معرفی رمان شیطان من + پارت آزمایشی
هلوووو🎊👋بلاخره بعد از مدت ها پارت آزمایشی و معرفی رو گذاشتم ( چی دارم میگم اصن مدت ها چیه😐😑) بچه ها اینجا یسری از خصوصیات رمان نام برده شده و در ادامه پارت آزمایشی هست😍! راستی مهسا اگه اینو میخونی بر چسب ش رو بساز🥰
نام مبارک شان : شیطان من
ژانر: علمی تخیلی
تعداد پارت های هر فصل: ۱۰ پارت
شخصیت اصلی: رزیتا
شخصیت اصلی دوم: جنی
نام مبارک نویسنده: 🐠MARYAM🐾
صدای آلارم به طور دلخراشی به گوشم رسید
اما این آلارم قادر نیست روز مرا بر هم بزند
دکمه ی غیرفعال شدن آلارم را کلیک کردم و بعد از آن صدای دل نواز گنجشک های قصر به گوش م رسید
جیک جیک... جیک جیک... جیک جیک... جیک جیک...
نفس عمیقی کشیدم و روز خود را با آرامش مطلق شروع کردم، مانند دیگر روز ها...
به آرامی از روی تخت بلند شدم، روی تخت نشستم و کمی به تماشای گنجشک های قصر پرداختم
سپس از روی تخت بلند شدم و لباس خواب را عوض کردم و لباسی تازه و تمیز پوشیدم. لباسی سفید و پفی رنگ با نگین های درخشان نقره ای، و شلواری به رنگ ذغال سرد و انگشتری با یاقوت قیمتی .
کمی به تماشای چهره ام در آینه پرداختم و لبخندی به معنای طراوت و شادی زدم.
مانند هر روز روی صندلی راحتی نقره ای رنگ رو به روی پنجره نشستم و مشغول شانه زدن مو هایم شدم
با دیدن به ساحل پشت پنجره و شانه زدن، موهایم جانی تازه گرفتند و به من طراوت و شادی بخشیدند
می خواهم بدانم زندگی در دنیا های دیگر چگونه است؟ آیا همچین لذتی را هرروز دارند؟ یا با چشم نا امیدی به دنیا نگاه می کنند و در راه رسیدن به موفقیت به دفعه های زیادی زمین می خورند؟ می خواهم بدانم...
همانطور که غرق در افکار بی انتهای خود بودم صدایی از پشت شنیدم
احتمالا اما پشت در منتظر است تا کار های امروز را به من تحویل بدهد
وقتی سرم را به صحنه ی صدا برگرداندم، چیزی ندیدم...
چندین بار نام او را صدا زدم ولی چیزی نشنیدم
ترس وجودم را فرا گرفت، با ترس سرم را دوباره به صحنه صدا برگرداندم
ولی چیزی ندیدم! تنها چیزی که توجهم را جلب کرد...
درخشش یاقوتی بود که بر روی زمین افتاده بود
ولی من همچین یاقوتی ندیدم!
هزاران سوال پرسیده نشده در ذهن من وجود داشت...
این از کجا آمده؟ چگونه آمده؟ چرا آمده؟ از طرف کسی آمده؟ یا اتفاقی آمده؟ یا ...
در همین افکارم بودم که صدایی گفت
+ اوه سلام بانو! متاسفم درگیر کاری بودم... صدایم کردید؟
او اما بود! تازه به یاد فریاد هایم افتادم، احتمالا صدای مرا شنیده...
_ نه نه موضوع مهمی نیست...
هنوز داشتم به شکل یاقوت نگاه می کردم که فکری به ذهنم رسید
_ اما، لطفا رزا رو به اتاقم بیار
+ چشم بانو
نیم نگاهی به یاقوتی نینداخته بودم که بعد از چند ثانیه صدایی آمد.
+ بفرمایید بانو، رزا دقیقا جلوی در ورودی اتاق هستند
_ بیا تو
اما در را باز کرد و رزا وارد شد
+ ممنونم اما چقدر زود آوردی!
_ آخه دقیقا در راهرو داشتند راه می رفتند!
همه ی ما زیر قهقهه زدیم، بعد از اتمام قهقهه، اما تعظیمی کوتاه مدت کرد و خارج شد.
