𝐰𝐡𝐢𝐭𝐞 𝐡𝐞𝐥𝐥6p

ღGᵣₐy bᵤₜₜₑᵣfₗyღ ღGᵣₐy bᵤₜₜₑᵣfₗyღ ღGᵣₐy bᵤₜₜₑᵣfₗyღ · 1403/03/29 09:37 · خواندن 3 دقیقه

جی‌وون دست دختر را روی قلب خودش گذاشت.

_میتونی بشنویش؟

دخترک اخم کرد.

_چی رو؟

صدای قلبم که هرلحظه درحال شکسته شدنه.

زمان حال

_خب میدونی که همین جوری با دو تا بال مشکی فرشته نشدی پس باید تمریناتت رو شروع کنی.

آریل سوتی زد و خرگوشی به سمت آنها اومد.

_بهتره با این شروع کنی،سعی کن با روحش حرف بزنی؛تمرکز کن.

پسر به خرگوش نگاه کرد و سعی کرد روحش را ببیند،چیزی سفید از بدن خرگوش خارج شد و ناگهان زمان متوقف شد.

_ارباب لطفا منو نکشین.

_چی میگی خرگوش؟این فقط یه تمرینه.

و سپس سعی کرد همه چیز را به حالت عادی در بیاورد.


باران شدید دربالای آسمان حکمران بود.

_یعنی چییی که نمیتونم از قدرتم استفاده کنمممم.

سعی کرد در زمین آب و هوا را تطبیق دهد و قدرت انجام دادنش را نداشت.فرشته های دیگر با ترس به هم نگاه کردند.

_اسرااا تو تنها کسی هستی که میتونی حال میکائیل چیز یعنی ارباب میکائیل رو بهتر کنی...برو سراغش.

فرشته ها اسرا را به سمت میکائیل ها دادند؛او هنوز هم کمی خجالت می‌کشید.

_م..میدونی..برای انجام هرکاری باید دلیل داشته باشی...

عجیب بود که باران مثل بید ناپدید شد و تابستانی خنک آسمان را احاطه کرد.

_مثل تو؟

اسرا کمی سرخ شد.

_بیا بشین اینجا

اسرا پیش میکائیل نشست؛میکائیل دستش را نوازش بار روی موهای اسرا کشید.

_میدونی گمون کنم حق با توعه همه منو یه آدم عصبی و از خودراضی میبینن ولی من واقعا این طوری نیستم.

قطره اشکی از چشمانش به پایین ریخت.

_آره من برای انجام هیچ‌کاری دلیل ندارم و الانم واقعا از از دست دادن قدرتم ناراحت نیستم،البته اگه تو پیشم باشی و نخوای ترکم کنی.

_معلومه...تا جهنمم کنارت میمونم!


جادوگر نیشخند کثیفی زد.

_معلومه اون فرشته جدید بدجور داره میره رو مخم!نقشه ای داری؟

_بهتره از غروب شروع کنیم.


دخترک با بهت به جی‌وون نگاه کرد.

_چرا چهره ات رو نشون نمیدی؟

_اگه نشون بدم ممکنه بقیه منو خود عادیم نبینن ولی دیگه نمیتونم حرفای بقیه رو تحمل کنم و بخاطر تو هم که شده یه بار کلاهمو در میارم.

دخترک با ذوق منتظر ماند.جی‌وون کلاهش را درآورد.

باورش نمیشد،او شبیه الهه ها بود!


یوری استرسی بی اندازه داشت؛با اینکه امروز فقط روز مشخص شدن توانایی او نبود و توانایی های همکلاسی هایش هم مشخص میشد،از این می‌ترسید که او آن توانایی خاص و ویژه ای که انتظار داشتند را نداشته باشد.

-----

نوبت او رسیده بود،بدنش از استرس می‌لرزید.

_خداهای زمین الهه های شرق و غرب توانایی تشخیص قدرت یوری را به من بده.

یوری به سمت بالا کشیده شد؛لباس ها و بال هایش به رنگ رنگین کمان در آمد و تاجی زیبا روی سرش قرار گرفت.

_الهه رنگین کمان!