رمان خیانت پارت ۶
ایندفه واقعا پارت شیشم هست، پس بفرمایید
آدرین در برابر آینه می ایستد و نگاهی به تصویر خود در آینه می کند، دستش را به سمت یقه اش می برد، گره کراوات مشکی رنگش را سفت تر می کند و لبخندی به چهره ی خود در آینه میزند، از تماشای چهره ی خود دست بر میدارد و به سمت کمدش میرود و درش را باز میکند؛ کمد پر از شیشه های عطر گران قیمت و اصل بود، از میان تمامی عطر ها عطری که روی شیشه ی آن «CREEK Aventus» نوشته شده بود را در بر میگیرد و درب آن را باز میکند، چند پاف از عطر را روی قفسه ی سینه اش میزند.
بوی عطر به نرمی وارد مشام آدرین میشد و انگار مشام او را بازی میداد، این بو برای او خوشایند بود. آدرین چشمانش را میبندد و دمی میکشد تا بوی عطر را بهتر حس کند، نسیم که از بیرون می وزید با عطر همراه شد و هر دو باهم وارد مشام آدرین شدند، عطر سرد آدرین را یاد روزهای سرد زمستان های پاریس می انداخت ، آدرین دست از بو کردن عطر خود بر میدارد و به سمت دراوری مشکی رنگ که روبه روی تختش قرار داشت میرود و کشوی آن را باز میکند؛ داخل کشو پر بود از اکسسوری های مردانه، آدرین از میان اکسسوری ها دست را به سمت جعبه ی مشکی رنگ می برد و آن را به سمت خود می آورد، درب جعبه را باز میکند، داخل جعبه ساعتی از مارک رولکس بود، آن را بر میدارد و دور دستانش می بندد.
آدرین به سمت در اتاق میرود و از اتاقش خارج میشود و از پله های سرامیکی عمارت پایین می رود، صدای تق تق کفش های آکسفوردش در سر تا سر عمارت میپیچد و به اتلاف وقت به سمت در خروجی عمارت قدم بر میدارد، آدرین در مقابل در می ایستد و دستش را به سمت دستگیره در میبرد تا در را باز کند که ناگهان در باز میشود و چهره فیلیکس مقابل آدرین نمایان میشود.
_«بازم باهاش قرار داری نه؟»
آدرین ابروهایش را بالا می اندازد و با حالت تمسخر میگوید :
«نمیدونستم باید به شما اطلاع بدم!؟»
_«فقط به عنوان یه برادر ازت پرسیدم»
آدرین هوفی میکشد و نیشخندی میزند و میگوید :
«منظورت برادر ناتنی هست دیگه نه؟»
فیلیکس زبانش را روی دندان هایش می کشد و آرام زمزمه می کند :
_«چه تنی، چه ناتنی من قانونن برادرتم و نیمی از اون شرکت متعلق به منه»
و بعد به آرامی از کنار آدرین رد میشود، نسیمی سرد به صورت آدرین میخورد. آدرین بی تفاوت به جملات فیلیکس به سمت ماشینی مشکی رنگ که لامبورگینی اونتادور بود میرود و سوارش میشود، نگاهی به داشبورد ماشین می اندازد که روی آن گل رزی قرمز، که با کنف و تور تزیین شده بود میکند. گل را از روی داشبورد برمیدارد و روی صندلی کنارش به آرامی میزارد.
_________________________________________________
آدرین مقابل کافه ی دو لا په می ایستد و از ماشین پیاده می شود و به سمت درب کافه قدم میگذارد. آدرین وارد کافه می شود، بوی تلخ قهوه و بوی شیرین وانیل هر دو به صورت میخورد، فضای کافه کلاسیک بود و پر از اثر های هنری و نقاشی ها و پوستر فیلم ها بود، آدرین با چشم هایش به دنبال دختری مو سورمه ای و لباس مشکی میگشت که آن را روی صندلی ای در کنار دیوار پیدا نمود، به آرامی به سمت دختر پا گذاشت و مقابلش ایستاد، دختر سرش را بالا آورد و نگاهی به آدرین انداخت.
_«انتظار نداشتم انقدر دیر کنی آقای آگرست!»
