم یا نه خودم حیلی ازش خشم آمد

تا پارت بعدی بای بای....