𝐰𝐡𝐢𝐭𝐞 𝐡𝐞𝐥𝐥7p
آن چهره زیبا بود ولی غمی که در آن چشم ها دیده میشد،شبیه هیچ یک از غم های دیگر نبود،انگار چشم هایش میخواستند بفهمانند که از درد زندگی ناله میکنند؛از ساعت های بی پیکر که بدون توجه به احساس میگذرند و میگذرند.از مردمی که کاری جز اهمیت ندادن و قضاوت ندارند.
جرم:گوش دادن به موسیقی
_توروخداا قول میدم دیگه گوش نکنم لطفا ولم کنیننن.
پسر ناله میکرد و التماس اما گوش آدم ها بدهکار نبود؛مگر آنها همان هایی نبودند که میگفتند به خدا اعتقاد دارند؟پس چرا...
پسر در آتش انداخته شد،دردی که از سوخته شدن تمام بدنش به او دست داده بود قابل توصیف نبود.
(جبرئیل یا جیوون)
_زندگی همیشه انقدر خشنه؟
_چطور؟
پسر پوزخندی زد.
_همه فکر میکنن زندگی ما شاهزاده ها راحت و آسوده هست،میتونیم دستور بدیم و نازک و نارنجی باشیم،ولی کی خبر داشت از شلاق هایی که هر شب باهاشون بدنمون رو زخمی میکردن؟کی خبر داشت از سیلی های بی دلیل؟انگار هنوز نمیدونن تاوان هر خوشیای رو باید پس داد...
(ماه و خورشید)
دختر لوس و نازک نارنجی مشغول تظاهر کردن و فریب دادن بقیه بود.
_اون منو شکنجه کرد.
_تو یه مجرم شناخته میشی و باید بری زندان.
سرعت گریه هایش بالاتر رفت.
_من قسم میخورم اونو شکنجه نکردم فقط نجاتش دادم!
________
_خدایا هیچکس منو دوست نداره قراره بیام پیشت خداحافظ دنیا.
چاقو را سمت گردن خود گرفت و آخرین نفس های خودش را کشید.
مرگ!
(میکائیل)
----------
چون دومین پارت توی این روزه خیلی کوتاه بود.