آدرین دست دختر را در دست گفت و بوسه ای آرام بر آن زد گفت :
«جسارت بنده رو ببخشید مادمازل تسروگی»
کاگامی به سرعت دستش را عقب کشید و خنده گفت :
_«زشته، مردم میبینن!»
«بزار ببینن که من چقدر عاشقتم»
آدرین به آرامی کاگامی را روی صندلی اش نشاند و بعد خود نیز روی صندلی نشست، نگاهی به چهره ی کاگامی انداخت، او آرایشی ملایم کرده بود و با بیخیالی تمام به آدرین نگاه میکرد.
«شرمنده دیر کردم، تو ترافیک موندم. میشناسی که ترافیک های شنبه فرانسه رو؟
کاگامی سری تکان داد و گفت :
_«نترس، ناراحت نشدم»
که مردی میان سخنان آن ها می آید : «ببخشید مزاحم شدم، لطفا بگید چی میل دارید تا براتون بیارم » آدرین نگاهی به مرد میکند، مرد منویی روی میز قرار میدهد. آدرین دستش را به سمت منو می برد و آن را بر میدارد و مشغول تماشای آن میشود، کمی بعد نگاهی به کاگامی می اندازد و می گوید : «تو چی میل داری؟» کاگامی کمی مکث می کند و بعد می گوید :
_«قهوه سرد» آدرین نگاهی به لیست میکند و بعد رو به گارسون میگوید : «دو تا قهوه سرد بیار» گارسون سری خم میکند و بعد از کنار آنها مرخص میشود. آدرین مشغول تماشای کاگامی میشود، کاگامی لبخندی به آدرین میزند و میگوید :
_«خب، از سفرت چه خبر، خوش گذشت حسابی نه؟»
آدرین تبسمی میکند و آرام میگوید :
«خیلی، واقعا عالی بود، لعنتی تو فکر میکنی من برای خوشگذرونی رفتم نیویورک، برای کنفرانس کاریم رفته بودم که بتونم برای تو همچین انگشتری بگیرم»
کاگامی متعجب رو به آدرین خطاب میکند :
_«کدوم انگشتر؟»
آدرین دستش را داخل جیبش فرو میکند و بعد جعبه ای کوچیک و قرمز رنگ بیرون می آورد و رو به روی کاگامی قرار می دهد و میگوید : «باز کن ببین خوشت میاد!؟ »
کاگامی نگاهی به آدرین می اندازد و بعد جعبه را در دست میگیرد و آن را باز میکند، حلقه ای درخشان که روی آن نگینی درخشان قرار داشت، کاگامی به سرعت انگشتر را داخل انگشتش می اندازد و مشغول تماشای آن میشود، که ناگهان صدایی می آید : «خوشت اومد؟»
کاگامی نگاهی به آدرین می اندازد و با ذوق می گوید :
_«آره خیلی خوشگله»
کمی بعد گارسون می آید به همراه سینی ای در دست که درون آنها دو فنجون قهوه قرار داشت، گارسون قهوه ها را روی میز میگذارد و میگوید : «نوش جان!» و بعد مرخص میشود، آدرین فنجون را مقابل کاگامی قرار میدهد و میگوید : «بخور که خیلی کار داریم» کاگامی مقداری از قهوه را میخورد و بعد نجوا میکند : «اینجا همیشه انقدر خلوته؟» آدرین مقداری از قهوه را سر می کشد و در جواب می گوید : «نه، اوایل هفته خلوته، ولی وقتی آخر هفته ها بیای پارک رو به رو هم اونقدر شلوغ میشه که جای نشستن هم نداره» کاگامی مقدار دیگه از قهوه را میخورد و بعد ابرویی بالا می اندازد و میگوید : «اون وقت شما آخر هفته ها با کی اینجا میومدی؟» آدرین کمی مکث میکند و به فکر فرو میرود که کاگامی میگوید : «با شمام! » آدرین لبخندی به کاگامی میزند و میگوید : «با دوستام، هر چند آخر هفته ها هیچوقت اینجا نیومدم و همیشه با ماشین از جلوش رد میشدم.
آدرین با دیدن فنجون قهوه کاگامی که خالی شده بود میگوید : «بریم؟» کاگامی سری تکان میدهد و بعد هر دو از روی صندلی بلند میشود، آدرین انگشتان کاگامی را میان انگشتان خود قفل میکند و به سمت حسابدار می رود تا پول قهوه ها را پرداخت کند.
