𝒔𝒊𝒄𝒌 𝒉𝒆𝒂𝒓𝒕P4

𝐛𝐞𝐚𝐮𝐭𝐢𝐟𝐮𝐥🪐✨ 𝐛𝐞𝐚𝐮𝐭𝐢𝐟𝐮𝐥🪐✨ 𝐛𝐞𝐚𝐮𝐭𝐢𝐟𝐮𝐥🪐✨ · 1403/03/28 22:20 · خواندن 4 دقیقه

خیلی ازتون ممنونم که شرط پارت قبل رو رسوندید.

و از اینکه رمانم مورد پسندتونه خیلی خوشحالم😇

بریم برای این پارت ...

بعد از یکم مکث دوباره میگه : می‌خواستم یچیزی رو بهت اعتراف کنم ......... دوباره یکم مکث می‌کنه و آروم میگه : دوست............دارم.

و بعد صورتش رو به صورت مرینت نزدیک‌ می‌کنه و لباهاش رو روی لب های مرینت میزاره ، مرینت خیلی متعجب بود ولی بعد از چند لحظه همراهیش می‌کنه ، بعد چند لحظه مرینت دردی در ناحیه قلبش احساس می‌کنه ، جک رو یکم به عقب هل میده ، مرینت درحالی جک‌ با تعجب نگاهش می‌کنه نفس نفس زنان میگه : قر.....قرصام.....تو...تو...ک....فمه.
جک سریع قرص های مرینت رو بهش میده ، بعد از اینکه یکم حال مرینت جا اومد اون رو تا خونه همراهی می‌کنه .
مرینت توی اون لحظه با جک احساس خوبی داشت ، از درونش خوشحال بود و وجودش داشت بال درمیاورد ، مرینت جک رو از ته قلبش دوست داشت .
اما جک هم همچین احساسی داشت ؟ مرینت هنوز مطمئن نبود ، چون تا حالا کسی اون رو غیر از مادرش از ته قلب دوست نداشت ، مرینت بعد از مرگ مادرش که تقریبا ۱۲ سالش بود ، رفت سرکار ، خونه های مردم رو تمیز میکرد و بعضی وقتا تو مترو دست فروشی میکرد ، اما به محض اینکه پولی درمیاورد پدرش اون رو ازش می‌گرفت ، مرینت بعد از مرگ مادرش فقط و فقط خشونت پدرش رو دیده بود و تا حالا کسی به اون علاقه مند نشده بود .
از فردای اون اتفاق رابطه جک و مرینت خیلی خوب شده بود ، باهم وقت می‌گذراندند میرفتن بیرون و بالاخره مرینت تونسته بود طعم یه رابطه واقعی رو بچشه.
.
.
.
.
.
.
.

بعد از گذشت حداقل دوماه مرینت متوجه رفتار عجیب جک شده بود ، اون جک دوماه پیش نبود که فقط به مرینت نگاه کنه یا با اون وقت بگذرونه .
جک همش دنبال دخترای دیگه بود و چشم های هیزش دنبال دخترای دیگه بود ، اما با وجود مرینت به خودش اجازه نمی‌داد تا اونها رو گیر بندازه و.......
بعد از مدرسه مرینت رو ادرین داشتم از مدرسه برمیگشتن که یهو یه بی ام وه مشکی جلوشون وایمیسته .
راننده پیاده میشه و در رو برای سوار باز می‌کنه ، چه دختره تقریباً ۱۶۰ سانتی با موهای کوتاه بلوند و یه لباسی که فقط با رونش بود پیاده میشه ، عینک آفتابیش رو بر می داره و بدو بدو به طرف جک میره و بغلش میکنه ، جک هم اصلا براش مهم نبود که مرینت اونجاست یا اصلا پارتنر داره و با اشتیاق آغوشش رو برای دختره باز می‌کنه .
بعد از اینکه دختر از بغل جک جدا شد گفت : سلنا هستم ، دختر خاله جک .
و بعد به بوسه روی گونه های جک می‌کنه و به طرف مرینت می‌ره و میگه : و شما؟
مرینت هم صداش رو صاف می‌کنه و میگه : مرینت هستم ، پارتنرش ، از آشنایی تون خوشبختم.
سلنا رو به جک می‌کنه میگه : عشقم ، امروز باید بریم با هم بجایی ، سریع بیا بریم .
و بعد دست جک‌ رو میگیره و میکشونتش توی ماشین و بعد ماشین گازش میگیره و میره‌..
مرینت خیلی شوکه شده بود ، انگار اصلا اونجا وجود نداشت ، انگار جک اصلا بهش اهمیت نمی‌داد .
دردی تو قلبش میپیچه و که دستش روش میگیره و فشار میده ، با چشم هایی که پر از اشک بود به سمت خونه می‌ره که بعد بره کافه.
دیگه ساعت آخر کاری بود و مرینت داشت آخرین کار ها رو انجام میداد تا بره خونه که یهو صدای در میاد .
مرینت درحالی پشت صندوق بود و داشت وسایلاش رو جمع می‌کرد گفت : کافه تعطیل شده ، لطفاً فردا بیاید .
که یهو جک‌ صداش میزنه : مرینت.
مرینت سرش رو بالا میاره و خیلی سرد میگه : سلام ، اینجا چیکار می‌کنی ؟ مگه با سلنا نبودی ؟
جک پوزخندی می‌زنه و میگه : اره ، رفته بودم خونه ی خاله ام البته ....
مرینت کیفش رو برمیداره و از پشت صندوق میاد اینور و میگه : اوکی نمیخوام بقیه اش رو بدونم .
و بعد مرینت به سمت درب ورودی می‌ره که جک‌ آرنجش رو‌ میگیره و میگه : تو چت شده ؟
مرینت دست جک‌ رو می‌کشه و بعد میگه : هیچی‌ ، فقط دارم مثل خودت رفتار میکنم .
و بعد به سمت خونه می‌ره که البته بغض تو گلوش می‌شکنه و چند قطره اشک از چشماش میچکه.
 

 

 

خب اینم از این پارت ،‌ ماجرا های زیادی در راه پس شرط ها رو زود زود برسونید ❤️

برای پارت بعد ۳۰ کامنت (بدون کامنت های خودم) و ۳۰‌ لایک برسونید