بعد از رفتن اما، رزا تعظیمی کرد و گفت
+ سلام بر بانو! کارم داشتید؟
_ راستش بله رزا، من میدونم که تو همیشه عالی هستی و تقریبا از تمام حوادث اتفاق افتاده خبر داری و در این راه ملکه شدنم، برای من به عنوان راهنمای من بودی.
+ ممنونم بانو، از لطف شماست که مرا اینگونه می بینید، چه اتفاقی افتاده؟
_ رزا امروز من بر روی زمین یاقوتی پیدا کردم که به نظر نا آشنا میاد، شاید تو بدونی این یاقوت چیه...
رزا بلافاصله بعد از شنیدن حرف م یاقوت را از دستم گرفت و با دقت به آن خیره شد
پس از مدتی آن را به من داد و گفت.
+ بانو، اگر اشتباه نکرده باشم این یاقوت عادی نیست و قدرتی داره!
_ چی؟ چه قدرتی؟
+ به احتمال زیاد این یاقوت از دنیاهای دیگر آمده!
برای لحظه ای به شوک آمدم
_ دنیایی دیگر؟
+ بله! دنیای دیگر! احتمالا هم قدرت این هم سفر به دنیاهای دیگر است؟
_ چی ؟
+ بله بانو باید بگم خودم هم متعجب شدم و نفهمیدم این یاقوت چرا، چگونه، از کجا و ... آمده تنها چیزی که میدانم این است که این یاقوت متعلق به این دنیا نیست! ولی بانو باید به شما بگم که سعی کنید از یاقوت دوری کنید.
_ چرا؟
+ به دلایل زیادی! و تا در مورد این یاقوت بیشتر تحقیق نکنم لطفا به آن دست نزنید! به هر دلیلی...
و بعد از اتاق خارج شد.
احتمالا در این مورد زیادی حساس شده! همیشه هم اینگونه بوده!
پس مشکلی نیست، اگر دنیایی دیگر و زیباتر وجود داشته باشد چه؟ یا اگر دنیایی که با صداهای دل انگیز از خواب بیدار می شوی، با نگاه های عمیق تر به منظره ای زیباتر خیره می شوی، با نسیم خنک تر مشغول کار می شوی، یا با غدای لذیذ تر و لقمه های خوشمزه تر اوقات را سپری می کنی چه؟
انگار افکارم مرا به سمت گمراهی کشاند، وسوسه شدم که یاقوت را لمس کنم و اینکار را کردم، ولی ...
با چه راهکاری می توانم به آن دنیا ها سفر کنم؟ نمی دانم ! اگر هم به رزا بگویم که او هم قطعا نگران حال من است ک نمی گوید و نمی گذارد.
از سر ناامیدی نفسی بیرون دادم و به چهره ی خودم در یاقوت نگاهی انداختم.
بعد از چند ثانیه حس کردم چهره ام در یاقوت تغییر می کند؟
چه اتفاقی می افتد، چهره ی من چه شده؟ ولی نه...
این یاقوت بود که تغییر شکل میداد! یا...
در همین افکار بودم که حس کردم برای چند ثانیه دنیا دور سرم چرخید و وارد تونلی بی انتها شدم. سرم گیج رفت ولی قدرتم را از دست ندادم
هنوز هوشیار بودم ولی دیدم...
9400 کارکتر خیلی خب بچه ها اینم از پارت آزمایشی! امیدوارم حمایت کنید و راستی! احتمالا سرتون گیج رفته که رزا کیه... اما کیه... این کیه اون کیه🐾 حتما سرتون گیج رفته😂 بخاطر همین قراره چند روز دیگه هم معرفی شخصیت ها رو بزارم. ولی خب اگه لایکا تا ۱۵ تا رسید شاید همین فردا بزارم، به خاطر این هم شرط نگذاشتم، می خواستم ببینم چند نفر خوش شون اومده و طبق اون شرط بزارم... راستی به خاطر حمایت تون در پست هام ممنونم😍😘 هیچوقت همچین تعداد لایک و کامنت رو تجربه نکرده بودم😅😉 ممنونم به خاطر همچی و تا درود دیگر بدرود.