اختاپوس من پارت 2
سلام به عزیزانم من بعد مدتها من پارت دوم اختاپوس من رو دادم و امیدوارم که لذت کافی رو ببرید برین ادامه...
ادامهی پارت قبلی...
با باز شدن در آسانسور زودتر از مرده بیرون اومدم و به سمت ماشینم رفتم و سوار شدم .
نفس عمیقی کشیدم و ماشینم رو روشن کردم و سمت باغ بابابزرگ روندم .
بوقی برای نگهبان زدم که در رو باز کردن و ماشینم رو داخل باغ پارک کردم و از ماشین پیاده شدم همهی نگهبانها و خدمتکارا سلامی دادن و منم جواب سلامشونو با سر دادم از پله ها بالا رفتم به دور و برم نگاهی کردم که نگاهم روی درخت که با مامانم کاشته بودم افتاد .
مامانم من و بابام رو ول منم اون موقعه فقط 5سالم بود بابام چیزی براش کم نمیذاشت هرچی میخواست فراهم بود ولی مامانم با این حال ولمون کرد و رفت بابام هنوز عاشق مامانمه...وقتی که میرفتم مدرسه به بچهها نگاه میکردم که مامانهاشون اومده دنبالشون و بغلشون میکنن منم بهشون حسودی میکردم !
با صدای بابا به خودم اومدم:
بابا:بیا تو دخترم چرا اینجایی ؟
من:میام باباجونم فقط رفته بودم تو فکر
بابا:مامانت؟
من:آره ولی ولش کن بیا بریم تو
بابا سری تکون داد و با هم وارد خونه سدیم سمت حال رفتیم که بابابزرگ رو دیدم سلامی بهش کردم و رو مبل پیش آلیا و لایلا نشستم .
بابابزرگم از دوماه پیش که مامانبزرگم فوت کرده سرد و کم حرف شده ما هم درکش میکنیم هر چی باشه خیلی به هم وابسته بودن
آلیا:چه خبرا خبر نمیگیری ؟
خندهای کردم و گفتم:
من:همین چند ساعت پیش همه داشتیم چت میکردیم
لایلا:مرینت برای چی موبایلت خاموش بود ؟
من:بابا به یکی میخورم تو آسانسور موبایلم میشکنه برای همین فردا یادم باشه موبایل بخرم !
آلیا خواست چیزی بگه که با اومدن مهمونها ساکت شدیم به همشون سلام کردیم که چشمم به همون مردی که موبایلم رو شکست خورد .
با چشمای درشت شده نگاهش کردم انگار اونم جا خورده باشه که نیشخندی زد رفت رو مبل رو به روی من نشست
من:بچهها
لایلا و آلیا هومی گفتن که گفتم:
من:اونی که موبایلم رو شکست همین مرده که روبه رومه هست !
لایلا خیلی سری سمت مرده برگشت خیلی ضایع بهش نگاه کرد
من:وای وای لایلا یکم آدم باش نگاهش نکن
لایلا:بابا اینکه آدرینه پسر آقای آکرسته که
من:جدی ؟آدرینی که دربارهش همش حرف میزدن این بود؟
آلیا:آره این بوده
ابروم رو بالا انداختم و لبخند کجی زدم و بهش خیره شدم چقدر مغروره !
نمیدونم چقدر بهش خیره بودم که با تکون دادن های آلیا به خودم اومدم:
من:بله؟
آلیا:بابابزرگ اینا همه رفتن فقط ما و با این دوتا پسرا موندیم !
اصلا حواسم نبود بجز آدرین کس دیگه هم اومده سرم رو برگردوندم که اونو دیدم نگاهی بهش کردم که لوکا اومد پیش ما و با صدای رسایی گفت:
لوکا:خانم وکیل میای بازی ؟
نگاهی به آدرین اون پسره کردم که دیدم دارن به ما نگاه میکنن
من:چه بازی ؟
لوکا خندهای کرد و گفت:
لوکا:اگه بگم که مطمئنم نمیای
من:پس نمیام
لوکا:مرینت همه منتظر تو هستن که بیای
من:اوکی میام
همه دور هم دایره بستیم آدرین و اون پسره هم اومده بودن
کلویی:خب اول شما دوتا خودتون رو معرفی کنید
آدرین:من آدرینم پسر گابریل
اون یکی پسره هم گفت:
پسره:منم فیلیکسم پسرعموی آدرین
همه خودشون رو معرفی کردن که کلویی گفت...
پایان...
خب شرط این پارت لایک 15و 20کامنت
خب ببینید همهتون 5تا کامنت رو بزارید حداقل لایک ها رو نمیتونید کامنت رو که میتونید عشق طوفانی و رمان I'm drunk رو اگه 5تا کامنت بزارید به شرط میرسه
3592کاراکتر