واقعی ترین عشق p24
پارت بیست و چهارم
... زندگی برای آدرین دوباره به روال کسل کننده و سکر آور خود برگشت: مدرسه، خانه، بازی، خواب، مدرسه، خانه، بازی، خواب...
مرینت برایش در این چرخه سرگیجه آور یک تغییر تا حدودی خوشایند بود.
اما آن اتفاق افتاد و بعد هم مرینت ناگهان غیبش زد.
آدرین ولی نمیخواست که به همین سادگی مࢪینت را رها کند.
بنابراین با ناامیدی قبل از اینکه به مدرسه برود، در واتساپ پیامی برای اکانت مرینت فرستاد.
قصدش این بود که فقط شانسش را امتحان کرده باشد. میدانست اما که شانسش خیلی خیلی کم است...
... آن روز در مدرسه اصلاً حوصله نداشت، نه حوصله دوستانش _ از جمله کلویی _ را و نه حوصله درس.
همه چیز برایش خسته کننده و تکراری جلوه میکرد.
نه هیجانی در کار بود و نه دلخوشی ای.
همه چیز برایش خاکستری بود...
اما این وضع زیاد طول نکشید، چرا که وقتی به خانه آمد و موبایلش را چک کرد، دید که مرینت به پیامش جواب داده:« سلام آدرین عزیز.
من در جایی مخفی شدم تا افراد شرکت آگرست نتونن من رو پیدا کنن.
اما من به زودی پیش تو میام.
پس منتظر من بمون.» ...
{ تا بعد }