آدرین اسکناس پنجاه یورویی را روی میز میگذارد و بعد به همراه کاگامی از کافه خارج میشود و به سمت ماشین میرود و سوار آن می شود، کاگامی گلی که روی صندلی بود را بر میدارد و بعد مینشیند و در را می زنند و رو به آدرین میگوید : «اونوقت گل برای کی هست؟»
آدرین نگاهی به کاگامی می کند و میگوید : «برای شما بانوی من، جدیدن چرا شکاک شدی»
کاگامی اخمی میکند و مشتی آرام به بازوی آدرین میزند و میگوید : «برای اینکه میترسم معشوقم برای کسه دیگه ای گل بخره» آدرین نیشخندی میزند و میگوید : نترس قند و عسلم، من فقط برای یه نفر گل میخرم، که اونم خوشبختانه خودتی»
_________________________________________________
بارون شدیدی می بارید، و برف پاک کن ماشین سخت مشغول پاک کردن قطرات باران از روی شیشه ی دودی رنگ پاک کند، آدرین جلوی شرکت می ایستد و نگاهی به کاگامی میکند و میگوید : «من یه چند تا پرونده رو باید بررسی کنم، نیم ساعتی طول میکشه، باهام میای یا برسونمت خونه؟» کاگامی کمی فکر میکند و میگوید : «میام، میخوام امروز تا آخرین لحظه کنارت باشم» آدرین لبخندی میزند و بعد سریع از ماشین پیاده می شود کاش را به سرعت در میاورد و به سمت کاگامی میرود، در را باز میکند و کاگامی از ماشین پیاده میشود.
آدرین کتش را روی سر کاگامی می اندازد و و سریع میگوید : «زود باش بریم تو تا خیس آب نشدیم»
کاگامی و آدرین به سرعت وارد شرکت میشوند، سالن شرکت تاریک تاریک بود، کاگامی مقابل آن تاریکی ایستاده بود که ناگهان همه جا روشن می شود. آدرین به سمت کاگامی میاید آرام میگوید : «حالا بهتر شد» کاگامی به سمت لباس های ناقصی می رود که هنوز کار آنها تموم نشده بود و با ذوق میگوید : «خیلی قشنگن!» آدرین به سمت کاگامی قدم میگذارد و لبانش را میان لاله ی گوش کاگامی قرار میدهد و میگوید : «از چشمای تو که قشنگتر نیستن» کاگامی خنده ای ریز میکند و بعد هر دو به سمت اتاق مدیریت قدم گذاشتند، آدرین چراغ اتاق را روشن میکند و به سمت کمد می رود و از داخل آنها چندین پرونده را روی میز قرار می دهد و مشغول بررسی آنها میشوند.
کاگامی به سمت عکس های لباسها میرود که آدرین نجوا میکند : «چرا وایسادی، پاهات خسته میشن، بشین رو صندلی»
کاگامی نگاهی به آدرین میکند و میگوید : «میشه برم یه چرخی تو شرکت بزنم، از وقتی رفتی مسافرت دیگه نیومدم اینجا»
«آره، برو و راحت باش، هر چی ام که خوشت اومد بردار»
کاگامی به سرعت از دفتر مدیریت خارج میشود و به سمت لباس ها میرود و نگاه هایی مصنوعی به آنها میکند و بعد نگاهی به طبقه بالا می اندازد، چشمم به اتاق مرینت میخورد، منشی آدرین. نیشخندی ترسناک روی لب هایش مینشیند و آرام آرام به طبقه ی بالا میرود و وارد اتاق مرینت می شود، چرخی در اتاق تاریک میزند و بعد به سمت لپ تاپ او میرود.
_________________________________________________
خب خب 😈
اینم از این پارت و مطمعنن باید حسابی فشاری شده باشید سر این پارت؟! و امیدوارم لذت کافی رو برده باشید و همونطور که قول دادم وقتی شرطا کامل بشه همون روز پارت میدم و اگر نه باید یه چند روزی صبر کنید و خب به نظرتون در پارت های آینده چه اتفاقی خواهد افتاد؟
بای
شرط پارت بعد : ۱۰ لایک